eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
تۅحݪب‌بࢪای‌نشانہ‌گیࢪی‌از گۅگل‌اࢪث‌استفاده‌میڪࢪد اماخمپاࢪه‌هابہ‌هدف‌نمیخۅࢪد ۅفہمیده‌بۅدڪہ‌این‌نࢪم‌افزاࢪ دࢪسۅࢪیہ‌خطاداࢪدۅ"عمدی" ‌هم‌هست. مقداࢪخطاࢪادࢪآوࢪده‌بۅدۅدࢪ نشانه گیری‌خطاࢪاهم‌محاسبہ ‌میکردۅدࢪست‌هدف‌ࢪامیزد. باࢪزیادی‌جابه جاکࢪدۅکمࢪدࢪد گࢪفت‌بہ‌حدی‌ڪہ‌نمیتۅنست ࢪانندگی کنه ۅهیچ‌داࢪۅیۍ هم‌اثࢪنمیڪࢪدبࢪاهمین‌تۅ ماموࢪیت‌آخࢪجلیقہ‌نپۅشید ۅمۅج‌انفجاࢪمحمۅدࢪضاࢪۅ بہ‌دیۅاࢪڪاناݪ‌ڪۅبیده‌بۅد. .🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل چهارم..( قسمت س
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل چهارم..( قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 از سوی دکتر چمران برای همه نیروهایی که در کردستان حضور داشتند این نامه ارسال شده بود شاهرخ به سراغ همه رفقای قدیم و جدید رفت صبح روز یازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نیرو راهی جنوب شدیم وقتی وارد اهواز شدیم همه چیز به همه ریخته بود آوارگان زیادی به داخل شهر آمده بودند رزمندگان هم از شهرهای مختلف می آمدند و ... همه به سراغ استانداری و محل استقرار دکتر چمران می رفتند سه روز در اهوار ماندیم دکتر چمران برای نیروها صبحت کرد به همراه ایشان برای انجام عملیات راهی منطقه سوسنگرد شدیم در جریان این حمله سه دستگاه تانک دیگر را هم غنیمت گرفتیم تعدادی از نیروهای دشمن را هم به اسارت در آوردیم بعد از این حمله شهید چمران برای نیروها صحبت کرد و گفت: اگر می خواهید کاری انجام دهید اینجا نمانید بروید خرمشهر ما هم تصمیم گرفتیم که حرکت کنیم اما چگونه؟! جاده اهواز به خرمشهر دست عراقی ها بود دیگر جاده ها هم امنیت نداشت تنها راه عبور حرکت از مسیر ماهشهر به آبادان و سپس به خرمشهر بود با سختی بسیار حرکت کردیم تعدادی از بچه ها به مناطق دیگر رفتند ما با چهل نفر نیرو وارد ماهشهر شدیم. شاهرخ گفت: من امروز می رم مقر هوا نیروز اگه لازم شد تیرهوایی شلیک می کنیم بعد ادامه داد: من می دانم مشکل بنی صدر است، این ها با ما کاری ندارد ما باید این راه را باز کنیم. این کار او بالاخره جواب داد فرمانده هوا نیروز جلو آمد و گفت: چه خبره؟! شاهرخ با عصبانیت گفت: مثل اینکه شما برای این مملکت نیستید؟ به زن و بچه مردم توی خرمشهر حمله شده اما شما نمی خوای ما به کمکشون بریم؟ فرمانده کمی فکر و گفت: آماده باشید برای حمل مجروحان یه هلی کوپتر داره می ره سمت آبادان با همون شما رو می فرستم ساعتی بعد کنار بهمنشیر در جنوب آبادان پیاده شدیم از آنجا با یک کامیون به داخل آبادان رفتیم. نمیدانستیم به کجا برویم. اوایل جنگ بود هر کسی برای خودش جبهه ای تشکیل داده بود یکی از بچه هایی که قبل از ما به جبهه آمده بود گفت : باید بیایید سمت خرمشهر جنگ اصلی آنجاست به همراه او راهی خرمشهر شدیم چند روزی در خطوط دفاعی خرمشهر بودیم تا اینکه گفتند: امروز رئیس جمهور بنی صدر به خرمشهر می آیند ما هم به دیدنش رفتیم. شاهرخ کارهای گروه را هماهنگ می کرد همین طور این طرف و آن طرف می رفت تا بتواند امکانات بیشتری برای گروه خودش تهیه کند یکی از دوستان ما می گفت: روزی سوار بر موتور همراه شاهرخ به سمت آبادان می رفتیم در نزدیکی روستای چوئبده متوجه حضور تعداد زیادی از نیروهای نظامی و انتظامی شدیم شاهرخ تعجب کرد و ایستاد رفتیم جلو و گفتیم: چه خبره ؟ گفتند: هلی کوپتر حامل رئیس جمهور بنی صدر تا لحظاتی دیگر به اینجا می آید ما هم منتظر ماندیم چند دقبقه بعد علی کوپتر نشست و بنی صدر پیاده شد اطرافیان هر یک چیزی می گفتند شاهرخ هم با همان هیبت همیشگی در مسیر عبور رئیس جمهور قرار گرفت و با صدای رسای خودش گفت: آقای بنی صدر چرا به ما سلاح و مهمات نمی رسونید؟ نیروهای دشمن دارند شهر رو می گیرند شما فرمانده کل قوا هستی ۲۵ روزه داری این حرفا رو می زنی پس این نیرو و تجهیزات کی می رسه ما تانک احتیاج داریم تا شهر رو نگه داریم بنی صدر لحظه ای ایستاد و قد و بالای شاهرخ را برانداز کرد بعد گفت: شما؟! شاهرخ هم گفت: نیروهای مردمی آبادان هستم. بنی صدر هم در حالی که به راه خودش ادامه داد گفت: جنگ باید دست فرمانده ها باشد جنگیدن که بچه بازی نیست. شاهرخ هم در حالی که عصبانی شده بود بلافصله با صدای بلند گفت: اگر جنگ بچه بازی نبود که کار دست شما نمی افتاد بعد مکثی کرد و به حالت تمسخر آمیزی گفت: می خوای اگه مشکل داری ، یه کیسه دست بگیرم و برات پول جمع کنیم! بنی صدر که خیلی عصبانی شده بود چیزی نگفت و با همراهانش از آنجا رفت فردای آن روز دوباره به نیروهای ارتشی نامه نوشت که به هیچ عنوان به نیروهای مردمی حتی یک فشنگ تحویل ندهید!! 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
▪️ساختمان پلاسکو، ۴سال پیش در چنین روزی فروریخت 📆سی دی ماه سالروز آسمانی شدن آتش‌نشانان قهرمان کشور در حادثه گرامی باد .🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هروقت تو زندگیت گیری پیش اومد و راه‌بندون شد، بدون کار . زود برو باهاش خلوت کن و بگو با من چیکار داشتی که راهمو بستی؟ هرکس‌گرفتاراست؛گرفتارِ یار است! .🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
محمودرضا هرگز دنبال این نبود که شهید شود بلکه همه تلاش اش این بود که کارآمد و موثر باشد. یک بار همین (اوایل دی ماه) بود محمودرضا تازه از سوریه بازگشته بود، من برای خواندن شعر به محفلی دعوت بودم و محمودرضا هم به خاطر من آمد، بعد از مراسم از من پرسید: «مادرت هم اینجا است؟» گفتم: بله، گفت: صدایش کن، کارش دارم» من بعد از کمی شوخی و سر به سر گذاشتن محمودرضا، مادر را صدا کردم. محمودرضا بعد از سلام و احوالپرسی به مادرم گفت: «خانم سادات من را دعا کن» (مادر من از سادات هستند و معمولا دوستان ایشان را خانم سادات صدا می زدند) مادرم هم فقط یک جمله به محمودرضا گفت: «عاقبت بخیر بشی». از این ماجرا گذشت تا زمانی که محمودرضا دوباره عازم سوریه شد، ان روز قبل از پرواز با من تماس گرفت و بعد از صحبت با حال خاصی گفت: «خانم سادات برای من دعا کرده که عاقبت بخیر شوم» و عاقبت بخیر هم شد. راوی:دوست شهید 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰ محل تولد: تبریز تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳ محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
آقا محمودرضا تازه ازدواج کرده بود که به منزل اش رفتیم. محمودرضا مشغول مطالعه کتابی درباره تئوری های صهیونیست و دیدگاه آنها نسبت به شیعه بود. مباحثی پیش آمد و با هم گپ و گفتی داشتیم. موضوع بحث مان سدی بود که در خوزستان ساخته شده بود و اشکال علمی داشت. آن موقع تنها باری بود که محمودرضا خیلی جدی موضوع انتظار را مطرح کرد و به من تذکر جدی داد که در شعرها و مطالبی که برای حضرت حجت(عج) می نویسی دقت کن که چه معنا و مفهومی را به مخاطب القاء می کنی! دقت کن چیزی که می گویی درست و دقیق باشد. در حین صحبت هایش خیلی جدی به من گفت: «بیشتر دقت کن امام زمان(عج) از ما انتظار دیگری دارند.»   راوی: دوست شهید 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
کوچک ترین و ساده ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می خورد، خاطرم هست زمانی که بحث رعایت بعضی نکات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل برهنه نشدن برای سینه زنی و مقام معظم رهبری در این باره نکاتی را فرمودند و توصیه هایی داشتند، شهید برای متقاعد کردن دوستان به آنها گفت: «فرض کنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می کنید؟» و به همین بسنده کرد (اصلا بحث نمی کرد). این یعنی، جزئی ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاکید می کنم) هیچ وقت به کسی نشان نمی داد که مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان ... دنبال نشان دادن نبود بلکه رفتارش این انتظار را فریاد می کشید. راوی: دوست شهید   📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
«تو شهید نمی‌شوی»، روایت‌هایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی با استقبال مخاطبان و توسط انتشارات راه یار به چاپ بیست‌ویکم رسید. این کتاب، روایت‌های احمدرضا بیضایی برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
4_6044138365618493773.mp3
3.54M
... تا‌یادم‌میآد‌ضریح‌ِخوشگلت دلم‌میگیره.... کوچه‌پس‌کوچه‌های کرب‌وبلا یادم‌نمیره...😔 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آن موقع شایع شده بود که اعراب در شهرهای حمیدیه، هویزه و چند جای دیگر با عراقی ها همکاری می کنند خیلی از سپاهی ها نمی خواستند عرب های بومی را در جمع خود بپذیرند اعتمادی به آن ها نداشتند حس بدبینی ایجاد شد و این اتفاق فقط به سود دشمن بود یادم هست که علی هاشمی با آن تیز هوشی خاصی که از او انتظار می رفت اصرار داشت این فاصله را کم کند با اینکه بعضی دوستان مخالف بودند اما او قصد داشت مردم بومی منطقه را در سازمان سپاه وارد کرده و از آنان برای دفاع کمک بگیرد وقتی عرب ها به ساختمان سپاه می آمدند با روی باز از آنان استقبال می کرد به هر حال سازماندهی این نیروها در کنار بقیه کار بسیار سختی بود. آن هم در منطقه دشت آزادگان که هر قسمتی آداب و رسوم و فرهنگ خاصی داشت در بعضی مناطق شیوخ حرف اول و آخر را می زدند که این خودش انقلاب تازه ای می طلبید فرهنگ و دیدگاه نیروهای فارس و عرب با هم تفاوت چشمگیری داشت علی باید کاری می کرد تا ان ها با علاقه همدیگر را می پذیرفتند این یک انقلاب دیگر بود. آن زمان مرکزیت سپاه تازه شکل گرفته و دستور العمل های کلی صادر می شد در چنین موقعیتی باید ساختار سازمان و ... را خود علی هاشمی به وجود می آورد دوست داشتم ببینم علی با این مشکل چه می کند یک روز علی رفت و یک جزوه از شوهر خواهرش که در ارتش کار می کرد گرفت در آن نوع روابط سازمانی و برخورد با زیر دست و بالا دست و مسائل مربوطه به سازماندهی نیروها را توضیح داده بود آن جزوه را به خوبی مطالعه کرد اساس کار را بر مبنای اصول نظامی ارتش اما با چاشنی محبت و برادری به وجود آورد او همه چیز را با دقت بررسی کرد تا بهترین نتیجه را بگیرد همیشه فرماندهان با معاونانی انتخاب می کرد که قدرت خلاقیت داشته باشند اگر برای دیگر فرماندهان سپاه مشکلی پیش آمد اوضاع به هم نریزد با اینکه شرایط سخت بود اما در چهره علی آرامش موج می زد این طوری بچه ها با دیدن او جان تازه ای می گرفتند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
.... عزیزان خبری در توییتر و برخی از شبکه ها و کانالها درحال پخش شدن است مبنی بر شهادت عزیزمان سیدحسن نصرالله (حفظه الله)البته هزار بار در سال این شایعه رو پخش میکنند که صحت ندارد. ...
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷🕊🌷🕊 صفات بارز اخلاقی: حافظ کل قرآن ، عامل به قرآن ،بسیار خوش رو و شوخ طبع ، اهل تفریح و گردش خصوصا با دوستان ، ورزشکار ، دل رحم ، دلسوز دیگران و پیگیر برای حل مشکلاتشان ، بخشنده،آمر به معروف و ناهی از منکر ، سر به زیر و با حیا ، با غیرت ، هیاتی ، مطیع رهبر ، احترام به پدر و مادر، کمک به همسر در امور خانه داری، نظامی متخصص و... علایق: مطالعه ،قرائت قرآن و انس با قرآن، ورزش (فوتبال ، تکواندو ، کوهنوردی و راپل) ، چتربازی ، خوشنویسی ، سفر ، زیارت اهل بیت علیهم السلام و شهداء ، خدمت به شهداء ، شرکت در مجالس اهل بیت ،مداحی در هیئت و مجالس مذهبی و .... 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#زندگینامه_شهید_اکبر_شهریاری🌷🕊 صفات بارز اخلاقی: حافظ کل قرآن ، عامل به قرآن ،بسیار خوش رو و شوخ
🌷🕊🌷🕊 باسمه تعالی الهی و ربی من لی غیرک خدایا خودت می دانی که غیر از تو کسی را ندارم و کسی نیست بجز تو که از درون و برون من آگاه باشد، لذا فقط از تو می خواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت می باشد.اکبر شهریاری یکشنبه ۸۳/۱/۲۳ 🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... ...🌷🕊 ..🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
آخرین باری که به کربلا رفته بود مصادف با اربعین بود، هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد. چون احساس خجالت می کرد که وقتی حرم بی بی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بیاید ، 10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید.اولین بار که با هم به کربلا رفتیم زمان برگشت، گفت: اگر خدا بخواهد هر موقع اردوی کربلا راه بیاندازید من هم می آیم. قرار بود 2 ماه بعد از شهادتش هم برویم، خودش، همسر و مادرش را ثبت نام کرد و گفت: «محمود رضای بیضایی هم امسال می آید. »  اکبر و محمودرضا بیضایی در سال 84 هم دوره بودند  ولی قسمت نشد همسفر این دو شهید شویم. بار اول که کربلا رفته بودیم مصادف با ایام فاطمیه بود، در مسیر حرم مرا روی تل زینبیه برد و زیر لب زمزمه می کرد: «دامن کشان رفتی ، دلم زیر و رو شد ... .» آمد روی تل زینبیه ایستاد و گفت: « فاصله اینجا تا گودی قتلگاه را ببین ». خیلی دلسوخته حضرت زینب سلام الله علیها بود. آخرین باری که به کربلا رفته بود مصادف با اربعین بود، هرچی اصرار کردیم بیا حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) نیامد. چون احساس خجالت می کرد که وقتی حرم بی بی در محاصره است به زیارت حضرت عباس علیه السلام بیاید ، 10 روز بعد به سوریه رفت و به شهادت رسید. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد، اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد. یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت .. @yazinb3
اکبر یکی از همرزمانش که در سوریه مجروح شده بود را به بیمارستان برد. همان جا از شهادت محمودرضا بیضایی مطلع شد. بی تاب می شود و شروع می کند به گریه کردن. دوست مجروحش وقتی متوجه می شود به اکبر می گوید: «محمودرضا یک خوابی دیده بود که چون تعبیرش را نمی دانست به تو نگفت ولی من الان به تو می گویم، محمود خواب دیده بود که در یک باغ سبز با تو راه می رود و می خندید. » یک روز بعد از شهادت محمودرضا، اکبر هم به شهادت رسید 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
اکبر برای اولین بار سال 92 اعزام شد. هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود. در اولین حضور اکبر در جبهه 2 اتفاق مهم افتاد. یکی شهادت امیر کاظم زاده از خدمه های تانک بود که تکه های پیکرش بین مواضع خودی و دشمن مانده بود، که اکبر پیکر شهدا را برگرداند. و اتفاق دیگر شهادت همرزم عراقی اش که در عملیات، کنارش به شهادت رسید. در مورد شهادت دوست عراقی اش می گفت: «یک لحظه دیدم بر اثر اصابت گلوله تانک به دیوار کناریمان خاک روی سر ما می ریزد. من به فکر این افتادم که اگر شهید شوم بچه چه می شود؟ در همین فکرها بودم که دیدم تیر به سر رفیقم اصابت کرد و به شهادت رسید.  به خاطر این 2 اتفاق خیلی بهم ریخته بود. می گفت: «هرشب خواب عملیات و .... می بینم. » خیلی حسرت آن لحظه را می خورد. وقتی خبر شهادت بچه ها را می آوردند حالش بدتر می شد و به حال شهدا و رفقای مجروح غبطه می خورد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت ... @yazinb3
📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
شهید اکبر شهریاری در سال 1363 در محله کیانشهر تهران به دنیا آمد. او از همان دوران نوجوانی با توجه به علاقه ای که به بسیج داشت فعالیت خود را در پایگاه مقاومت شروع کرد. تمام دعاهایش ختم به آرزوی شهادت می شد. اکبر قاری و مداح هیات پایگاه بود و صوت زیبای قرآنش آغازگر محافل بسیجیان بود. در آن مدت 2 بار توفیق زیارت عتبات و عالیات نصیبش شد. اکبر از لحاظ مادی هیچ مشکلی در زندگی اش نداشت، پدرش یکی از بازاری ها و تاجران بزرگ کشور بود و اگر می خواست در تهران پیش پدرش بماند می توانست غرق در امکانات و رفاه باشد. اما دفاع از حرم عمه سادات را انتخاب کرد و در اول بهمن 1392 در حوالی حرم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش در قطعه 26 بهشت زهرا آرام گرفت. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت یا زینب @yazinb3