🌴 #یازینب...
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب سینهزن گیرم که بالت راشکسته معصیت یک حسین امشب بگو تا کربلا پرواز کن 💚
راستی حکایت این شب های جمعه چیست
که بند بند دلم پاره میشود در یاد تو
شهر پیش چشمم قفس میشود
تنگ و تاریک
به هم پیچیده و سرد
من اینجا
میان این همه هیاهو و ماشین و دود و صدا
کجا پیدایت کنم!.......
دلم طلایی گنبدت را میخواهد
بشنو از میان این همه فاصله
صدای دلتنگی ام را.... سلام نازنینْ اربابم...............
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
رسما جناب رئیس جمهور و وزراشون مارو مسخره کردن!!
بزرگوار چند روزه ملت رو سر کار گذاشته تو این مدت چه آدمایی که الکی ذوق کردند یا چه ادمایی که ترسیدن!
#واقعا_از_خدا_نمیترسید؟
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
نـامـ💌ـه واقعی بہ خـدا
این نامه هم اکنون در موزه گلستان
نگهداری میشود
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبهای در مدرسه مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود
یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد
نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان
《نامه ای به خدا》 نگهداری میشود.
مضمون این نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم
از آنجا که شما در قرآن فرمودهاید:
《وَ ما مِن دابَه فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُها》
هیچ موجود زندهای نیست الا اینکه روزی او بر عهده من است»
من هم جنبندهای هستم از جنبندگان شما روی زمین
در جای دیگر از قرآن فرمودهاید:
《اِنَّ الله لا یُخلِفُ المیعاد》
مسلماً خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفاً بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید
مدرسه مروی، حجره شماره ۱۶
نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
میگوید مسجد خانه خداست
پس بهتره بگذارمش توی مسجد
میرود به مسجد در بازار تهران
مسجد شاه آن زمان
نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه
و با خودش میگه: حتماً خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد میگذارد، صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباریها میخواسته به شکار برود کاروان او از جلوی مسجد میگذشته
از آنجا که به قول پروین اعتصامی
《نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و باد وخاک سرگردان ماست》
ناگهان به اذن خدا یک باد تندی
شروع به وزیدن میکنه
نامه نظرعلی را از پشت بام
روی پای ناصرالدین شاه میاندازه
ناصرالدین شاه نامه را میخواند
و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد
او یک پیک به مدرسه مروی میفرستد
و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید:
نامهای که برای خدا نوشته بودید
ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم
و دستور میدهد همه خواستههای
نظرعلی یک به یک اجراء شود
این نامه الان در موزه گلستان موجود است و نگهداری میشود
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#تفکر
پروردگارا !!
نمیدانم چه شده است!
قلب خود را سیاه می بینم و چشم خود را خشک از اشک !
می خواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم ، اما در دل جز هوی و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمی کنم....
#شهیدرضا_نادری
📕 پنجاه سال عبادت
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
امیـدوارم
در این شب زیبـای پائیـزی🍁
خـزان غصـههاتون برسہ
و نسیـم شادیهاتون
وزیـدن بگیـره🍁
مـاه مهـربونی بہ
مهمانی دلاتون بیاد🍁
و دست آرامـش نوازشگر
لحظـههای زنـدگیتون باشہ🍁
🌙شبتـون بخیـر در پنـاه حـق🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن
با تــــو
بـــخیر می شود
تـ♡ـویی که حتــی
حـــس بـــودنت
می ارزد به ،
تــــــمامِ
نــداشته هایم،آقا
شب بخیرمولای غریبم
رسول رسول زمین😔💔
رسول جان به گوشی😔😔
دادش جان یه نگاه تو کار مارو راه میندازه ما رویاد کن سلام مون به ارباب بی کفن برسون.
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #جمعه #۲۲_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_ناصر_اربابیان🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۱ ه.ش)
#ولادت شهید مقداد جوانمردزاده🌷
(استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۴۷ ه.ش)
#شهادت شهید خلیل اصغری🌷
(استان فارس، شهر نی ریز) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید حاج محمد نصیریزاده🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان قائنات) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمحمدعلی ریاحی🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان قائنات) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمد صبیانی🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان قائنات) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید سیدحسین مهدوی الحسینی 🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان قائنات) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید حسن خادم پور آرانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید رحمانعلی صالحی🌷
(استان زنجان، شهرستان ابهر) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید داود کیائی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علی اکبر غیرتی آرانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید مهرداد مشایخ 🌷
(استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید بهیار مقیمی کندلوس🌷
(استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید قربانعلی افضلی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای دشتبو) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمدحسین کیلانی مقدم 🌷
(استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید رسول قلندری🌷
(استان فارس، شهرستان اقلید) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر بیگزاده🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان آذرشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)
#ولادت شهید مدافع حرم حسن حزباوی🌷
(استان خوزستان، شهرستان کارون) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید محمدمهدی مرشدی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید عباس اسدی کشه🌷
(استان اصفهان، شهرستان نطنز، روستای کشه) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید کیهان آزادی سلیمانیه🌷
(استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید منصور یاوری🌷
(استان گیلان، شهرستان رودسر) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید غضبان دامیار🌷
(استان ایلام، شهرستان بدره) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید حسن گودرزی🌷
(استان بوشهر، شهرستان بوشهر) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد درخشی 🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان بناب) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید توحید حیدری🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان مرند) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید مسعود محمدی تطفی🌷
(استان گیلان، شهرستان صومعه سرا) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم احمد جلالی نسب🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان خوشاب، روستای شم آباد) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید پویا اشکانی🌷
(استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت دوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، بر عکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تند تند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم اما دوباره که خوابم برد همان خواب را دیدم. بارآخری که با هول از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دویدن خواب های وحشتناک است. این بار سرو صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم، آدم هایی با صورت های بزرگ با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دو طرفم خوابیده بودند انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم هر کاری می کردم، خوابم نمی برد نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید سایه ای بالای سرم ایستاده بود با ریش و سبیل سیاه چراغ که روشن شد دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: ترسیدم چرا در نزدی؟! خندید و گفت: چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟! گفتم: یک اهمی، یک اوهومی چیزی زهره ترک شدم. گفت: خانم به در زدم نشنیدی. قفل در را باز کردم نشنیدی آمدم تو صدایت کردم جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای. رفت سراغ بچه ها خم شد و تا می توانست بوسشان کرد. نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم و صدایش را نشنیدم. پرسید: آبگرم کن روشن است؟! بلند شدم و گفتم: این وقت شب ؟! گفت: خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام. رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند خرمشهر سقوط کرده خیلی شهید داده ایم. آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات. پرسیدم: شام خورده ای؟! گفت: نه، ولی اشتها ندارم. کمی از غذای ظهر مانده بود برایش گرم کردم سفره را انداختم یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود گذاشتم توی سره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود یکی دو قاشق که خورد چشم هایش قرمز شد گفتم: داغ است؟! با سر اشاره کرد که نه و دست از غذا کشید قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! باورم نمی شد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد. گفتم: نصف جان شدم. بگو چی شده؟! گفت: چطور این غذا از گلویم پایین برود بچه ها توی مرز گرسنه اند. زیر آتش توپ و تانک این بعثی ها از خدا بی خبر گیر کرده اند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند نه چیزی برای خوردن نه جایی برای خوابیدن بد وضعی دارند طفلی ها. دستش را گرفتم و کشیدمش جلو گفتم: خودت می گویی جنگ است دیگر چاره ای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شود یا که درست می شود؟! بیا جلو غذایت را بخور خیلی که اصرار کردم دوباره دست به غذا برد سعی کردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاری های خدیجه می گفتم از دندان در آوردن معصومه. از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود کم کم اشتهایش سر جایش آمد هر چه بود خورد از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره . به خنده گفتم: واقعا که از جنگ بر گشته ای. از ته دل خندید گفت: اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت نمی شود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سر کردم خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید سرم را پایین انداختم. گفت:خیلی خوشمزه دست و پنجه ات درد نکند. خندیدم و گفتم: نوش جانت خیلی هم تعریفی نبود تو خیلی گرسنه بودی. وقتی بلند شد به حمام برود تازه دست و حسابی دیدمش خیلی لاغر شده بود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 #غروب_جمعه است
ودعا به استجابت نزدیک
برای فرج مولایمان وگشایش در کار مومنین دعا کنیم
برای آرامش دلهای بی قرارمون دعا کنیم
برای عاقبت بخیری همه عزیزانمون دعاکنیم
شاید شما نزدیکتر از حقیر به خدا ایستاده این
برای دل بی قرار ما هم دعایی بکنید
#التماس_دعای_فرج🌹🍃
🍃🌹 #اذان_به_افق_دلها
#نمازاول_وقت🌹🍃
💢یک_جمعه_دیگر_گذشت
🍃به کوچه کوچه بنالم، ز عابری که نیامد
غزل غزل بسـرایم، ز شاعری که نیامد
🍃شکسته بغض گلویم، در انتظار عجیبی
خدا کند که بیاید، مسافری که نیامد
یا_مهدی_ادرکنی
⚘⚘اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه⚘⚘
#خاطرات_شهدا
چند وقت پیش مشکلی داشتم و رفتم سر قبرش.
کلی گله کردم که چرا حاجت همه را میدی ولی ما را نه؟!
شب خوابش را دیدم.
بهم گفت: آبجی! ، من فقط وسیله ام ، ما دعاها را خدمت امام زمان (عج) عرض میکنیم و حضرت برآورده میکنن.
من واسطه ام ، کاره ای نیستم.
اگر چیزی میخواهید اول از امام زمان (عج) بخواهید...
#شهیدکاظم_عاملو
📕 سه ماه رویایی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#تفکر
ظاهرا میگوییم آقا می آید ، ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم.
ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم ، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند.
امام زمان گم و غائب نشده است ،
ما گم و غائب شده ایم.....
#حاج_اسماعیل_دولایی
📕 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
✨الهـــی
اگر بـد بودیـم #یاریـمان ڪن
تا فردایی بهتـر داشتـه باشیـم.
خــ♡ــدایا
بہ حـق #مهـربانیت
نگذار کسـی با ناامـیدی و ناراحتـی
شـب خـود را بہ صــبح برساند.
یادمـان باشـد شـاید شبـی
آنچنان آرام گرفتیـم ڪه
دیـدار صبـح فـردا ممکن نشـود
پـس بہ امیـد فـرداهـا
محبـت هایمان را ذخیـره نکنیم.
شبتـ🌙ـون در پنـاه خـدا🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن
با تــــو
بـــخیر می شود
تـ♡ـویی که حتــی
حـــس بـــودنت
می ارزد به ،
تــــــمامِ
نــداشته هایم،آقا
شب بخیرمولای غریبم
#سـلام کاملترین، زیبـاترین
شیرین ترین، و پرنشاط ترین کلمـه
و یکی از القاب خـداوند متعال است
سـلام بر تو ڪه لبخند را بر لبت مینشاند
سـلام بر تو ڪه دعائی ست برایت
سـلام بر تو ڪه با این کلام عاشقی میکنی
سـلام بر پرندههایی ڪه کوچ میکنند
تا برگشتنشان نویـدبخش
فصـل زیبـای دیگری باشـد
سـلام بر گلها و درختان و زمیـن
ڪه شاید، این آخرین کلامی ست ڪه
قبل از بہ خواب رفتن میشنـوند
سـلام بہ گلهای داوودی
سـلام بہ پـدر
سـلام بہ نگاه مهـربان مـادر
و سـلام بہ عشـق
سـلام،،، سـلام،،، سـلام،،،
صبحتـون بخیـر
و خیـر و برڪت خـدا
چون نَم نَم بـاران نثـارتـان بـاد
امـروزتون پر از خوشبختی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
از پشت خمیده به نظر می آمد با موهایی آشفته و خاکی وشانه هایی افتاده و تکیده زیر لب گفتم: خدایا یعنی این مرد من است این صمد است جنگ چه به سرش آورده آرزو کردم خدایا پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.کمی بعد صدای شرشر آب حمام و خرخر آبی که توی راه آب می رفت تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده روشن و گروم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید. فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: چقدر گوشت مهمان داریم؟! چه خبر است؟! گفت این بار که بروم اگر زنده بمانم دو سه ماهی بر نمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ. گفتم اِ همین طوری می گویی ها. شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد. گفت: نه خدا نکند به هر جهت آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود این چند روز هم نمی آمدم. گوشت را گذاشتم توی ظرفشویی شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذا خور نیستند می ماند من یک نفر خیلی زیاد است. رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: صمد! از توی هال گفت: جان صمد! خنده ام گرفت گفتم: می شود امروز عصر بروم یک جایی. خیلی دلتنگم دلم پوسید توی این خانه. زود گفت: می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش. شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم گفتم: نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا تو غیبت می زند. می خواهم بروم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم. آمد توی اشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: هر چه تو بگویی. کجا برویم؟! گفتم: برویم پارک. پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: هوا سرد است مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم بچه ها سرما می خوردند. گفتم: درست است نیمه آبان است اما هوا خوب است امسال خیلی سرد نشده است. گفت: قبول همین بعد از ظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهم یک تُک پا بروم سپاه و برگردم کار واجب دارم. خندیدم و گفتم: از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری ؟! خندید و گفت: آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم حق توست. اگر اجازه ندهی نمی روم. گفتم: بروم، فقط زود برگردی ها و گرنه حلال نیست.
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند بچه ها را گرفتم سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: ناهار چی درست کنم؟ بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت گفت: آبگوشت. آمدم اول به بچه ها رسیدم تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خردکردم آبگوش را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود همه کارهایم را انجام داده بودم غذا هم آماده بود. بوی گوشت لیمو عمانی خانه را پر کرده بود سفره را باز کردم ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم سیر شدند رفتند گوشه اتاق و سرگرم با اسباببازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با دای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعد از ظهر بود کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #شنبه #۲۳_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_محمد_یوسفی🌷
(استان اصفهان، شهرستان زرین شهر) (۱۳۵۱ ه.ش)
#شهادت شهید عبدالکریم جابری انصاری🌷
(استان اصفهان، شهرستان شهرضا) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علی ثقفی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید رضا امینی🌷
(استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمرتضی هاشمی🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید قدرت نصیری (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید نعمتالله چهاردهی🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید خان علی منصوریان🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر کریمی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمدرضا بهاری🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمد حسین مصطفایی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید ولی شاهی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید یحیی اناری🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید موسی علمیپور🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید معرفتالله مولائی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان میانه) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید کاوس رحمانی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید غلام محمد نیک عیش🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسم رضائی🌷
(استان گلستان، شهرستان گرگان) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید نامدار حاتمی مطلق🌷
(استان فارس، شهرستان فراشبند، روستای دشتک سیاه) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید حسین آیسته🌷
(استان کرمان، شهرستان زرند) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید سیدشجاع احمدی🌷 (استان گلستان، شهرستان گرگان، روستای کارکنده) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید عبدالله رحیمی ساردوئی🌷
(استان کرمان، شهرستان جیرفت) (۱۳۶۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمد شکیبایی صنوبری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۶ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید حسن زاهد 🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان نقده) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید محمد پنجه کوبی🌷
(استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۹۳ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
#شهیدبهشتے:
در زندگے دنبالِ
کسانی حرکت کنید ،که
هرچه به جنبههایِ خصوصیترِ
زندگے ایشان نزدیک شوید
تجلی #ایمان را بیشتر ببینید💙🦋
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
🚩هم اکنون بارش شهابی در آسمان ایران قابل رویت است.
🔹 بارش های شهابی بعد از نیمه شب وضعیت رصدی بهتری دارند، اما بارش جوزایی قبل از نیمه شب هم امکان رصد دارد.
🚩کیکهای آلوده در آذربایجان غربی مشاهده شد/دانش آموزان سرپایی مرخص شدند
معاون سیاسی و امنیتی استاندار آذربایجان غربی در گفتوگو با تسنیم: متأسفانه چنین اتفاقی رخ داده ولی موضوع به خوبی مدیریت شده است.
🔹رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا:نمونه قرصهای بررسی شده در آزمایشگاه از نوع قرص «هیوسین» بودند/ این قرص های بررسی شده مربوط به دل درد و دل پیچه هستند
🔹قرصها بعد از مرحله تولید از نقطه عرضه وارد این کیکها شده و ربطی به کارخانجات تولید نداشت.
رئیس دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان غربی نیز در گفتوگو با تسنیم:مسمومیت ۱۸ تن از دانش آموزان ارومیهای / خوشبختانه موضوع سریعاً برطرف شد و تمامی این ۱۸ تن به صورت سرپایی مداوا و مرخص شدند.
🔹مطمئناً این اتفاقات با برنامه ریزیهای قبلی صورت گرفته و به دنبال تشویش اذهان عمومی صورت گرفته است تا در شرایط فعلی اقتصادی و تحریمها مردم نسبت به تولیدات داخلی بدبین شوند
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
پائیـــ🍂ــز عـزم رفتـن دارد
میشنوی صـدای سرد زمستـان را؟
زمستــ🌨ــان
این پیرمرد خسته و رنجور در راه است
میآید تا بہ بهـانه سرمـایش
با آغـوشهای گرم، جبـران کنیم
کمبـود عاطفـه اهالی این دیـار را
میآید تا با نـگاههای گـرم
جبران کنیم سردی رفتار این اهالی را
میآید ڪه خوشبختی را جار بزنیم
با دو فنجـان چـای گـرم
و دو نـگاه گـرم
و دو دل گره خورده بہ هم...!
چـای را دَم کن
ڪه زمستـان در راه است...
آخـر پائیـز اسـت
بیائید عشـق را چاشنی
زنـدگیمـان قـرار دهیـم
با هـم قـدرى مهـربانتر باشیـم
عشـق و محبـت
بهتـرین هدیـه روزگار اسـت
تـا طلـوع یلـدا و غـروب
پائیـز چیـزی نمـانـده
نفـسهای پائیـز
بہ شمـاره افتـاده
و یلـدای سفیـد پـوش
در راه اسـت
از تـه قلبمـون دعـا کنیـم
ڪه شـادیها و خنـدههامـون
بہ بلنـدای شـب یلـدا باشـد.
🍉 پیشاپیش یلـدا مبـارڪ 🍉
─┅─═इई 🍂🍁🍂ईइ═─┅─
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#تفکر
تمام دوستان و فامیل راهی سفر زیارتی حضرت زینب (س) در سوریه بودند.
فقط من بودم که شرایط مالی برای سفر نداشتم.
بخاطر همین بسیار ناراحت بودم ، رفتم سر مزار برادرم مهدی و گفتم ،
میگویند شهدا زنده اند ، من هم به این موضوع اعتقاد دارم ، من آرزو دارم که نائب الزیاره شما در سفر سوریه باشم.
همان شب مهدی را در خواب دیدم ، گفت به فلانی از دوستانم زنگ بزن و به فلان نشانی بگو که کار شما را ردیف کند.
بقیه ماجرا مشخص است ، من هفته بعد در حرم عمه سادات نائب الزیاره مهدی بودم....
📕 شیر کوهستان.
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
بـارالهـا
بہ عـزت و بـزرگواریت
ببخش و ملکوتیمان گردان
یاریمـان فـرمـا
آنچه میپسندی باشـم
و از آنچه بیهودگیست رهـا شوم
ڪه تـو بی نیـازتـرین
و مـن نیـازمنـدترینم...
✨آسمـون زیبـای شـب
💫ستـارگان درخشـان
✨سهـم قلب مهـربونتون
💫و امیـد بہ خـدای رحمـان
✨روشنی بخش تمـام لحظههاتون
🌙شبتـون ستـاره بـارون🌟