میگویند وقتی ارنست چگوارا را در پناهگاهش باکمک چوپان خبرچین دستگیر کردند، یکی از چوپان پرسید: چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد!!؟
چوپان جواب داد که او باجنگهایش گوسفندان مرا میترساند!
بعداز مقاومت محمدکریم درمقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزارسکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من اکنون این پول را ندارم اما صدهزارسکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده میشد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت ازادی او نبود و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت.!!
ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم، نه بخاطر کشتن سربازهایم، بلکه بدلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود میدانند.
محمد رشید میگوید:
آدم دانا که برای جامعه ای نادان مجاهدت میکند مانند کسی است که خودش را آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینافراهم سازد!!
اين همان حكايت سقراط است كه ويل دورانت در پايان داستانش وقتی او را جام شوكران می دهند و می كشند، می گويد:
« بدا به حال آدمی كه بخواهد جامعه ای را پيش از آن كه موعد بيدار شدنش فرا رسيده باشد، بيداركند!!! »
حکایت این روزهای سربازان جان برکف این سرزمین
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
یکی از مشهورترین ماجراهای نمک گیر شدن، مربوط به یعقوب لیث صفاری است که از عیاران معروفی است که به حکومت رسید و در مقابله با خلفای ظالم عباسی، سلسله ی صفاریان را تأسیس کرد.
در ابتدا؛ یعقوب که تحمل رنج و بدبختی مردم را نداشت، تصمیم گرفت که همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل دهد.
یک روز به یعقوب خبر دادند که درهم بن حسین حاكم شهرخزانه ی بزرگی دارد و جواهرات گرانبهایی را در آن نگهداری می کند.
عیاران تصمیم گرفتند که شبانه به خزانه ی درهم بن حسین دستبرد بزنند. اول چند نفر رفتند و موقعیت خانه ی درهم را بررسی کردند و پس از آن که از مکان خزانه مطلع شدند، وسایلشان را برداشتند و شبانه راه افتادند. آنها آهسته از دیوار بالا رفتند و بعد با احتیاط، دیوار خزانه را سوراخ کردند و داخل شدند.
با وارد شدن به خزانه، نفس همه ی آنها بند آمد. جواهرات رنگارنگ، زیر نور چرا غهایی که همراه برده بودند، مثل ستاره می درخشیدند. با اشاره ی یعقوب، عیاران با عجله جواهرات را جمع کردند و داخل کیسه های شان ریختند.
یعقوب که گوشه ای ایستاده بود و به کار عیاران نظارت می کرد، یکدفعه چشمش به سنگ درخشانی افتاد. سنگ را بلند کرد و زیر نور چراغ، به آن نگاه کرد. سنگ می درخشید ولی شبیه جواهرات دیگر نبود. سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند؛ ولی ناگهان سنگ را انداخت و به عیاران گفت: هرچه برداشته اید، دوباره سر جایش بگذارید.
عیاران با تعجب به یعقوب نگاه کردند. اصلا نمی توانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. یکی از عیاران پرسید: چرا باید پس از این همه زحمت و خطر، جواهرات را نبریم؟ یعقوب با ناراحتی به سنگ نمک اشاره کرد و گفت: این سنگ درخشان، سنگ نمک است.
من به خیال اینکه جواهر است، آن را در دهان گذاشتم تا سختی اش را امتحان کنم.
یعقوب گفت: متوجه شدید؟ من نمک گیر شده ام. حالا که نمک درهم بن حسین را خورد ه ام، نمی توانم به مال او خیانت کنم!
عیاران که خودشان به قانون عیاری نمک خوردن و نمک گیر شدن؛ اعتقاد داشتند، بدون پرسشی دیگر، کیسه هایشان را خالی کردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند.
روز بعد، به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانه اش شده است. درهم با عجله به محل خزانه رفت. مسؤل خزانه جلو دوید و گفت: قربان نگاه کنید!
دیوار خزانه را سواخ کرده اند واز آن جا وارد شده اند. درهم بن حسین با وحشت گفت: لابد تمام جواهرات را دزدیده اند.
خزانه دار گفت: «نه قربان! اتفاق عجیبی افتاده است! جواهرات را جابه جا کرده اند ولی هیچی نبرده اند!درهم با تعجب پرسید: هیچی! عجب حکایت عجیبی است!
نزدکی غروب؛ یکی از یاران لیث به مخفیگاه عیاران رفت و گفت: خبر سرقت دیشب، همه جا پیچیده است. درهم بن حسین هم اعلام کرده است که به دزدی که دیشب وارد خزانه اش شده است، امان می دهد؛ به شرط آن که بگوید چرا وارد خزانه شده ولی چیزی نبرده است.
یعقوب لیث، آن شب تا صبح فکر کرد و عاقبت تصمیم گرفت که به دیدن درهم برود. درهم بن حسین در خانه اش نشسته بود که به او خبردادند که مردی آمده است و ادعا می کند که عیار است. درهم بلافاصله دستور داد که او را به داخل، راهنمایی کنند. یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت: من به خاطر قول شما که امان داده اید، به اینجا آمده ام.
درهم بن حسین لبخندی زد وگفت: بله! چون می خواستم بدانم که علت اتفاق عجیب دیشب چیست! چرا به خودتان زحمت دادید ووارد خزانه شدید ولی چیزی نبردید؟
یعقوب مستقیم به چشمان درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانه ی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه؛ به آن زبانزدم. درهم بن حسین با تعجب گفت: همین! یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: برای ما نمک گیر شدن، مسئله ی مهمی است..
ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم، نمک گیرش می شویم و در حق او؛ خیانت نمی کنیم.
درهم با حیرت به سخنان یعقوب لیث صفاری گوش کرد و بعد با تحسین او را که می رفت، نگاه کرد. اما این پایان ارتباط یعقوب و درهم نبود.
وقتی درهم به حکومت سیستان رسید، فرمانده ی سپاهش را به یعقوب لیث سپرد و به این ترتیب، راه رسیدن یعقوب به حکومت، هموار شد.
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
4_6037598882773337593.mp3
4.85M
﷽
#کربلایی_وحیدشکری
#شورجدید_بسیارزیبا
📝بغض علی کفر .....
#جان_نثاران_امام_زمان_عج
#متوسلین_به_امام_حسن_مجتبی
📆1397/3/14مراسم هفتگی❣
#پیشنهاد_دانلود
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
5_6066625388451201037.mp3
1.39M
🔷 #سینه_زنی_سوزناک_از
🔷 #حاج_محمدباقر_منصوری
🔷 #ای_باغری_قان_رقیه
💢حجم پایین
ترکی
التماس دعا
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مستند a157 سه خواهری که به دست داعش اسیر شده بودند از شبکه سوم سیما پخش شد
سه خواهر زیر 15 سال که همزمان به دست یک نیروی داعش باردار شده بودند😔🔞
خواستم یادآور شوم بانوان ما حتی برای آشوب های خیابانی هم امنیت دارند
کاش کمی قدرعافیت می دانستیم ....
کاش میدانستیم که عکس چه کسانی را پاره کردیم.
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
✍
نوحه شهادت حضرت زهرا(س)_بعد تو ای زهرا جان غریبم وتنها
😔😔😔
نوحه شهادت حضرت زهرا(س)
بعد تو ای زهرا جان،غریبم وتنها2
فتاده ام در هجرت،به وادی غمها2
فاطمه جان یا زهرا،فاطمه یا زهرا3
😭😔😔
روز وشب من بی تو،پر از غم ودردست2
محفل ما درخانه،بدون تو سردست2
فاطمه جان یا...
😭😔😔
درماتم تو، گریه کنان، جمله یتیمان
در پاسخ آنها، شده ام، فاطمه حیران
ای فاطمه جانم، برلب شده جانم2
فاطمه جان یا...
😭😔😔
شمع شبستان من،چرا شدی خاموش2
برسر خاکت هرشب،علی بود مدهوش2
فاطمه جان یا...
😭😔😔
زینب شده بر، حیدر تو، بانوی خانه
کرده دل او را غم هجر تو نشانه
انداخته بر سر..او چادر مادر2
فاطمه جان یا....
😭😔😔
به خانه ام حس گردد بوی گل یاست2
هنوز حس می گرددشمیم احساست2
فاطمه جان یا...
شعر:اسماعیل تقوایی
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚