#پروفایل
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#پروفایل
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#متن
#پروفایل
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#پروفایل
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_چهارم
حالا در این هیر و ویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم 😑
می گفت :«اینجا جاییه که دعا مستجاب می شه!»
هرچه می خواستم بهش بفهمانم که ول کن این قدر روی این مطلب پافشاری نکن ، راه نمی داد .
هی می گفت :« تو سبب شهادت منی ، من این رو با ارباب عهد بستم ،
مطمئنم که شهید می شم !» 🙃
فامیل که در ابتدای امر ، کلا گیج شده بودند .
آن را ریخت و قیافه داماد این هم از مکان خطبه عقد 😕😅
آن هم آدمی با این همه ریش ، جزء در لباس روحانیت ندیده بودند .
بعضی ها که فکر می کردند طلبه است .
با تو جه به اوضاع مالی پدرم ، خواستگار های پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم .
حالا برای همه سؤال شده بود که مرجان به چه چیزاین آدم دل خوش کرده که بله گفته است 😐
عدهای هم با مکان ازدواجمان کنار می آمدند ، ولی می گفتند :«مهریه ش رو کجای دلمون بزاریم ، چهارده تا سکه شد مهریه!!!!!!!!!»
همیشه در فضای مراسم عقد ، کف زدن و کل کشیدن و این ها دیده بودم .
رفقای محمد حسین زیارت عاشورا خواندند ، و مراسم وصل به هیئت و روضه شد ...
البته خدا دروتخته را جور می کند☺️
آن ها هم بعد از روضه ، مسخره بازی شان سرجایش بود
شروع کردند به خواندن شعر «رفتند یاران ، چابک سواران .....»🤣
چشمش برق زد . گفت :«تو همونی که دلم می خواست. کاش منم همونی شم که تو دلت می خواد!»
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_پنجم
مدام زیر لب می گفت :« شکر که جور شد ، شکر که همونی که میخواستم شد ، شکر که همه چیز طبق میلم جلو می ره ، شکر ..»❤️
موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید، مگر تمامی داشت
شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی ، ولی باورم نمی شد تا این حد
امضاها مثل هم در نمی آمد . زیر زیرکی می خندید :« چرا دستت می لرزه؟!
نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده !»😂
بعد از مراسم عقد رفتیم آرایشگاه ، قرار شد خودش بیاید دنبالم .
دهان خانواده اش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه اصلأ خوشش نمی آمد ، وقتی دید من دوست دارم ، کوتاه آمد 😁
ولی وقتی آمد آنجا ، قصه عوض شد .
سه چهار ساعت بیشتر نبود باهم محرم شده بودیم .
یخم باز نشده بود ، راحت نبودم ...
خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر ، این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم 😂
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد ..
پشت فرمان بلند بلند می خواند :« دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت مارا کشیده است!» 😍
کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل .
یاد روز هایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود .
بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که« این بار اومده سراغ ارث پدرش!»😂
سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد ..
حتی آمده و از آنها خواسته بود که بتوانند مرا راضی کنند به ازدواج 😕
می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواج مطرح شود ، خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت می خواستند
حتی به او گفته بود برایشان از من خواستگاری کند،
و غش غش میخندید که :«اگر میگفتم دختر مناسبی نیست بعدا به خودم میگفتند پس چرا خودت گرفتیش؟!😂
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
#قصــہ_دلبــࢪے
#قسمت_بیست_و_ششم
اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بلهبگی!» 😂
حتی گفت :«اگه اسلام دست و پامو رو نبسته بود ، دلم می خواست شمارو یه کتک مفصل بزنم !»😅
آن کل کل های قبل ازدواج ، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی
آن شب ، هر چی شهید گمنام در شهر بود ، زیارت کردیم 😍
فردای عقد رفتیم خانه خاله مادرش
آنجا هم یک سر ماجرا وصل می شد به شهادت.
همسر شهید بود ، شهید موحدین
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .
محمد حسین هم ظهرش امتحان داشت . با اعتماد به نفس ، درس نخوانده رفت سرجلسه 😐
قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه برایش بگوید...
جالب اینکه آن درس را پاس کرد
قبل از امتحان زنگ زد که «دارم میام ببینمت!»
گفتم :«برو امتحان بده که خراب نشه!»
پشت گوشی خندید که «اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه!»😁
آمد
گوشه حیاط ایستاد ، چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم .
دوباره این جمله را تکرار کرد : «تو همونی که دلم خواست ، کاش منم همونی بشم که تو دلت می خواد!» 🙃
رفت بعداز امتحان ، زود برگشت.
تولدش روز بعد از عقدمان بود💞
هدیه خریده بودم : پیراهن ، کمربند ، ادکلن . نمی دانم چقدر شد ، ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم ، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد ...
بعد از ناهار ، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق . شوکه شد خندید :«تولدمنه؟ تولد توئه ؟ اصلا کی به کیه؟😂
وقتی کادو را بهش دادم گفت :«چرا سه تا؟!»
خندیدم که «دوست داشتم!»
نگاهی به مارک پیراهن انداخت، طوری که توی ذوقم نزده باشد ، به شوخی گفت :«اگه ساده ترم میخریدی به جایی برنمی خورد !»😊
یکی پیس از ادکلن را زد کف دستش ، معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه .. مهم اینه که خوشبو باشه!»
#اَللَّھُمَّ_عَجِل_ݪِوݪیَڪَ_اݪفَࢪُج♥️🌱
╭· · · • • • • •
│🕊.⋆@Yavaran_Welaiat
╰· · · • • • • • • • • • • · · ·
خواهرم
براۍحجابتو،
خیلۍهااَزجونشونگذشتند🖐🏻،
پستوازخونشونبھراحتۍنگذر،
-حجابزیباییهایترا،
چندان برابر خواهدکرد❤️:)!
خیال نکنیم اگه راضی نباشیم بهتر میتونیم دعا کنیم..
و اگه شاکۍ باشیم؛ خدا بهتر مارو میبینه
لبخندزدن دراوج مشکلات و راضۍ بودن
در هنگام دعا رمز گشایش هست
- استادپناهیان
خیلیا براثر گناهاشون زود میمیرن
امام صادق:شمار كسانى كه بر اثر گناهان مى ميرند، بيشتر از كسانى است كه به اجل مى ميرند .
📚بحارالأنوار
ثواب یهویی😍
ثواب_یهویی😍
🌷..حروف اول اسمتون چیه..؟
آ🌱 ¹³ صلوات
ب🌱 ¹⁵ صلوات
پ🌱 ⁵ صلوات
ت🌱 ¹⁷ صلوات
ث🌱 ²⁰ صلوات
ج🌱 ²² صلوات
ح🌱 ²⁵ صلوات
خ🌱 ⁹ صلوات
د🌱 ³⁰ صلوات
ر🌱 ³⁴ صلوات
ز🌱 ¹⁹ صلوات
س🌱 ¹³ صلوات
ش🌱 ³² صلوات
ص🌱 ¹⁸ صلوات
ط🌱 ⁹ صلوات
ظ🌱 ⁴ صلوات
ع🌱 ¹³ صلوات
غ🌱 ⁸ صلوات
ف🌱 ³ صلوات
ق🌱 ³² صلوات
ک🌱 ¹² صلوات
گ🌱 ²³ صلوات
ل🌱 ⁵ صلوات
م🌱 ²¹ صلوات
ن🌱 ²⁶ صلوات
و🌱 ²¹ صلوات
ه🌱 ³¹ صلوات
ی🌱 ¹⁴ صلوات
ثوابش رو تقدیم کن به نیت ظهور مولامون صاحب الزمان و شفای تمام بیماران و شهدای غزه ...🌷♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃فیلم کمتر دیده شده از #شهیدحججی ❤️
اینها فکر میکنند من شهید میشم!
💚 #حدیث
❤️ #حضرت_مادر
حضرت فاطمه عليهاالسلام : إلزَم رِجلَها ؛ فَإنَّ الجَنَّةَ تَحتَ أقدامِها ؛
حضرت فاطمه عليهاالسلام:
در خدمت مادر باش؛ زيرا بهشت زير قدم هاى مادران است.
🌸🌸🌸🌸🦋
عجله آمریکا برای حمایت از اسرائیلی ها نشان داد که رژیم اسرائیل چقدر ضعیف است
#سیدحسننصرالله
🌱
برایشھـادتورفتـنتلاشنکنیـد
بـرایرضایخـداکارکنیـدوبگوییـد:
خداوندانهبرایبھشـت
ونـهبـرایشھـادت...
اگرتومـارادرجھنمـتبینـدازی
ولیازماراضـیباشـی
بـرایماکافیسـت :)
#شهیدعلیچیتسازیان
هدایت شده از یا اباالصالح المهدی ادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره مبارکه طه آیه ۸
یعنی جز الله معبودی نیست
و تمام اسم های اعظم از آن اوست
این آیه قرآن در مورد اسم اعظم خداوند است
و خوش به حال کسی که این آیه قرآن
را ببیند و بخواند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یک بار با محسن سوار ماشین بودیم. گرم حرف بودیم که یک توپ بادی افتاد جلویمان. نتوانستم بکشم کنار. رفت زیر ماشین و ترکید. محسن گفت: بزن کنار! پیاده شد رفت سمت بچه ای که سر کوچه دمغ شده بود. دست کشید روی سرش و گفت: ناراحت نشو! برو با دوستات یه بازی دیگه بکن تا من برات توپ بخرم. جلوی یک مغازه ترمز کردم. دو تا توپ بادی خرید؛ مثل همان توپی که ترکیده بود. خوشحال بود که در این دوره و زمانه هنوز بچه هایی پیدا می شوند که دست از موبایل و بازی کامپیوتری بکشند و بیایند در کوچه خودشان را سرگرم کنند.
#شهید_محسن_حججی
هدایت شده از معصومه کاوند
دشمنان بدانند ،بفهمند
اگر نفهمیدند در کله شان فرو کنند
🌀این روزها #جهاد_تبیین همان همراهی مسلم در زمان امام حسین(ع) است
آقا مهدی زینالدین چند روز بعد از اینکه خبر پدر شدنش را به من داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، و لبهی کاغذی شبیه نامه از جیباش بیرون زده. نزدیک عملیات والفجر بود. گفتم: نامهی لیلا خانم رسیده؟ گفت: عکس لیلاست که برام فرستادهاند. گفتم: خوب، به سلامت! بده ببینم دختر خانم فرمانده لشکرمون چه شکلی هست. بیتاب بودم عکس دخترش را ببینم که گفت: هنوز خودم ندیدمش. گفتم: چه بیاحساس! خوب، عکسشو بیار بیرون، ببینم قیافهی دخترت رو. گفت: راستش رو بخوای، میترسم. گفتم: از چی میترسی؟ گفت: میترسم در این بحبوبهی عملیات، اگه عکسشو ببینم، مهر و محبت پدر و دختری، کار دستم بده، و دلم بره پیش اون، و تمرکزم رو برای عملیات از دست بدم. گفتم: باشه. پس هر وقت خودت دیدی، بده ما هم عکسشو ببینیم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
هدایت شده از سکینه رجبی
💠 شهیدی که سر بی تنش سخن گفت!
🔹حجت الاسلام صادقی سرایانی از راویان دفاع مقدس نقل می کند:
در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد یاحسین یاحسین سر می داد
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند.
🔸چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام ذکر "یا حسین" بگوید.
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
#شهیدعلیاکبردهقان
#یادشباصلوات
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊