🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل چهارم..( قسمت د
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊
فصل چهارم..( قسمت سوم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#خستگی_نا_پذیر
خستگی ناپذیر
نیروهای نفوذی عراق به راحتی از مرز عبور می کردند و سلاح و مهمات را به داخل خاک ایران منتقل می کردند آن ها چندین پاسگاه مرزی نیز حمله کردهو چندین نفر را به شهادت رساندندمحل استقرار ما مسجدی در قصر شیرین بود بیشتر مواقع به اطراف مرز می رفتیم آنجا سنگر می گرفتیم و در کمین نیروهای دشمن بودیم جنگ رسمی عراق هنوز آغاز نشده بود نیمه های شب از سنگر کمین برگشتیم آن قدر خسته بودیم که در گوشه ای از مسجد خوابمان برد دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند روحانی مسجد بود بچه ها را بیدار می کرد برای نماز جماعت صبح بلند شدم وضو گرفتم و در صف نماز نشستم روحانی بار دیگر شاهرخ را صدا کرد این بار هم تکانی خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم اما خیلی خسته بود دوباره به خواب رفت نماز جماعت صبح آغاز شد فقط شاهرخ در کنار صف جماعت خوابیده بود رکعت دوم بودیم که شاهرخ از خواب پرید بلافاصله بلند شد کنار من در صف جماعت استاد و بدون وضو گفت: الله اکبر در نماز هم چرت می زد و خمیازه می کشد نماز تمام شد شاهرخ همان جا کنار صف دراز کشید و خوابید نماز یک رکعتی بدون وضو حالا هم صدای خرو پف او بلند شده همه بچه ها می خندیدند ساعتی بعد از خواب پرید سریع بلند شد و نمازش را خواند صبح فردا وقتی ماجرای نماز صبح را تعریف کردیم چیزی یادش نمی آمد اصلا یادش نبود که نماز خوانده یا نه اما گفت: خدا خودش می دونه که دیشب چقدر خسته بود. شهریور ۱۳۵۹ آمد تهران مادر خیلی خوشحال بود بعد از ماه ها فرزندش را می دید مادر یک روز بی مقدمه گفت: پسرم تا کی می خواهی دنبال کار انقلاب باشی سن تو رفته بالای سی سال نمی خواهی ازدواج کنی؟ شاهرخ خمدید و گفت: چرا یه تصمیم هایی دارم یکی از پرستارهای انقلابی و مومن هست که دوستان معرفی کردند اسمش فریده خانم و آدرسش هم ایجناست بعد برگه ای را داد و به ماد گفت: اخر هفته می ریم برای خواستگاری خیلی خوشحال شدیم دنبال خرید لباس و ... بودیم اما ظهر روز دوشنبه سی و یکم شهریور جنگ شروع شد شاهرخ گفت: فعلا صبر کنید تا تکلیف جنگ روشن بشه ظهر روز سی و یکم بود با بمباران فرودگاه های کشور جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد همه بچه ها مانده بودند که چه کار کنند این بار فقط درگیری با گروهک یا حمله به یک شهر نبود بلکه بیش از هزار کیلومتر مرز خاکی مورد حمله قرار گرفته بود شب در جمع بچه های مسجد نشسته بودیم یکی از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد نامه ای را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده است.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---