eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_علیرضا_نوری🕊🌷 عليرضا نورى در مهر ماه سال ۱۳۳۱ در مح
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 شهید عبدالمهدي مغفوری در سال ۱۳۳۵ در شهر كرمان ديده به جهان گشود. خانواده تنگدست او از راه قالي‌بافي امرار معاش مي‌كردند. او كه از ابتدا با طعم تلخ فقر آشنا بود با سخت‌كوشي و تلاش بسيار تحصيلات ابتدايي و متوسطه را به پايان رسانيد و پس از آن در دانشسرا پذيرفته شد و موفق به اخذ مدرك كارداني در رشته برق شد. با پايان تحصيل به سربازي فرا خوانده شد. آن روزها را با مبارزه عليه رژيم طاغوت سپری كرد. پس از پيروزی انقلاب اسلامي با اينكه در دانشگاه پذيرفته شده بود اما تجاوزات ضد انقلاب و شرايط زمان او را به پاسداري از انقلاب وا داشت و اينگونه بود كه از رفتن به دانشگاه صرف نظر كرده و به سپاه پاسداران پيوست. در موقعيت‌هاي گوناگون و در پست‌هاي مديريتي به خوبي درخشيد و سرانجام معاونت ستاد لشگر ۴۱ثارالله را بر عهده داشت که در نهایت در عمليات كربلاي چهار به لقاء معبود شتافت. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_عبدالمهدی_غفوری🌷🕊 شهید عبدالمهدي مغفوری در سال ۱۳۳۵
🌷🕊🌷🕊 در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند. مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است. نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست. سخنرانی که باعث اعزام دانشجویان و اساتید به جبهه شدند او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند. در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم. به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند. در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#شهید_مهدی_غفوری_از_زبان_همسرش🌷🕊 در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد عبدالمهدی با
وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟ در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم. شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم احترام به پدر عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. هرگز ایشان در جلوی پدر خواب نبود. یک روز که پدرشان برای خواب می خواستند منزلمان بیایند، عبدالمهدی خیلی خسته بود و می گفت: باید بنشینم و خوابم نبرد که اگر پدر آمد من جلوی ایشان خواب نباشم. پدر ایشان آمد و جای پدر را انداخت .پدر که خوابید بعداً عبدالمهدی خوابید. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید. 👇👇
🌴 #یازینب...
وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از هم
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد. وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم من هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من به داخل بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم. شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد. شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت شهید به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد. دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون. این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید. من حرف هایش را جدی نمی گرفتم. ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می داند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند. شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر/ وقت کار من متعلق به بیت المال هستم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر" وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند. مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از ۸ روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود. 👇👇
🌴 #یازینب...
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت وقتی به خرید میوه و سبزی
🌷🕊🌷🕊 بسم الله الرحمن الرحیم همسر عزیزم زهرا خانم سلام امیدوارم در راه انجام وظائف و تکالیف شرعی و الهی خودت موفق موید باشی. بنده اعتراف می کنم که در این مدت زندگی شوهر خوبی برای تو نبوده ام و اینک امیدوارم که از خطاهایم درگذری و اشتباهاتم را نادیده بگیری و از خداوند بزرگ برایم درخواست آمرزش بنمایی و تو خود می دانی، برایت در این مدت روشن شد که آنچه برای بنده مهم بوده عمل به تکلیف شرعی و انجام وظیفه بود، اگرچه در انجام آنها کوتاهی می کردم ولی حداقل در صحبتهایم این مطلب واضح و روشن بود و لذا تنها چیزی که از تو می خواهم این است که به وظائف شرعیت عمل نمائی و آنگونه باشی که خداوند متعال و نبی مکرم اسلام و ائمه معصومین سلام الله علیه اجمعین خواسته اند و بکوش که بچه ها هم همین گونه بار بیایند (البته این سفارش بنده حقیر به تمام خواهران و برادران ایمانیم هست). اینک چند مطلب است که لازم است با تو در میان بگذارم: 1-اگر از وسائل و پاکتها و نوارهای مربوط به سپاه و همچنین جزوه های مربوط به سپاه چیزی در خانه هست آنها را به سپاه برگردان . ۲- بنده از مال دنیا چیزی نداشتم و اگر مختصر چیزی که هست، هرچه شرع مقدس در مورد آنها حکم کند باید انجام شود ولی مایلم که ۲ عدد قالیچه ماشینی به عنوان یادگار به منزل پدرم داده شود. همچنین مبلغ هفت هزار تومان به صندوق قرض الحسنه شهید نصیری لاری سیرجان و هفده هزار تومان به صندوق قرض الحسنه بقیه الله کرمان که مربوط به سپاه می باشد و برادر کیا شمشکی همت (حساب ۱۱۱۶) بدهکارم و مبلغ پنج هزار تومان به برادر ذهاب (پاسدار واحدبسیج) بدهکارم. همچنین از ایشان خواهش کرده بودم که راجع به پدرم با بیمارستان شهید باهنر تسویه حساب بنماید که اگر این کار را کرده باشد این مبلغ را نیز به ایشان بدهکارم. لذا می توانید با فروش موتور سیکلت و بعضی وسایل دیگر بدهکاریها را بپردازید. ۳-بچه ها هم در اختیار خودت باشد و کسی حق ندارد آنها را از تو بگیرد: سفارش می کنم آنها را تحت صحیح ترین تربیتها (تربیت اسلامی) قرار داده و از اینکه بچه ها در اختیار افراد بد اخلاق و دور از تربیت اسلامی قرار گیرند و یا اینکه با آنها معاشرتهای طولانی داشته باشند جداً پرهیز کن. 4- بعد از من انتخاب زندگی با خود توست (منظورم ازدواج است که اختیار داری ازدواج نمائی یا ننمائی) و هیچ کس در این رابطه نمی تواند متعرض تو بشود ولی هرکجا که بودی سعی کن که فقط رضایت خداوند متعال در زندگیت مطرح باشد. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#وصیتنامه_شهید_عبدالمهدی_غفوری🌷🕊 بسم الله الرحمن الرحیم همسر عزیزم زهرا خانم سلام امیدوارم در را
۵-هر چند وقت یکبار حتماً با بچه ها دیداری از خانواده پدرم داشته باش. در این رابطه باید عرض کنم همانگونه که در وصیت نامه ای که به پدر و مادرم می نویسم درباره تو به آنها سفارش کرده ام، درباره آنها نیز به تو سفارش می کنم که با گرمی و صمیمیت با آنها رفتار نمائی و مواظب باش که خدای ناکرده رابطه بین شما تیره نشود. ۶-اگر خداوند تعالی فرزندی به تو عنایت کرد، اگر دختر بود اسم او را راضیه و اگر پسر بود اسم او را مرتضی بگذار. ۷-در مورد تذکرات فوق و سایر مواردی که پیش می آید کسی نمی تواند خارج از شرع مقدس اسلام بر تو تکلیفی را اعمال نماید و ضمناً راجع به سایر مسائلی که پیش خواهد آمد و یا لازم بود تذکر داده شود من آنها را فراموش کردم و یا در نظر نداشتم که یادداشت کنم و در این رابطه لازم است کسی اعمال نظر کند، من پدرم را به عنوان وکیل خودم و ولی تو قرار می دهم که با توجه به موارد فوق، امور ضروری را با الطاف پدرانه و بزرگوارانه خودش به انجام برساند(البته با عرض پوزش و معذرت از محضر پدر بزرگوارم). ۸-عرض دیگری ندارم و از همین موقعیت استفاده می کنم و سلام خودم را خدمت فرزندانم، مریم خانم، فاطمه خانم و آقا مصطفی تقدیم می دارم و امیدوارم که خداوند متعال آنها را در زمره عبادالله المخلصین قرار دهد (آمین). ۹-از فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند و از آنها معذرت خواهی می کنم چون پدر خوبی برای آنها نبوده ام و ممکن است که آنها را به ناحق زده باشم، و یا ترسانده باشم و یا آزار و اذیت کرده باشم و یا تکلیف خود را در برابر آنها انجام نداده باشم. امیدوارم که مرا ببخشند و حلال کنند. 👇👇
🌴 #یازینب...
۵-هر چند وقت یکبار حتماً با بچه ها دیداری از خانواده پدرم داشته باش. در این رابطه باید عرض کنم همانگ
آثارباقی مانده از شهید بسم الله الرحمن الرحیم خدمت برادر بزرگوار و عزیزم جناب محمد رسول جمشیدی سلامٌ علیکم امیدوارم که وجود عزیز شما مادام که برای اسلام مفید است در تحت عنایات و توجهات حضرت حقتعالی مصون و حفظ و بیمه باشد و همواره در راه انجام وظائف و تکالیف الهی خویش موفق بوده باشید. اینجانب بحمدالله حالم خوب است و تمامی برادران و سروران بخصوص ابوی جنابعالی حالشان خوب است و احوالپرس شما و دیگر برادران حاضر در جبهه. برادر عزیز، در تاریخ ۶۳/۰۶/۰۷ دیروز صبح از سیرجان به کرمان آمدم و ظهر در نماز جمعه شرکت نمودم در آنجا یکی از برادران را ملاقات کردم که قرآن ارسالی شما را به بنده داد و از این بابت شرمنده شدم، خواستم هدیه ای برای شما بفرستم ولی دیدم هیچ هدیه ای در مقابل قرآن نمی تواند برابری کند و لذا به شرمندگی مجدد قلم دست گرفتم و چند سطری برای شما نوشتم و اینک در نظر دارم که تذکراتی چند را به عرض شما برسانم. استدعایم این است که به نویسنده این کلمات توجه نکنید، باشد که مورد رضایت حضرت حقتعالی واقع شود؛ ۱. شما هم اکنون در جبهه ها حضور دارید، جائی که بزرگان علم و عمل و عرفان آرزوی حضور آنجا را دارند و به لحاظ اهمیت آن و به همانگونه که ائمه معصومین علیهم السلام به آنجا توجه دارند و بخصوص حضرت مهدی (عج) در آنجا حضور و توجه دارد، به همین نسبت حضور شیاطین نیز در آنجا زیاد است و لذا گاهی انسان با اندک مسئله و بهانه ای به انحراف کشیده می شود. ۲- آنچه که در طول زندگی انسان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است داشتن اخلاص است، لذا توجه داشته باشید که هرکار انجام می دهید با اخلاص باشد. دقت داشته باش کارهایی که بعهده ی شما واگذار می شود بخوبی انجام دهی و به احدی با چشم حقارت ننگری که ای بسا او از اولیاء الله باشد و به احدی توهین نکنی که او از سربازان مهدی (عج) به شمار می رود. مواظب باش که بخاطر مسائل بیهوده و پوچ با کسی به بحث و جدل ننشینی و از ناحق دفاع نکنی. حتماً تقوی الهی را پیشه کن که از متقین پذیرفته شوی. ۳- جبهه بهترین محیط برای خودسازی است و همچنین برای دیگران سازی بخصوص برای شما که در کارهای تبلیغاتی فعالیت دارید. شبی بر شما نگذرد که در آن شب نماز شب شما قضا شود و روزی بر شما نگذرد که در آن روز از قرائت و بهره برداری از قرآن محروم شده باشید. عمر چیزی جز همین لحظات نیست که یکی پس از دیگری در گذر است. هرگز به انتظار ننشینی که روزگار فراغتی برایت پیش آید که این از القائات شیطان است. هیچ فرصتی بهتر از جبهه نیست و هیچ محیطی در حال حاضر شاید بهتر از جبهه نباشد که در آنجا عبادت قبول شود و دعا مستجاب شود زیرا جبهه حرم امام زمان (عج) است. جبهه محل نزول فرشتگان خداست، جبهه محل اعطای برکات و نعمات خداست، جبهه محل دیدار امام زمان (عج) است بلکه جبهه محل ملاقات حضرت حقتعالی است، زنهار که اوقاتت به بطالت بگذرد که پشیمانی است که هیچ مجال جبران ندارد. ۴. آنچه که روزی به شما سفارش کردم اینک نیز تکرار می کنم و آن اینکه هرگز ارتباط با ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین را قطع نکنی. سعی کن علاقه آن بزرگواران در دلت ریشه یابد و ریشه اش قوی شود و این امر هم جز کمک و عنایت حضرت رب العالمین میسر نیست لذا برادر عزیزم از این فرصت استفاده کن و دست حاجت به درگاه خداوند صاحب رحمت بلند کن و از او این امر را مسئلت نما. سعی کن که هر روز به چهارده معصوم سلام دهی و بخصوص هر روز به حضرت مهدی (عج) بیشتر اظهار ارادت نما. هر صبح دعای الهم کن لویک را در دعای دست نماز صبح بخوان و یا بعد از نماز صبح بخوان و در فرصتهای مختلف به آن حضرت سلام بده و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان(عج). اگر بتوانید با برادران جانباز روضه خوانی راه بیاندازید و از حضور روحانیون حاضر در جبهه بهره ببرید تا انشاءا... امام حسین همگی را جزء سربازانش محسوب فرماید و توجه بیشتری به جبهه ها بنمائید. 👇👇
🌴 #یازینب...
آثارباقی مانده از شهید بسم الله الرحمن الرحیم خدمت برادر بزرگوار و عزیزم جناب محمد رسول جمشیدی سل
۵. برادر عزیزم همانگونه که عرض کردم شیاطین در جبهه ها شاید بیشتر از سایر جاها حضور داشته باشند و به اغوا بپردازد. آنچه که مسلم است این است که جبهه اثر وضعی خود را بر روی افراد می گذارد یعنی چون در آنجا غذاهای گرم و مطبوع منزل نیست و لحاف گسترده و گرم در آنجا یافت نمی شود و... خواهی و نخواهی اثری بر روی افراد می گذارد ولی این کافی نیست و باید گامی فراتر نهاد. به شما سفارش می کنم در زمانی که دیگران به لهو لعب می نشینند شما به یاد خدا باشید و از غذاهای و خوردنیهای رنگارنگی که در جبهه هست اعراض کنید و فقط به قدر احتیاج بدن اکتفا کنید. بسیاری از خوردنیها هست که خوردن آنها برای انسان ضرورت ندارد. بلکه بدن مرکبی است برای روح و بقیه نیاز، باید از خوردنها تناول نمود و آن هم بر اساس ضابطه ای صحیح که موجب اقمال و انحراف انسان نشود و جایگاهی برای نفوذ شیطان نگردد. برادر عزیزم، آنچه که نوشتم خود شدیداً بدانها محتاجم ولی همانگونه که به عرض رساندم شما به نویسنده این کلمات نگاه نکنید که او گناهکاری دیوانه بیش نیست که خود شدیداً نیاز به موعظه و بیش از آن به عمل دارد. اینک بنده در اینجا حسرت جبهه را می خورم، کاری کنید پس از بازگشت از جبهه هم خوراک من نشوید (حسرت خوردن). سلام نا قابل بنده را به برادران ابلاغ نمائید. من عاجزانه و ملتمساً التماس دعا دارم، باشد که خداوند ذوالجلال توجه به این نا قابل گنهکار نموده و او را از منجلاب هلاکت دائمی نجات بخشد. و مجدداً برادران عزیزم آقایان سلیمانی ، برادر احدی و دیگر همکاران عزیزم را خصوصاً سلام برسانید. خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. با شرمندگی مجدد، برادر کوچکتر عبدالمهدی مغفوری 🍃🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷 فصل پنجم..( قسمت اول)🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آخر شب دیدم تنها در گوشه ای نشسته رفتم و کناش نشستم بعد پرسیدم: آقا شاهرخ یک سئوال دارم این کله پاچه ترسوندن عراقی ها آزاد کردنشون برای چی این کارها رو کردی شاهرخ خنده تلخی کرد بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما می ترسه می دونه ما قدرت نظامی نداریم نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند بعد هم اون ها را آزاد کردند ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم اون ها نباید جرات حمله پیدا کنند مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه. آخر شب بود شاهرخ مرا صدا کرد و گفت: امشب برای شناسایی می ریم جاده ابوشانک با عبور از میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم دو افسر عرافقی داخل یک سنگر نشسته بودند یک دفعه دیدم سر نیزه اش را برداشت و رفت سمت آن ها با تعجب گفتم شاهرخ چی کار می کنی گفت هیچی فقط نگاه کن مطمئن شدی کسی آن اطراف نیست خوب به آن ها نزدیک شد با شگردی خاص هر دو آن ها را به اسارت در آورد و برگشت. کمی از روستا دور شدیم شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است باید این ها رو بترسونیم بعد چاقویی برداشت شروع کرد به تهدید آن ها می گفت شما رو می کشم و می خورم دست و پا شکسته عربی صحبت می کرد اسیرها حسابی ترسیده بودند گریه می کردند التماس می کردند شاهرخ هم ساعتی بعد آن ها را آزاد کرد مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم برگشت به سمت من و گفت: باید دشمن از ما بترسد باید از ما وحشت داشته باشد من هم کار دیگری به ذهنم نرسید. شب های بعد هم این کار را تکرار کرد اسیر را حسابی می ترساند و رها می کرد مدتی بعد نیروهای سازمان یافته شدند شاهرخ هم اسرا را تحویل می داد این کار او دشمن را عجب به وحشت انداخته بود تا اینکه از فرماندهی اعلام شد نیروهای دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردند قرار من به همراه شاهرخ جهت شناسایی به آنجا برویم معمولا هم شاهرخ بدون سلاح به شناسایی می رفت و با سلاح بر می گشت ساعت شش صبح و هوا روشن بود کسی را هم در آنجا ندیدیم در حین شناسایی و در میان خانه های مخروبه روستا یک دستشویی بود که نیروهای محلی قبلا با چوب و حلبی ساخته بودند شاهرخ گفت: من نمی تونم تحمل کنم می رم دستشویی گفتم: اینجا خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم داشتم به اطراف نگاه می کردم یک دفعه دیدم یک سرباز عراقی اسلحه به دست به سمت ما می آید از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده او مستقیم به محل دستشویی نزدیک می شد می خواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد کسی همراهش نبود از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود اگر شاهرخ بیرون بیاید؟ سرباز عراقی به مقابل دستشیی رسید با تعجب به اطراف نگاه کرد یک دفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریاد کشید وایسا سرباز عراقی از ترس اسلحه اس را انداخت و فرار کرد شاهرخ هم به دنبالش می دوید از صدای او من هم ترسیده بودم رفتم و اسلحه اش را برداشتم بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت. سرباز عراقی همین طور ناله و التماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور کمی عربی بلد بودم تعجب کردم و گفتم: چی داری می گی؟! سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلا مشخصات این آقا را داده اند به همه ما گفته اند اگر اسیر او شوید شما را می خورد برای همین نیروهای ما از این منطقه و این آقا می ترسند خیلی خندیدیم. شاهرخ گفت: من این همه دنبالت دویدم و خسته شدم اگر می خواهی من نخوذرمت باید تا سنگر نیروهامون کول کنی سرباز عراقی شاهره را کول کرد و حرکت کردیم چند قدم که رفتیم گفتم: شاهرخ گناه داره تو ۱۳۰ کیلو هستی این بیچاره الان می میره شاهرخ هم پایین آمد بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم. شب سید مجتبی همه فرماندهان گروه های زیر مجموعه فدائیان اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان اسم انتخاب کنید و به نیروهایتان کارت شناسایی بدهد شیران درنده، عقابان آتشین این ها نام گروه های چریکی بود شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت آدم خوارها سید پرسید ین چه اسمیه؟ شاهرخ هم ماجرای کله پاچه و اسیر عراقی را با خنده برای بچه ها تعریف کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
آیت الله حق شناس ره 🍃🌹آن اشخاصی که در دل شب برمی خیزند، حالا یک ربع، نیم ساعت زودتر از اذان، این کار، آتش ها را خاموش می کند. این کار شما را جزو اهل بیت قرار میدهد.🌹🍃 می فرماید : نماز شب اصل ایمان است، دعای شما را در معرض اجابت قرار میدهد، شفیع بین شما و ملک الموت است، مونس و زائر شماست تا روز قیامت، سلامت بدن شما را تأمین می کند. ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210124-WA0045.mp3
6.86M
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🎼 زمینه_زیباوشنیدنی 🎧 سلام مادرِ ابالفضل... - کربلایی جواد مقدم شهادت_حضرت_ام_البین🥀 ..🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
اگر منافع کشورم اجازه میداد با صدای بلند فریاد میزدم من پیرو امام خامنه‌ای هستم.‌‌ 🌹🍃 🌱 ..
در هر کار ، اگر که انسان خدا را در نظر بگیرد . . انحراف ایجاد نمی‌شود! این جمله رو ‌باید ‌بزنیم ‌به ‌دیوار و روزۍ ‌ده‌بار ‌نگاش ‌کنیم 🌷🕊 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چه زیبا ‌گفٺ : به‌ راه بيائيم .. تآ ؛ از راه بيايد..! + مهربان‌غائب‌ِحاضࢪ! اللھم‌عجل‌فی‌فرجنـٰا کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی.... ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
سلام...🌹🍃 بنام آفریدگار مهربانی 🌹🍃 امروز : دو شنبه۲۳۹۹/۱۱/۰۶ 🌹🍃 مشكلات هميشه وجود دارند آنها بخشی از زندگی هستند مشكلات سودمندند ، زيرا سبب رشد می شوند مشكلات چالشهايی هستند كه شما را به كار كردن ، ‌فكر كردن و يافتن راههای مختلف برای غلبه برآنها وا می دارند تلاش در زندگی ضروری است بدون وجود مشكلات ما به هيچ نمی رسيديم هرچه مشكلات بزرگتری را از سر راه برداريدبا چالشهای بزرگتری رو به رو می شويد تنها لحظه آخر است كه مشكلات ناپديد می شوند ولی حتی همين لحظه آخرفقط پس از گذر از مشكلات است كه فرا می رسد به مشكلات با ديد منفی ننگريد سنگی كه راه شما را بسته است می تواند بعنوان يك پله عمل كند اگر سنگی در راه شما نبودنمی توانستيد از پله هابالا رويد و همين بالا رفتن می تواند به شما ديدگاهی جديد در زندگی تان ببخشد : با تفكرمشکلات کنارمی روندوهمه چيز در زندگی سودمند می شود ‏ 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
31.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش‌های دیده‌نشده‌ای از دیدار اخیر خانواده حاج قاسم با رهبر انقلاب در بیت رهبری. رهبر انقلاب در پاسخ به فرزند حاج قاسم: ان‌شاالله آقای سلیمانی امروز هم در این حسینیه هست... ...🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_عبدالمهدی_غفوری🌷🕊 شهید عبدالمهدي مغفوری در سال ۱۳۳۵
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 در سال ۱۳۳۹ش در شهرستان ماهشهر کودکی چشم به جهان هستی گشود که خداوند نوری از محبت و معنویت خویش را در چهره او متبلور نمود که در آینده این نور الهی تا قله کمال انسانیت یعنی شهادت فی سبیل الله امتداد یافت. این ودیعه الهی را نورالله نام نهادند: شهید نورالله امینی. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_نور_الله_امینی🌷🕊 در سال ۱۳۳۹ش در شهرستان ماهشهر کود
دوران کودکی و نوجوانی این شهید در فضایی معنویی گذشت و شهید نوجوان به اعتراف خانواده، فردی متین و باوقار و در همه زمینه‌های زندگی بسیار پرکار و فعال بود. نورالله در نوجوانی و جوانی با عشق به روحانیت و به‏ویژه امام امت (ره) به صفوف انقلابیون پیوست و شبانه‏روز خویش را وقف تداوم قیام علیه رژیم سفاک ستم‏شاهی نمود. برادر شهید نقل می‌کند: «شهید اکثر اوقات بیرون بود، شب‌ها دیروقت به منزل می‌آمد و شبانه ‏روز در حال فعالیت‏های انقلابی بود... یک شب من و نورالله و شهید شریفی در یکی از تظاهرات (ایام محرم) با مأمورین ساواک، درگیر شدیم که در آن شب شهید شریفی به شهادت رسید.» پدر شهید به نقل از هم‏رزمانش می‌گوید: «وقتی قاسمیه را تصرف کردند، او به ‏همراه عده‌ای از رزمندگان در حال رفتن به آبادان بودند که بر اثر حملات خمپاره‌ای دشمن، نورالله به ‏شدت مجروح و پس از انتقال به سینما که آن زمان پذیرای مجروحان بود، به ‏علت شدت جراحات در تاریخ ششم بهمن‏ ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در سن بیست سالگی به شهادت می‏ رسد.» از نکات برجسته زندگانی شهید می‌توان به مواردی که در ادامه می ‏آیند، اشاره نمود... فعالیت شهید در زمینه‌های سیاسی، نظامی و ورزشی توامان در حد اعلی بود و شهید در این سه بعد بسیار پرکار و فعال بوده است. به نقل از دوستان شهید: «ما در تیم فوتبال با شهید هم‏بازی بودیم، ایشان فردی مؤدب و متین بودند و هرگز در حین بازی خشونتی از وی دیده نشد و همه او را دوست داشتند. نکته بسیار مهم این است که علی‏رغم همه این فعالیت‌ها و به ‏ویژه فعالیت‏های انقلابی و جهادی، اخلاق و متانت شهید همه اهل خانواده را مجذوب احساس مسئولیت او در قبال انقلاب و نظام اسلامی می‏ کرد، به‏ طوری‏ که بنا به گفته خانواده ‏اش: «در مرخصی‌هایش که فقط برای دلگرمی ما می‌آمد، فقط به اندازه یک ناهار یا شام نزد ما می‌ماند و به‏سرعت به جبهه می‌رفت...» 🍃🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم عطر بقیع می‌وزد از باغ دفترم شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه از گندم مزار شما ساده بگذرم .... ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل پنجم..( قسمت دوم)🌹
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم..( قسمت سوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 سید مجتبی هاشمی فرماندهی بسیار خوش برخورد بود بسیاری از کسانی که از مراکز دیگر رانده شده بودند، جذب سید می شدند سید هم از میان آن ها رزمندگانی شجاع تربیت می کرد سید با شناختی که از شاهرخ داشت بیشتر این افراد را به گروه اون یعنی آدم خوارها می فرستاد و از هر کس به میزان توانایی او استفاده می کرد. پدر و پسری با هم به جبهه آمده بودند هر دو قبل از انقلاب مشروب فروشی داشتند روزهای اول هیچ کس آن ها را قبول نداشت آن ها هم هر کاری می خواستند می کردند سید آن ها را به شاهرخ معرفی کرد بعد از مدتی آن ها به رزمندگان شجاعی تبدیل شدند الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آن ها اهل نماز و ... شوند. در آبادان شخص بود که به مجید گاوی مشهور بود می گفتند گنده لات اینجا بوده همه بدنش چاقو و شکستگی بود هر جا می رفت یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هیچ کدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار می کرد ابتدا کمی به چهره مجید نگاه کرد بعد با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، می گن یه روز گنده لات آبادان بودی می گن خیلی هم جگر داری درسته؟! بعد مکثی کرد و گفت: اما امشب معلوم میشه با هم می ریم جلو ببینیم چه کاره ای شب از مواضع نیروهای خوذی عبور کردیم به سنگرهای عراقی نزدیک شدیم شاهرخ مجید را صدا کرد و گفت: می ری تو سنگراشون یه افسر عراقی رو می کشی اسلحه اش رو میاری اگر دیدم دل و جرات داری می یارمت تو گروه خودم مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد به شاهرخ گفتم این پسر دفعه اولش بود نباید می فرستادیش جلو. هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آید اسلحه ام را برداشتم یک دفعه مجید داد زد: نزن منم مجید پرید داخل سنگر و گفت: بفرمایید این هم اسلحه شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخر گفت: بچه اینو از کجا دزدیدی ؟! مجید یک دفعه دستش رو برد داخل کوله پشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو در تاریکی شب سرم را جلو آوردم یک دفعه داد زدم وای. با دست جلوی دهانم را گرفتم سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی؟! مجید که عصبانی شده بود گفت: به خدا سرباز نبود بیا این هم درجه هاش. از رو دوشش کندم بعد هم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد. شاهرخ سری به علامت تایید تکان داد و گفت: حالا شد تو دیگه نیروی ما هستی. مجید فردا به آبادان رفت و چند نفر دیگر از رفقایش را آورد مصطفی ریش، حسن کره ای ، علی تریاکی و ... هر کدامشان ماجراهایی داشتند اما جالب بود که همه این نیروها مدیریت شاهرخ را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند مثلا علی تریاکی اصالتاً همدانی بود قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگلیسی مسلط بود. با توافق سید یکی از اتاق های هتل را داروخانه کردیم و علی مسئول آنجا شد شاهرخ هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر! علی بعدها مواد را ترک کرد و به یکی از رزمندگان خوب و شجاع تبدیل شد علی در عملیات کربلای ۵به شهادت رسید. شخص دیگری بود که برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشهر شده بود او بعد از مدتی با سید آشنا می شود و چون مکانی برای تامین غذا نداشت به سراغ سیذ می آید رفاقت او با سید به جایی رسید که همه کارهای گذشته را کنار گذاشت او به یکی از رزمنده های خوب گروه شاهرخ تبدیل شد. در گروه پنجاه نفر ما همه تیپ آدمی حضور داشتند از بچه های لات تهران و آبادان و... افراد تحصیل کرده ای مثل اصغر شعله ور که فارغ التحصیل از آمریکا بود. از افراد بی نماز که در همان گروه نماز خوان شدند تا افراد نماز شب خوان. اکثر نیروهایی هم که جذب گروه فدائیان اسلام می شدند علاقه مند به پیوستن به گروه شاهرخ بودند وقتی شاهرخ در مقر بود و برای نماز جماعت می رفت همه بچه ها به دنبالش بودند. آن ایام سید مجتبی امام جماعت ما بود دعای توسل و دعای کمیل را از حفظ برای ما می خواند و حال معنوی خوبی داشت در شرایطی که کسی به معنویت نیروها اهمیت نمی داد سید به دنبال این فعالیت ها بود و خوب نتیجه می گرفت. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
✍ من دنیا را طلاق دادم! خدای بزرگ مرا در آتش عشق سوزاند ... مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی ، مادی و شخصی در نظرم حذف شد و روزگاری گذشت کہ دنیا ومافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم. ازهمہ چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم واین شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من دراین امتحان سخت باشد.. 🌷 .... ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
یاد دیالوگ سیدمرتضی‌ی اخراجی‌ها بخیر که میگـفت.. مردونگی به این ادا اطوارها و دستمال یزدی و غیره نیست..! امروزم باید بگیم مردونگی به عکس تو منطقه‌های جنگی و ریش‌ گذاشتن و لباس فیک نظامی پوشیدن و انگشترای رنگ به رنگ و خودنمایی نیست.. تعریفات واژه‌ها رو برای خودمون عوض نکنیم, مردای واقعی اِ دِ عا ندارن..! به ریش که نیست : .. 🌹🍃 ....🌹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---