eitaa logo
کانال یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی ولا تهلکنی
18.7هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
14.1هزار ویدیو
490 فایل
بسمه تعالی احتراما بدینوسیله اعلام میگردد ، کانال فوق وابسته و تحت مدیریت و نظارت مجموعه بزرگ موسسه فرهنگی مذهبی قرآنی و مرکز نیکوکاری پیروان شهدای کربلا در جنوب تهران میباشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️اقدام تروریستی علیه عزاداران حسینی در پاکستان 🔹شبکه‌های تلویزیونی پاکستان: انفجار تروریستی در حین برگزاری عزاداری به مناسبت عاشورای حسینی در ایالت پنجاب در شرق این کشور ده‌ها زخمی برجای گذاشت. 🔹آیین عزاداری شیعیان به مناسبت عاشورای حسینی در شهر «بهاول نگر» واقع در ایالت پنجاب هدف پرتاب چند نارنجک قوی قرار گرفت که باعث انفجار مهیب در محل شد. 🔹دست کم 3 نفر از عزاداران حسینی در این اقدام تروریستی شهید و ۵۰ تن زخمی و سپس توسط نیروهای امدادی در اطراف محل برگزاری مراسم عاشورا، به بیمارستان شهر انتقال یافتند. https://chat.whatsapp.com/Hmyr1dHvmmMLLU4us0FXPu
‏عکس از محمد ابراهیمی
‏فیلم از طرف محمد ابراهیمی
سرود خارجی انگلیسی شب عاشورا
‏عکس از محمد ابراهیمی
✨﷽✨ 🔴سخن عزراییل_بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب “داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است: یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📚داستان های شگفت،  حکایت https://chat.whatsapp.com/Hmyr1dHvmmMLLU4us0FXPu
‍ ▪️کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون https://chat.whatsapp.com/Hmyr1dHvmmMLLU4us0FXPu
‏فیلم از طرف محمد ابراهیمی
‏فیلم از طرف محمد ابراهیمی