eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
قد کشیده ایم به اعتبار تشعشع مهربان تو زنده ایم به برکت حیات بخش تو دلخوشیم به یمن نگاه امیدبخش تو همچون گل های آفتابگردان، روی دل های منتظر و بیقرار ما؛ به هر سویی که یاد و نام توست میچرخد... ما با تو زنده ایم... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ....🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز ۲۷_آبان_۱۳۹۹ شمسی ... @Yazinb3 شهید محمد هاشم آل‌آقا (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۲۴ ه.ش) شهید علی عابدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۹ ه.ش) شهید محمدرضا محمدی پاوئی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۱ ه.ش) شهید داود مسلمی (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی داستانی (۱۳۵۹ ه.ش) شهید شمس علی فرسیان (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید احمد محمودی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید سیدمحمدتقی حسینی (استان تهران، شهرستان شمیران) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید ابراهیم امیدبخش (استان خوزستان، شهرستان بهبهان) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید یونس خوش بین (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت شهید حسین صادقی (استان لرستان، شهرستان الیگودرز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید مسلم نقابی (استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید منوچهر مجتبی‌پور (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید رحیم یزدانی همت آبادی (استان اصفهان، شهرستان اردستان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید محمد عیدی (۱۳۶۱ ه.ش) شهید ذبیح الله مرادی (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۲ ه.ش) سردارشهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی ‏بن ابی‏ طالب (علیه السلام) (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) سردارشهید مجید زین‌الدین (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حیدر زارعی خشگناب (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید عبدالله دارابی (استان ایلام، شهرستان آبدانان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید محمدتقی مددی قالیباف (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید علی رسولی آستانی (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید سیدتقی نبوی میری (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید مسعود کاظم یوسف خانی (۱۳۶۹ ه.ش) شهید محمد لطفی (استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور) (۱۳۷۴ ه.ش) شهید محمدعلی قاسم زاده بالاکفشه (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۹ ه.ش) خلبان شهید پیمان فرهنگ ششبلوکی (۱۳۸۵ ه.ش) خلبان شهید رسول عابدیان (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۸۵ ه.ش) خلبان شهید بهرام حاج اسفندیاری (۱۳۸۵ ه.ش) خلبان شهید کاظم نام‌آور (۱۳۸۵ ه.ش) شهید محمدرضا یوسفی (۱۳۸۵ ه.ش) شهید محمد مسائلی (۱۳۸۵ ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمدحسن خلیلی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید مدافع حرم ستار محمودی (استان فارس، شهرستان نورآباد ممسنی، روستای مهرنجان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۹۶ ه.ش) 🌹، از مبارزان پیشگام انقلاب اسلامی (۱۳۹۵ ه.ش) شهید رضا صیادی (استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۹۸ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
سلام....🌹🍃 🍃🌺بنام آفریدگار مهربانی🌺🍃 امروز : سه شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۲۷ .... 🌸🍃 آدم واقعی را باید پیدا کرد آدمی که سوادش به مدرکش نباشد آدمی که زیباییش به قدو چشم و ..... اونباشد آدمی که به ظاهرولباسش نباشد آدمی که زخم‌هایش را پنهان کند آدمی که وقتی روبه‌رویت نشست طوری بانگاه ریزش انگار دارد به مهمترین جملات زندگیت توجه می‌کند آدمی که وقتی به حرف زدن می‌افتدیا چشمهایش پر از اشک بشودیا بزند زیر خنده آدمی که مهربانیش در قفس کلماتش گرفتار نباشد آدمی که دلخوریهایش از راه دور معلوم باشد آدمی که موقع دروغ گفتن لکنت زبان بگیرد آدمی که نگاه ناپاک نداشته باشد آدمی که حرف مردم را بشنود ، تکرار نکند و برایش مشکل دیگران مهم باشد آدمی که از رسوایی نترسد ، رسوایی را نفهمدو رسوایی برایش مهم نباشد آدمی که نقاب را نشناسد آدمی که نقاب نداشته باشد آدمی که دلش شیشه‌ای باشد : آدمی که آدم واقعی باشد 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#معرفی_شهید_حامد_جوانی🕊🌷 تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۰۸/۲۶ محل تولد : تبریز ت
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 نام بلند مهدی زین الدین در سال ۱۳۳۸ در انبوه نام زمینیان درخشید و هستی آسمانی اش در خاک تجلی یافت. او در خانواده ای مذهبی، متدین در تهران متولد شد. با ورود به دبستان و آغاز زندگی تازه، مهدی اوقات فراغتش را در کتاب فروشی پدر می گذراند. مهدی در دوران تحصیلات متوسطه اش به لحاظ زمینه هایی که داشت با مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد. او در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی به دلیل نپذیرفتن شرکت اجباری در حزب رستاخیز از دبیرستان اخراج شده بود، با تغییر رشته و علیرغم تنگنا و فشار سیاسی تحصیل را ادامه داد و رتبه چهارم را درمیان پذیرفته شدگان دانشگاه شیراز به دست آورد. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🌷🕊 نام بلند مهدی زین الدین در س
اما با تبعید پدر به سقز از ادامه تحصیل منصرف شد و به شکل جدی تری فعالیت مبارزاتی را پی گرفت. پدر پس از زمانی کوتاه به اقلید فارس تبعید شد و دور از خانواده مدتی را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمی در سال ۱۳۶۵ پدر مخفیانه به قم رفت و خانواده را نیز منتقل کرد. از آن پس مهدی به همراه پدر و جمعی دیگر در ساماندهی و پیشبردن انقلاب در شهر قم تلاش های بسیاری کردند. با به ثمر رسیدن تلاش های جمعی و پیروزی انقلاب، مهدی ابتدا به جهاد سازندگی و سپس با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و پس از مدتی به عنوان مسؤول اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران قم فعالیت های خود را ادامه داد. این مسؤلیت مقارن با توطئه های پیچیده و پی در پی ضد انقلاب بود که او با توانایی، خلاقیت و مدیریت بالایی که داشت به بهترین شکل ممکن آنها را از سر گذراند و این مرحله بحرانی فعالیت سیاسی را طی کرد. هنوز نخستین شعله های جنگ تحمیلی بر افروخته نشده بود که آقا مهدی با طی دوره آموزش کوتاه مدت نظامی همراه با یک گروه صد نفره عازم جبهه های نبرد شد و نخستین تجربه رویارویی مستقیم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوولیت شناسایی یگان های رزمی، مسئوولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ علی بن ابیطالب، فرماندهی لشگر خط شکن علی بن ابیطالب و فرماندهی لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب را بر عهده گرفت. سردار سرلشگر مهدی زین الدین در آبان ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که به همراه برادرش مجید(مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشگر علی بن ابیطالب) برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت در حال حرکت بود، پس از سال های طولانی انتظار، کلید باغ شهادت را یافت و مشتاقانه به سرزمین های ملکوتی آسمان هفتم بال گشود. زين الدين در ۲۵ سالگي بر اثر اصابت گلوله به سينه و ران پا در تپه ساروين در حومه شهر سردشت به شهادت رسيد. از او يک دختر به يادگار باقي ماند. پيکر پاک و مطهرش را در گلزار شهداي قم به خاک سپردند. برادرش مجيد نيز در راه رسيدن به معشوق جانش را در طبق اخلاص نهاد. 👇👇
🌴 #یازینب...
اما با تبعید پدر به سقز از ادامه تحصیل منصرف شد و به شکل جدی تری فعالیت مبارزاتی را پی گرفت. پدر پ
قلب مؤمن، سرشار از آرامش است و دلهره هرگز در آن راه ندارد. زمانی که دشواری ها فرامی رسند و انسان در برابر سختی ها قرار می گیرد، این قلب روشن شده به نور ایمان است که به آسودگی و آرامش فرا می خواند. جنگ با تمام رعب و وحشتش، برای عده ای، تنها صحنه کوچکی از آزمایش خداوند بود تا مؤمنان را محک بزند. شهید زین الدین، نمونه برجسته ای از این گونه انسان هاست. دشمن با همه توان مندی های خویش، در برابر قدرت ایمان چنین مردانی به زانو درآمده بود. ازاین رو، زین الدین با خیالی آسوده وارد منطقه دشمن می شد. آنجا را شناسایی می کرد و اطلاعات را به دست می آورد. میدان های مین، کانال ها، سیستم های هشدار دهنده، سلاح های پیشرفته و سنگرهای مستحکم دشمن، هیچ کدام کوچک ترین تشویشی در او ایجاد نمی کرد. صلابت و آرامش او، همه را متعجب کرده بود. غرور، خطرناک ترین آفت در زندگی مردان موفق است. یاد خداوند، توجه به زیردستان و رعایت ادب و احترام برای اطرافیان، غرور را در دل می میراند و انسان را تا قلّه های کمال بالا می برد. زین الدین، مردی خاکی و بی غرور بود. همیشه لباس بسیجی به تن داشت، پوتین هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، سادگی اش بود. دنبال تشریفات و در بند پست و مقام نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛ با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید! 👇👇
🌴 #یازینب...
#ویژگیها_و_سیره_اخلاقی قلب مؤمن، سرشار از آرامش است و دلهره هرگز در آن راه ندارد. زمانی که دشواری ه
آخرین شب جمعه ای بود که با آقا مهدی دعای کمیل می خواندیم. از اول دعا به طور عجیبی گریه می کرد و امام زمان (عج) را صدا می زد. نیمه های شب از خواب بیدار شد و به سجده افتاد و تا صبح در این حالت بود. سپیده دم اذان گفت و بچه ها را برای نماز بیدار کرد. ما به امامت او نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز زیارت عاشورا زمزمه کردیم. گریه های او عجیب روی بچه های لشکر علی بن ابی طالب اثر گذاشت تا آنجا که برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه می گفت: هفتاد درصد نیروهای لشکرش اهل نماز شب بودند 👇👇
🌴 #یازینب...
#تأثیر_معنوی_سردار_شهید_زین_الدین آخرین شب جمعه ای بود که با آقا مهدی دعای کمیل می خواندیم. از اول
🌷🕊 ! از همه زودتر می آمد جلسه. تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز می خواند. یکبار بعد از جلسه، کشیدمش کنار و پرسیدم « نماز قضا می خوندی؟ » گفت « نماز خواندم که جلسه به یک جایی برسد. همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه. بد هم نشد انگار.» جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی؛ اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.» #۲۰۰روز_روزه_قضا ۲۰۰روزه قضا چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت «بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد.کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت « شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره ؟ » همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز! 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#خاطره #نماز_جلسه! از همه زودتر می آمد جلسه. تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز می خواند. یکبار ب
🌷🕊🕊🌷 بسمه تعالی اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین است. هیچ کس نمی تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله الحسین نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه های پیکار می رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین است. من تکلیف می کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین وار زندگی کردن. در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی می خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر. ۱. مسائل شرعی: الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود. ب)روزه:تعداد۱۹۰روزه قرض دام و نتوانستم بگیرم. ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست. د)حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیراست. ۲- مادیات الف:بدهکاریها: ۱. مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است. ۲.وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه ۱گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند. ۳- پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی. ب – بستانکاریها: ۱- مبلغ هفتاد و پنجهزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونی داده بودم و طلبکارم. این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند، ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مسترد ننموده است. ۲- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشته ام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده ام جهت بدهی ها پدرم برای خانه ای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می باشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند۲. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را داده ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم را به همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب دیگری به ذهنم نمی رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید. 🌷🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🌷🕊 نام بلند مهدی زین الدین در س
در بند نخواهد ماند آنکه پرواز آموخته است ..... سلام بر غربت و مظلومیتِ پهلوانان بلندی‌های غـرب سلام بر زین الدین‌ها بر مهدی و مجید ... ۲۷ آبان سالروز شهادت سرداران لشکر۱۷علی‌بن‌ابیطالب(علیه‌السلام ) 🌷🕊 🌷🕊 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم ..( قسمت ۸ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 هرچه او بیشتر حرف می زد گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید. بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: کجا رفته بودی؟ با گریه گفتم: رفته بودم نان بخرم. پرسید: خریدی؟! گفتم: نه نگران بچه ها بودم آمدم سری بزنم و بروم. گفت: خوب حالا تو بمان پیش بچه ها من می روم. اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: نه نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده خودم می روم. بچه ها را گذاشت زمین چادرم را از سرم در آورد و به جا رختی آویزان کرد و گفت: تا وقتی خانه هستم خرید خانه به عهده من. گفتم: آخر باید بروی ته صف. گفت: می روم حقم است دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم باید بروم ته صف. بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید گفتم: پس اقلا بیا لباس هایت را عوض کن. بگذار کفش هایت را واکس بزنم یک دوش بگیر. خندید و گفت: تا بیست بشمری برگشته ام. خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید. فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود باز رفته بود خرید از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟! گفت: به این زودی که نه ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهاریم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازم. بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت گفت: دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد. کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: یعنی به من اطمینان نداری دستپاچه شد ایستاد و نگاهم کرد و گفت: نه ... نه ...،منظورم این نبود. منظور این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی. خندیدم و گفتم: چقدر بخور و بخواب. برنج ها را توی سینی بزرگ خالی کرد و گفت: خودم همه اش را پاک می کنم تو به کارهایت برس. گفتم: بهترین کار این است که اینجا بنشینم. خندید و گفت: نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم بیا با هم پاک کنیم. توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: می خواهم بروم سپاه زود بر می گردم. گفتم: عصر برویم بیرون؟! با تعجب پرسید: کجا؟! گفتم: نزدیک عید است می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید لب هایش سفید شد گفت: چی لباس عید؟! من بیشتر از او تعجب کرده بودم گفتم: حرف بدی زدم. گفت: یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم آن وقت جواب بچه ها شهدای را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟! گفتم: حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند تازه ببینند آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
با سلام و احترام متاسفانه 😔 در یک اقدام کاملا مغرضانه، دیشب و امروز شهرداری منطقه ۱۹ اقدام به جمع آوری تمام ایستگاههای سلامت و تجهیزات قرارگاههای جهادی کرد اطلاع رسانی کنید تا عموم مردم از خیانت شهرداری مطلع بشن....... کار جهادی هم میخواهیم بکنیم شهرداری نمیزاره.....😔 اینها هیچ کدوم به فکر مردم نیستند.
وصیت‌شهیدحادثه‌ناوچه‌کنارک‌ وتوصیه‌به‌آماده‌باش‌بودن... ایشون‌مدافع‌حرمم‌بودن ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین🌷🕊 نام بلند مهدی زین الدین در س
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 نام و نام خانوادگی: مجید زین الدین ولادت: ۱۳۴۳/۰۶/۰۷ شهادت: ۱۳۶۳/۰۸/۲۷ 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#معرفی_شهید_مجید_زین_الدین🌷🕊 نام و نام خانوادگی: مجید زین الدین ول
۱۳۴۳؛ (۷ شهریور) ولادت در تهران. ۱۳۴۷؛ شروع به نماز خواندن وروزه گرفتن از چهار سالگی. ۱۳۵۶؛ بازگشت به قم و سکونت دائمی در قم. ۱۳۵۶؛ شروع به فعالیت های سیاسی و دستگیری توسط ساواک قم در ۱۳ سالگی. ۱۳۵۹؛ شرکت در دوره ماشین نویسی. ۱۳۵۹؛ رها کردن درس و مدرسه و شرکت در عملیات های مختلف. ۱۳۶۲؛ (خرداد) توقف چند ماهه در قم به امر مادر و اخذ مدرک دیپلم. ۱۳۶۲؛ (مهر) عضویت در سپاه و شرکت در عملیات والفجر ۴ ۱۳۶۳؛ (۲۷ آبان) شهادت با برادرش شهید مهدی زین الدین در جاده سردشت بانه به علت برخورد با کمین ضد انقلاب. 👇👇
🌴 #یازینب...
۱۳۴۳؛ (۷ شهریور) ولادت در تهران. ۱۳۴۷؛ شروع به نماز خواندن وروزه گرفتن از چهار سالگی. ۱۳۵۶؛ بازگشت ب
؛ شهید مجید زین‏الدین در بین رزمندگان چهره‏ای محجوب و مؤثر و در بین دوستان و خویشان و خانواده، مایه آرامش و غمخوار دیگران بشمار می‏رفت. قدرت بدنی و بازوان پرتوانش، تبحر وی در فنون مختلف رزمی و انفرادی، وی را از دیگران متمایز ساخته بود و همه این صفات همراه با شجاعت و تقوی و ایمان قلبی‏اش از او مجاهدی ساخته بود که یک تنه تا عمق مواضع دشمن نفوذ می کرد، از جنگلها و کوهها و دشت ها در زیر دید دشمن عبور می نمود و به جمع آوری اطلاعات و شناسایی مواضع دشمن می پرداخت. خالصانه و گمنام کار می‏کرد. از اینکه دیگران متوجه او باشند یا اینکه کارهایش مورد توجه و در دید دیگران باشد فرار می‏کرد. حتی به گفته پدرش، یکبار قبل از شهادتش به منزل باز می‏گردد و همه عکسهایش را از آلبوم درمی‏آورد. می‏خواست تا اسیر شهرت و شهوت شهادت نشود و با خلوص بیشتری بار آخر به جبهه برود. باور قلبی او این بود، همین که خدا می‏داند کافی است حالا چه نیازی است بقیه بدانند. مجید ۱۵ ساله بود که آقامهدی او را با خودش به جبهه برد. از فعالیت های آقامهدی زیاد شنیده می‏شد اما از مجید نه. انگار که در ابرها زندگی می کرد که هیچ اسمی از او نیست. هیچ وقت حاضر نشده از او فیلم و مصاحبه ای بگیرند. با اینکه در اطلاعات لشکر و دایم در جبهه بود، از این پنج سال جبهه مجید، جز رنگین کمانی کم رنگ چیزی باقی نمانده است. مجید دلش می‏خواست بی نام و خالصانه باشد که همین طور هم شد. 👇👇
🌴 #یازینب...
#ویژگیهای_اخلاقی_شهید؛ شهید مجید زین‏الدین در بین رزمندگان چهره‏ای محجوب و مؤثر و در بین دوستان و خ
؛ دلش نمی ‌خواست کار هایش جلوی دید باشد . مدتی را که در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود . آخرین بار که به مرخصی آمده بود ، قبل از رفتن همه ‌ی عکس ‌هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند . همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم . همیشه پنهان ‌کار بود . حتی زخمی ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌کرد . یک بار که به مرخصی آمده بود ، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می‌ کند ، ولی چیزی را بروز نداد . وقت نماز شد . وضو که گرفت ، رفت توی اتاق و در را قفل کرد . از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می ‌خواند . مجید از ناحیه ‌ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده ‌اش بودیم متوجه شویم . 👇👇
🌴 #یازینب...
#بی‌نهایت_عشق؛ دلش نمی ‌خواست کار هایش جلوی دید باشد . مدتی را که در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یک ع
؛ شهید مجید زین الدین برادر شهید مهدی زین الدین (فرمانده لشگر علی ابن ابیطالب قم) یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت. یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد . یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک می انداخت و هرکسی هم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟! قاطی کرده چرا؟! خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید. چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: "مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.گ من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره! " همین! " ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌷🕊 معروف به دباغ با وجود همسر و هشت فرزند, آگاهانه و معتقدانه پای به میدان مارزه با ظلم گذاشت و همیشه یار و یاور ولی‌فقیه خود بود و در راه مبارزه خود بسیار شکنجه دید. خانم دباغ بسیاری از دوره های چریکی و نظامی را پیش از انقلاب در لبنان دیده بود. ایشان به عنوان اولین زن فرمانده در سپاه پاسداران خاطره ای از امام رحمه الله علیه می گوید: روزی در همین مسئولیت( فرمانده سپاه) با همان وضعیت پوشش مانتو و شلوار و مقنعه خدمت امام رسیدم. حضرت امام در این دیدار خیلی راحت به من گفتند: شما چرا چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان چادر بخرد؟عرض کردم: حاج آقا چادر دارم ولی ‌نمی شود با اسلحه و قطار فشنگ و با تجهیزات دیگر از کوه و تپه بالا رفت. امام فرمودند: حالا که شما دارید توی شهر کار می‌کنید. این تذکر امام برای من ملکه شد تا در تمام اوضاع و احوال و در منظر جامعه با پوشش کامل چادر ظاهر شوم. 💐 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگید مدافع بشار اسد ما مدافعان حرم هستیم، مدافع ناموس خودمون، مردم خودمون، امنیت خودمون صحبت های 🌷🕊 با 🌷🕊 💐 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
•سردار شهید مهدی زین الدین• 🌺پنج دقيقه خوابش برد!     عمليات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. 🌺داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی شده ؟» جواب نداد. 🌺 سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن، زخمی می شدن، شهید می شن، گرفتم خوابیدم.» 🌺یک ساعتی، با کسی حرف نزد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
♡[سردار شهید مهدی زین الدین]♡ همرزم شهید زین الدین: 🔵كي مريض شده؟!      🔵زن و بچه ام را آورده بودم اهواز كه نزدیکم باشند. آنجا کسی را نداشتیم. یک بار که رفته بودم مرخصی، دیدم پسرم خوابیده. 🔵 بالای سرش هم شیشه ی دواست. از زنم پرسیدم «کی مریض شده؟» گفت «سه چهار روزی می شه.» گفتم « دکتر بردیش؟» 🔵 گفت «اون دوست لاغره، قدبلنده ات هست، اومد بردش دکتر. دواهاش رو هم گرفت. چند بار هم سرزده بهش. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3