eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
جُمعھ ھا وضعِ دلَم بَدجور مےریزَد بِھَم قِصـهٔ یڪ مَردِ تنھا غُصھ دارَم میڪُنَد... بیاید برای ظهور آقا تلاش کنیم ....!
🔰روحیه شاداب و مصمم و پر‌اراده‌ای داشت، به طوری که برای دیگر فرماندهان جنگی نمونه و الگوی بسیار خوبی بود. وقتی یک بار برای دیدار وی رفتم و روحیه شاداب این شهید را دیدم. از او در مورد وضعیت منطقه و شرایط روحی پرسیدم. 🔰گفت: ما در برابر ضد انقلاب ایستاده ایم بنابراین باید شاداب و مصمم باشیم . خصلت مردانگی و اعتماد به نفس بود و در عین حال انسان معتقد مومن و بسیار منضبط بود و به سلسه مراتب کاری بسیار اهمیت می داد و در عین حال در برابر مافوق خود جرات طرح مسائل و مشکلات را داشت. 🔰لياقت، شجاعت و كارداني او باعث شد تا پس از چهارماه به يكي از مناطق جبهه غرب (منطقه عملياتي و مرزي عراق پايگاه ولی آباد بانه) كه تحت كنترل ضد انقلاب در استان كردستان بود، منتقل شود. 🔰در مدت چهارماهه حضور مقتدرانه و فرماندهي مدبرانه در بانه توانست امنیت بالايي را در منطقه ایجاد کند و بسياري از آن مناطق را از لوث وجود اشرار ضد انقلاب كومله و دمكرات پاك نمود . 🔰ماموریت شهید لطیف رنجبری در بانه به اتمام رسیده بود. او قرار بود فرمانده جایگزین خود را با منطقه استحفاظي آشنا کند. در جریان یکی از این شناسایی ها از مناطق پاكسازي نشده و در درگيري، سه نفر از اشرار كومله را به هلاكت مي رساند و از فاصله 1500 متري با اسلحه سيمينوف (قناسه) از ناحيه پشت و اصابت گلوله به قلب مورد حمله كمين نیروهای گروهك ملحد كومله قرارگرفت و حتي قصد به سرقت بردن پيكر مطهر ايشان را داشتند كه البته با اطلاعي كه شهيد قبل از شهادت از طريق بي سيم به پايگاه در خصوص جريان كمين رسانده بود، نيروهاي امدادي به منطقه درگيري اعزام و حلقه محاصره شكسته شده و اشرار موفق به اين امر نشدند. 🔰اهمیت شهادت ايشان به اندازه اي بود كه همان شب خبر شهادتش را در «راديو كومله» اعلام و از آن به عنوان يك پيروزي ياد نمودند، غافل ازآنكه شهادت در راه حق نه مرگ بلكه زندگي جاويد است ( ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون). ✍به روایت حجة‌الاسلام‌سیدجبارحسینی 🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
▪️‏رسوایی مهم ‎ یه بار دیگه سه تا نکته بدیهی رو ثابت کرد: ۱-فضای مجازی، جامعه آماری درستی نسبت به جامعه حقیقی ایران نداره ۲-این حجم لایک و ریت و غوغایی که ۳هفته توییترو مشغول کرده بود اکثرا یا ربات بودن یا خارج نشین ۳-مردم درد معیشت دارن ولی با لاشخورای برانداز همراه نمیشن 💬 آدم   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷 ⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° در سالهای دور، در شهر كوچكی عابدی زندگی می‌كرد كه بسيار وارسته بود و تمام ذهن و فكرش كمك به مردم و رفع مشكلات و گرفتاریهای آنان بود. او آن قدر بين مردم محبوب بود كه مردم تمام مسائل خود را با او در ميان می‌گذاشتند يك شب عابد بسيار عجيبی ديد! او در خواب ديد كه يكی از فرشتگان مقرب خداوند به منزل او آمد، بعد از سلام و احوالپرسی به درويش گفت: تو نزد خداوند و ما خيلی عزيز هستی، خداوند قرار است سيل عظيمی را به اين شهر روانه سازد اما از آنجا كه تو نزد خداوند مرتبه ويژه ای داری، لذا به تو اين بشارت را می‌دهیم كه اول به مردمان شهر خبر بدی كه بتوانند پناهگاهی پيدا كنند و دوم اينكه خداوند با امداد غيبی خود، حافظ جان تو خواهد بود. عابد از خواب بيدار شد و حال عجيبی داشت اول دو ركعت نماز شكر خواند و بعد از راز و نياز با خداوند به ميدان شهر رفت و اعلام كرد كه تمام مردم جمع شوند كه كار بسيار مهمی با آنان دارد مردم هم تا فهميدند كه عابد با آنها كار مهمی دارد هر چه سريعتر همديگر را خبر كردن و بعد از مدتی اكثر مردمان شهر در ميدان جمع شدن و همه منتظر صحبتهای مرد خدا بودند عابد بعد از حمد و سپاس خداوند، قضيه خواب عجيب خود را تعريف كرد مردم شهر كه از اين خبر بهت زده شده بودند اول از همه خدا را شكر كردن بخاطر وجود عابد در شهرشان و بعد بزرگهای شهر تصميم گرفتن هر چه سريعتر به جايی ديگر نقل مكان كنند تا از گزند سيل در امان باشند. مردم سريع دست به كار شدن و اول از همه به نزد عابد رفتن تا او را با خود ببرند، اما عابد مخالفت كرد و گفت شماها به فكر خودتون باشيد و اصلا نگران من نباشيد. چند روزی گذشت و ديگر شهر تقريبا خالی شده بود ، كه آسمان ابری شد و باران شروع شد يك باران عجيب و غريب كه تا آن روز هيچكس نديده بود، عده ای از جوانان شهر كه هنوز نرفته بودن، خودشان را به در خانه عابد رساندن و به او گفتن كه با آنها بيايد، اما باز هم او مخالفت كرد!! باران زود تبديل به سيل عظيمی شد كه همه جای شهر را فرا گرفت عابد با آرامش خاصی در خانه خود نشسته بود و به عبادت مشغول بود و البته در ذهن خود آن پيغام فرشته خداوند را هم مرور می‌كرد خداوند با امداد غيبی خود حافظ جان تو خواهد بود. آب تا زير پنجره خانه عابد رسيده بود ناگهان صدای ضربه خوردن به شيشه پنجره را شنيد، ديد چند تا از مردم شهر با قايق و به سختی خود را به زير پنجره خانه درويش رسانده بودن به او گفتن زودتر تا آب همه خانه اش رو فرا نگرفته به قايق آنها بيايد اما عابد باز هم مخالفت كرد و به آنها گفت به فكر خود باشند. آب كم كم به داخل خانه عابد نفوذ كرد عابد همچنان به عبادت مشغول بود آب تا زير زانوهای عابد رسيده بود از دور دست صدای مردم را می‌شنيد كه نام او را فرياد ميزدن و از او می‌خواستن كه از خانه بيرون بياید و آنها با طناب او را نجات دهند اما عابد اعتنایی نكرد آب تا زير گردن عابد رسيده بود كم كم آب به بالای دهان و بینی عابد رسيده بود و تنفس را برای عابد دشوار كرده بود. آب، بيشتر و بيشتر شد عابد در آب غرق شد عابد چشمانش را باز كرد ، همان فرشته ای كه با او صحبت كرده بود را ديد. عابد برآشفت! به فرشته گفت: وای بر من كه يك عمر عبادت كردم، پس كو آن امداد غيبی كه ميگفتی!؟ پس كو آن مرحمت خداوند!؟ فرشته لبخندی زد و گفت: دوباره ماجرا را مرور كن، خداوند چند بار توسط بنده هايش موقعيت نجات تو را فراهم كرد كمك آن جوانان كه با قايق به زير پنجره خانه ات آمدن را چرا رد كردی؟ صدای آن مردمی كه می‌گفتن از خانه بيرون بيا تا با طناب تو را نجات دهيم را شنيدی، اما اعتنايی نكردی! مردمی كه همان ابتدا می‌خواستن تو را با خود ببرن، اما توجهی نكردی!! خداوند ديگه چگونه می‌توانست تو را نجات دهد؟ تمام اين ها امداد غيبی بودن كه تو توجهی نكردی! هر یک از ما آدم‌های و ماجراهای اطراف زندگیمون، یک جورایی شبیه همین عابد و تصورش از امداد غیبیه همين فرصت هايی هست كه در زندگی روزمره همه مون به وجود مياد، گاهی اوقات خودمون فرصتهايی رو كه داريم استفاده نمی‌كنيم و انتظار داريم يه اتفاق ماوراء طبيعی واسمون بيفته ... ‌‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
عجب !!!!! در را بسته و مهمان دعوت کرده ایم؟؟؟ دعا برای ظهور ، دعوت امام زمان (عج) است و گناه ؛ در بستن به روی امام 👈 اول باید در را باز کرد سپس مهمان دعوت کرد 👉 ترک گناه ، اخلاص در دعوت است و گرنه دعا لقلقه زبان و تعارف است..... التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💫الهی در این ❄️شب سرد زمستانی 💫زندگی دوستانم را سبز ❄️تنور دلشان را گرم 💫فانوس دلشان را روشن ❄️لحظه هایشان را بدون غم 💫و چرخ روزگار را ❄️به کامشان بچرخان 💫شبتون زیباتون خوش 💫
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۷_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۳۴ ه.ش) شهید رمضان علی خدایی🌷 (استان اصفهان، شهرستان تیران وکرون، روستای علی آباد کرون) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید رضا رضائیان شریف‌آبادی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید یدالله فریدونی 🌷 (استان اصفهان، روستای ونداده) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید امیرحسین قنبریان🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید نصرت‌الله حاتمی شیروانی‌فرد 🌷 (استان ایلام، شهرستان ایلام) (۱۳۴۷ ه.ش) شهید سیدرضا قائم مقامی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۰ ه.ش) شهید آیت‌الله حسین غفاری 🌷 به دست ماموران ستم شاهی پهلوی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۳ ه.ش) شهید بهمن عبدالعلی‌پور🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۵ ه.ش) 💐 (۱۳۵۷ ه.ش) شهید ابراهیم یزدانی اسکی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید سیدمحمدحسن سعادت🌷 (استان اصفهان، شهرستان خور، روستای بازیاب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن پاک یاری🌷 (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید سیدمهدی فاضل‌الحسین🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی اصبغی🌷 (استان بوشهر، شهرستان دشتستان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید روح‌الله میرزاپور🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمد چاحوضی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند، روستای چاحوض) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید ابوالقاسم عابدینی🌷 (استان تهران، شهرستان دماوند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمد چاحوضی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عبدالجواد نوری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید یدالله رحمتی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید قدرت‌الله دهقان🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید هدایت نورمحمدی🌷 (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسین حیدری مبارکه🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید عزیزالله ناطقی ثابت🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید جمشید دانایی‌فر🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید ابراهیم اسپکی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۶ ه.ش) آتش نشان شهید محمد آقایی🌷 (۱۳۶۸ ه.ش) شهید سیف‌الله شفیعی🌷 (استان ایلام، شهرستان ایوان، روستای خرابانان سفلی) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید علی احمد علی همت🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدن، روستای نهر خلج) (۱۳۸۲ ه.ش) آزاده و جانباز شهید سیدهادی هاشمی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۹۴ ه.ش) جانباز شهید علی‌اکبر پاکنهاد🌷 (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
شـب، کم کم در پس پرده زرین صبـح پنهـان شده است آفتـاب، زیبـائی‌اش را بہ چشـم‌های بیدار شادباش می‌گوید صبـح، در نهـایت طـراوت و تـازگی قد می‌کشـد! نفـس بکش! یک روز دیگـر بیـداری‌ات را شـاڪر بـاش! پنجره‌های خوشبختی بہ رویت باز است شاخه‌های روزی، پُر از سیب‌های سرخ و بہ تمنا نشسته‌اند تلاش دستـان ساعی تـو را باز هم تقـویم ورق خورد و یک روز دیگـر پیش روی تـو گستـرده شد یعنی یک روز بہ عمـرت اضافه شد خـدا، کریمانه و در نهـایت سخاوت سفـره نعمـت‌هایش را گشـوده و بہ تماشـا نشستـه است تلاش دستان تـو را برای کسب روزی این دقایـق را دریاب! گام هایت را استوار بر زمیـن بگذار و در شـروع قـدم‌هایت خنکای یـاد خـدا را در روح و جانـت جاری کن! شـروع هفتـه‌تـون پـر از آرامـش و شـادی و سرشار از خیـر و برڪت ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─  🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
....🌷🕊 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ....🌷🕊 آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند . هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند . فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند. اما! کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟ انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد شعر می نویسند؟ آرزوها و امیدها را می نویسند؟ از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟ از سختی هایی که کشیده اند؟ از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟ از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟ از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟! از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟ اما نه! از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی نیستند مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی آن همه صفا و صمیمیت رشادت شجاعت جوانمردی و آن همه عشق خدایی را!!! و او همچنان می نویسد............. اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت! سفر می کند........... . . . تو فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟ کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟ به کجا سفر می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟ . . . سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده! . و ما باز هم شرمنده ایم😔 ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 ‌‌ که بود؟ ‌‌ ، متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت عضو این لشکر شد و از همرزمان ، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.‌‌ ‌‌ او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.‌‌ ‌‌ در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.‌‌ ‌ ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۳ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 صمد گفت:ناراحت نباش. فردا همه خانه را موکت می کنم. فردا صبح زود بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه، خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تاعصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: من دیگر باید بروم. پرسیدم: کجا؟ گفت: منطقه با ناراحتی گفتم: به این زودی. خندید و گفت: خانم خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی دو روزه بر گردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. اللحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر بر نگشتم سقفی بالای سرتان هست. خواستم حرف را عوض کنم گفتم: کی بر می گردی؟ سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: کی اش را خدا می داند اگر خدا خواست بر می گردم. اگر هم برنگشتم جان تو و جان بچه ها.داشت بند پوتین هایش را می بست مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم زن برادرش را صدا کرد و گفت: خانم شما حلال کنید این چند روزه خیلی زحمت ما را کشیدید‌ سر کوچه با او رفتم شب شده بود کوچه تاریک و سوت و کور بود‌ کمی که رفت دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود من با خانه جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه های جدیدتری پیدا می کردیم آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند برای منزل مبارکی که خدیجه آمد سراغم و گفت: مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد. مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانه همسایه دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند برادر شوهرم پشت تلفن بود. گفت: من وصمد عصر داریم می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم. خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم‌. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3