🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل چهارم..( قسمت ششم)
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊
فصل چهارم..( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#دریا_قلی
ساعتی نگذشته بود که دو جنگنده ایرانی پل عبوری دشمن و سنگرهای اطراف آن را بمباران کردند نیروهای دشمن در محاصره کامل بودند عصر همان روز عراق شدیدا مواضع و سنگرهای ما را بمباران کرد من در کنار شاهرخ نشسته بودم در آن حجم آتش، بسیاری از نیروها از ترس به زمین چسبیده بودند از ترس زبان ما هم بند آمده بود باید می رفتیم جلو ولی همه وحشت زده بودند صادق که از دوستان شاهرخ بود از جا بلند شد پیراهن عربی بلندی هم بر تن داشت یک دفعه شروع به خواندن و رقصیدن کرد صادق با آن لباس عربی بالا و پایین می رفت بچه ها هم می خندیدند روحیه بچه ها برگشت شاهرخ داد زد: دارن فرار می کنن بریم دنبالشون. همه از سنگرها بیرون رفیتم و دویدیم سمت دشمن. نبرد ذوالفقاری تا صبح فردا ادامه داشت دشمن با بر جا گذاشتن بیش از سیصد کشته مجبور به عقب نشینی شد چون راه فرار هم نداشتند تعداد زیادی هم اسیر شدند رشادت های شاهرخ و بچه های گروه او را هرگز فراموش نمی کنم آن ها از هیچ چیزی نمی ترسیدند.
صبح وقتی برای بچه های گروهش غذا آوردیم همه سیر بودند پرسیدم چرا غذا نمی خورید. شاهرخ با خنده گفت: ما که نمی تونستیم معطل شما بشیم این برادرای عراقی توی کوله پشتی هاشون پر از مواد غذایی بود ما هم خوردی با همان بچه ها آمدیم ساحل بهمنشیر هیچ کس نمی دانست عراقی تا کجا عقب نشینی کرده اند شاهرخ سوار یک قایق شد و با شجاعت به آن سوی رودخانه رفت نمی دانستیم آنجا چه خبر است مدتی گذشت و خبری از او نشد نگران شاهرخ بودیم. دقایقی بعد شاهرخ با صصلابت سوار قایق شد و به این سمت آمد همه با خوشحالی به استقبالش رفتیم سلاحی بزرگ تر از آر پی چی روی دوشش بود شاهرخ با خوشحالی گفت: عراقی ها فرار کرده اند سنگرهاشون خالیه و پر از مهماته. سه تا ماشین پر از مهمات رو هم جا گذاشتند زود باشید حرکت کنید. ساعتی بعد با بچه ها مشغول پاکسازی منطقه و روستاهای اطراف بودیم یک دفعه دیدم دریاقلی همان که اولین بر خبر حمله دشمن را آورده بود مجروح شده اما جراحتش سطحی بود. سید مجتبی هم به دیدنش آمد و از او تشکر کرد دو روز بعد منافقین به نیروهای عراقی اطلاع دادند کسی که نقشه شما در حمله به آبادان از بین برده دریا قلی است. نزدیک ظهر بود که عراقی ها محل کار او را بمباران کردند دریاقلی به شدت مجروح شد برای مداوا فرستادیمش تهران. دریا قلی کسی را نداشت می گفتند قبل از انقلاب هم زندگی خوبی نداشته اما بعدها توبه کرد چند روز بعد دریا قلی در تهران به علت شدت جراحات به شهادت رسید او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا سلام الله علیها در کنار دیگر شهدا آرمید. سید می گفت: دریا قلی با دوچرخه اش آبادان را نجات داد او اگر زندگی خوبی نداشت اما عاقبت به خیر شد و مرگش شهادت بود.
دهم آبان بود جنازه های عراقی را جمع کردیم و در محلی دفن نمودیم شاهرخ به همراه نیروهایش مشغول پاکسازی جنوب ذوالفقاری بود شهدای خودمان را هم فرستادیم عقب به همراه سید مجتبی به کارها رسیدگی می کردیم یک دفعه چون خودرو نظامی مقابل ما ایستاد یکی از فرماندهان نظامی وابسته به بنی صدر پیاده شد کمی به اطراف نگاه کرد در کنار یک خودرو سوخته عراقی قرار رگفت و خبرنگار و فیلمبردار تلویزیون نیز پیاده شدند و در مقابلش ایستادند آن فرمانده شروع به صحبت کرد و گفت: نیروهای تحت امر رئیس جمهور بنی صدر طی یک عملیات گسترده سید تن از مزدوران دشمن را در ذوالفقاری آبادان به هلاکت رساندند با تعجب به سید گفتم: این چی داره میگه؟! سید که حسابی عصابنی شده بود رفت جلو و در حین مصاحبه گفت: مرد حسابی معلوم هست چی می گی شما که به ما گفتید هر جور می تونید فرار کنید بچه های ما با همه وجودشون جلوی دشمن وایسادن اصلا شما از کجا می گی سیصد تا عراقی کشته شدند؟ جنازه هاشون کو؟
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---