eitaa logo
کانال مدافع حرم خانم زینب حاج قاسم سلیمانی
1.7هزار دنبال‌کننده
38.7هزار عکس
29.3هزار ویدیو
143 فایل
#شهادت_سردار_سپهبد_قاسم_سلیمانی 😢😢😢😢😢 آهنگ: (یاران چه غریبانه رفتند از این خانه) سر لشڪرِ ایرانی سردارِ سلیمانی هم عاشق قرآن و هم ڪشته قرآنی رفتی و وقارم رفت بر عشق عیارم رفت هم یار ولایت هم سردار دیارم رفت ای یار خداحافظ سردار خداحافظ😢😢😢😢
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴آنچه که از امام حسین (ع) کمتر به ما گفته‌اند🏴 ⚠️امام حسین را فقط در چند ساعت آخر زندگی‌اش خلاصه کرده‌ایم در حالی که از ۵۷ سال زندگی او بی خبریم. ✅امام حسین در جنگ‌های جمل و صفین، مثل سربازهای ساده در میدان جنگ حاضر شد؛ در حالی که می‌توانست به بهانه آقازاده بودن، خود را از رزم، معاف کند. ✅امام حسین عاشقانه خانواده‌اش را دوست داشت و به آنها محبت می‌کرد و حتی برای همسرش رباب، شعر عاشقانه می‌سرود. ✅در حال اعتکاف و طواف خانه خدا، شخص مقروضی از ایشان تقاضای کمک کرد و امام حسین اعتکاف خود را شکست تا از طلبکار، تقاضای مهلت کند. ✅هیچگاه هیچ پست و مقامی را از پدر خود که حاکم تمام ممالک اسلامی بود طلب نکرد. امام حسین کشاورز بود و هر روز بر روی اراضی خود کار می‌کرد. ✅در ماجرای صلح امام حسن با معاویه، با برادرش همراهی کرد و سخن هیچ مخالفی را نپذیرفت. پس از شهادت برادر نیز تا زمان مرگ معاویه به پیمانی که معاویه بارها آن را شکسته بود، متعهد ماند .@yazeynb ✅هیچگاه هیچ سائلی از خانه او دست خالی بر نمی‌گشت و نه تنها به فقرا کمک می‌کرد بلکه آن‌ها را از گدایی بی نیاز می‌کرد. ✅در ماجرای خاکسپاری امام حسن، به خاطر جلوگیری از نزاع، به دفن نشدن برادرش در کنار رسول‌الله رضایت داد. ✅وقتی برده‌ای را دید که به یک سگ غذا می‌دهد، او را از اربابش که یهودی بود خرید و همان‌جا آزاد کرد. مرد یهودی و همسرش با دیدن مرام حسین، همان‌جا مسلمان شدند. ✅در ماجرای بیعت اجباری با یزید، در حالی که می‌توانست مثل عبدالله‌بن‌زبیر در مکه پناهنده شود، این‌کار را نکرد تا حرمت کعبه خدشه‌دار نشود. @yazeynb ✅وقتی به سپاه هزار نفری حربن‌یزید ریاحی برخورد کرد، نه تنها از عطش لشکریان دشمن سوء‌استفاده نکرد بلکه همه لشگریان دشمن را سیراب کرد. حتی امام‌حسین دستور داد که اسب‌های دشمن را هم سیراب کنند. ✅وقتی که فهمید مردم کوفه از بیعت خود برگشته‌اند، برای جلوگیری از جنگ و خون‌ریزی به دشمن گفت که از رفتن به کوفه منصرف شده‌ و بر‌می‌گردد ولی ابن‌زیاد مخالفت کرد. @yazeynb ✅وقتی حربن ‌یزید ریاحی به دستور ابن‌زیاد، اجازه بازگشت به امام حسین نداد، اصحاب به ایشان پیشنهاد دادند که با لشکر کوچک حُر بجنگند و از مهلکه فرار کنند ولی حضرت سیدالشهداء فرمود: من شروع کننده جنگ نیستم. ✅در حالی که تعداد سربازان ایشان کمتر از صد نفر بود، به آنها فرمود هر کسی که بدهکار است نمی‌تواند با ما باشد و دو نفر از سربازان، به همین دلیل شبانه از امام حسین جدا شدند. ✅زمین کربلا را شصت هزار درهم از صاحبان آن خرید و به همان‌ها بخشید تا خون او در زمین دیگران ریخته نشود. @yazeynb ✅مردم در هنگام دفن امام‌حسین، آثار زخم‌هایی کهنه بر دوش ایشان دیدند. امام سجاد فرمودند این زخم‌ها اثر کیسه‌هایی است که پدرم شبانه به منزل نیازمندان می‌بُرد. بر گرفته از کتاب «پس از پنجاه سال» اثر دانشمند شهیر«سید جعفر شهیدی» @yazeynb 🖤
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مداحی دلنشین حاج علیرضا اسفندیاری🌹 @yazeynb مطمئنم تابه حال نشنیدی روضه تنور خولی ارسالی از دوست بزرگوار کربلایی مهدی حشمتی @yazeynb ۞ اَربـابَـــم حُسِـــین ۞ 
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین مولا حسین جانم @yazeynb به دهر، هر خبری هست، زیر پرچم توهست @yazeynb اگر کسی درِ دیگر زند ز بی‌خبری است هزار ان سال ز سر دادنت گذشت و فلک هنوز هم به عزای تو، گرم نوحه‌گری است...
🌼عجب ماجرایی داشت سردار دلها.... @yazeynb ✍مانند حضرت علی اکبر (ع) اربا اربا شد، دستش همچون حضرت عباس(ع) قطع شد @yazeynb با اتش سوخت و شبانه دفن شد مثل حضرت زهرا‌ سلام الله علیها.. مثل امام حسین شهید شد دور از وطن و مانند حضرت علی در ۶۳ سالگی به شهادت رسید
زبانحال راس مبارک امام حسین (ع) با مادرش در کلیسای راهب من کلام خوش گلوب سالدون عجب وقته منی یاده آنا باشیمی عرشه اوجاتدون بو کلیساده آنا @yazeynb اوزون آگاهسن ای غمزده دور زمن فرقتونده نه قدر طالبیدیم وصلوه من بو گئجه حالیمه شامل ایلدون لطفوی سن @yazeynb قویمادون تک منی بو دیر نصاراده آنا تاپد
عبّاسیمه خبر @yazeynb بیکس حسین تشنه ئولور ساغر آختارور ناگه نه گوردی شمر گوزون قان دوتوب گلور @yazeynb امّا الی بلینده گزر خنجر آختارور
اوزون آگاهسن ای غمزده دور زمن @yazeynb فرقتونده نه قدر طالبیدیم وصلوه من بو گئجه حالیمه شامل ایلدون لطفوی سن قویمادون تک منی بو دیر نصاراده آنا تاپدون اوّل گئجه مطبخده تنور ایچره منی پیشواز ایلمدیم من ایله موقعده سنی @yazeynb ایتدی شرمنده منی خولی بیرحم و دنی وار یری حشره کیمی گلسم اگر داده آنا گلمه
حجت الاسلام دانشمند4_721038705925555093.mp3
زمان: حجم: 2.9M
👤استاد دانشمند : @yazeynb دنبال رویت امام زمان (عج) نباشید به دنبال انجام کامل واجبات و دوری از محرمات رضایت و خدمت به پدر و مادر و خدمت به مردم باشید. @yazeynb
جنازه ای که زنده شد❗️ @yazeynb حاج حسین گنابادی یکی از مردان خدا و نیروهای بهشت زهرا روایت میکرد که روزی یکی از همکارانم جهت انتقال جنازه ی مردی میان سال راهی روستای زرین دشت در اطراف تهران شد، ساعاتی بعد دستور آمد که برای مراسم غسل این مرد به غسالخانه بروم، من به همراه @yazeynb دوستم حاج محسن شمشکی راهی شدیم تا آن مرد را غسل داده و آماده ی تشییع کنیم، پسر و دخترش به همراه ما داخل غسالخانه بودند و به شدت گریه می کردند... برای غسل آماده شدم بعد از لخت کردن میت و خواباندنش آب را باز کردم و روی سینه اش ریختم، فشار آب بالا بود، برگشتم تا فشار آب رو کم کنم... که صدای فریاد وحشتناکی همه جای غسالخانه را پر کرد، به طوری که ترس تمام وجودم را فرا گرفت و قلبم به شدت شروع به زدن کرد، جرات برگشتن و نگاه کردن را نداشتن، در حدود ۳۰ سالی که در غسالخانه کار کرده بودم تا به امروز اینقدر وحشت نکرده بودم، صدایی در گوشم زمزمه میکرد، گنابادی... گنابادی....! @yazeynb صدای جیغ چنان مرا ترسانده بود که چیزی متوجه نمی شدم تا اینکه دستی از پشت بر شانه ام نشست...! حاج شمشکی با چهره ای یخ زده و دستانی لرزان مرا صدا می کرد، سرم را برگرداندم و با ترس و لرز به چهره حاج شمشکی خیره شدم... با لحنی لرزان و در حالی که به جنازه اشاره می کرد می گفت: حسین، جنازه زنده شد....! سرم تیری کشید، نگاهی به جنازه کردم که چشمانش را باز کرده و به من خیره شده، همه فریاد می کشیدند، دخترش بیهوش شده بود، پسرش از ترس چهره اش گچ شده بود، منم با دیدن اوضاع بسیار آشفته شدم، سریع در غسالخانه را باز کردم و شروع کردم به فریاد کشیدن... مرده زنده شد، جنازه زنده شد... فشارم افتاد و کمی بعد دیگر ندانستم چه شد، ساعتی بعد که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم، حاج @yazeynb شمشکی و شیخ آخوندی آخوند بهشت زهرا بالا سرم بودند، به محض اینکه هوشم سر جایش آمد ماجرا را پیگیر شدم... حاج شمشکی شروع به روایت ماجرا کرد... وقتی تو از هوش رفتی کمی بعد که آمبولانس تو را به بیمارستان رساند، پزشکان بالای سر جنازه حاظر شدند، و بعد از معاینات دیدیم که علائم حیاتی او بازگشته و به حالت عادی برگشته، او یک روز قبل شدیدا مریض می شود و @yazeynb فرزندانش به بیمارستان منتقل می کنند، چون قبلا مشکل قلبی داشت و داخل قلبش با عملی باطری گذاشته بودند در بیمارستان بعد از تزریق آمپول علائم حیاتی او از بین می رود، و پزشک به علت متوجه نشدن موضوع قلبش، نسخه ی مرگ او را میپیچد تا اینکه در غسالخانه با فشار آب سرد که روی سینه اش ریختی شوک وارد شده و باطری دوباره کار افتاد و علائم او برگشت و خدا رو شکر زنده شد.... @yazeynb من زبانم بند آمد و تا الان که سالها گذشته هنوز آن خاطره از ذهنم بیرون نرفته.
همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچهاي محکم توپ را شوت کرد.🌻توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده‌بود.خيلي‌عصباني‌شــدم.به‌سمت‌بچه‌هانگاه كردم. همه در حال فرار بودند تااز ماکتک‌نخورند.ابراهيم‌همينطورک‌نشســته بوددست‌کرد‌توي‌ساك‌خودش.پلاستیک‌گردو را برداشت.دادزد: بچه‌هاکجارفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!🌼🌴 @yazeynb بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟🤔 گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي‌برگشت و موضوع را عوض کرد!اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند😇🌹 @yazeynb
🕊 @yazeynb زمانے معناےِ "اربا اربا" را دانستم کہ مادرت، تکہ استخوانهایت را کنار هَم میگذاشت تا تو را درست کُـند..🙃🥀 @yazeynb +مادرانِ عآشق پَـرور.. :)