یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه😭
مَرهم برای زخم سرم باش، فاطمه
یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است
هجرانِ روزگار تو را میکشم بس است
از سینهٔ شکستهٔ تو سینه اَم پُر است
از بازوان خستهٔ تو سینه اَم پُر است
آری شنیدنیست، غم اینچنینی ام
طولانی است قصهٔ خانه نشینی ام😭
#شب_قدر
می آیم و نگفتنی ات را بمن بگو
آن قصهٔ شنیدنی ات را بمن بگو
من مانده ام هنوز، از آن رو گرفتنت
وای از زمانِ دست به پهلو گرفتنت
ای کاش حرفی از در و دیوار میزدی
یک ذّره حرف، از نوک مسمار میزدی😭
غیر از وصیتت، به شبِ رفتنَت به من
چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من😭
صد ماجرا و اینهمه تُوداری، ای دریغ!😔
رفتی تو با تمام گرفتاری، ای دریغ!
یادم نرفته آخرِ خط، گفتی یاعلی
بودی بخون و خاک و فقط، گفتی یاعلی
حالا علی بسوی تو پرواز میکند
عقده ز استخوانِ گلو باز میکند
گویا هنوز منتظرِ من نشسته ای
من با سرِ شکسته، تو پهلو شکسته ای😭
#ماه_رمضان
تازه حسن مصیبتش آغاز میشود
کم کم صدای غربتش آغاز میشود😭
دارد حسین، زمزمهٔ کربلا به لب
زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب😭
میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود
دامانِ اهل کوفه پُر از سنگ میشود
وای از شکستنِ سرِ زینب، ز سنگ بام
وای از غم غریبیِ زینب، به شهر شام😭
امان از دل زینب..😭
#شب_قدر
امیرالمؤمنین (علیه السلام) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود .😭
رنگ صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست .
بچه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) وصیت ها و سفارش ها را کرد ...
#امام_زمان
حضرت عباس (علیه السلام) دو زانو نشسته بود .😔 هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ،😭
... کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند ابالفضل العباس سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ، می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد .
نامردی با شدت ، عمود آهنین را به فرق حضرت فرود آورد .
فرق او را مثل فرق پدرش علی (علیه السلام) شکافت ، شبیه پدرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) شد😭
لایوم کیومک یا اباعبدالله
سپس مولا علی ساعتی از هوش رفتند و در این حال ، امام حسن علیه السلام به شدت گریه می کردند و پیوسته صورت پدر و میان دو چشم ، و محل سجده ایشان را می بوسیدند ، در حالی که قطرات اشک از دیدگانشان سرازیر بود بر چهره امیرالمومنین علیه السلام می ریخت .😭
#شب_قدر
امام علیه السلام ، چشم گشودند و دیدند امام حسن علیه السلام گریان است ؛ پس فرمودند :
(( ای فرزندم ! ای حسن ! این گریه برای چیست ؟ ای فرزندم ! از امروز دیگر برای پدرت ، ترس و اندوهی نیست . ))😭
اکنون جد تو محمد مصطفی و خدیجه و فاطمه و حوریان بهشت ، گرد پدر تو آمده اند و به انتظار او می باشند ؛ پس راحت و شادمان باش و از گریه دست بردار ؛ که ( به خاطر گریه تو ) فریاد ملائکه ، به سوی آسمان بلند است .
ای فرزند ! آیا برای پدر خود غمگین و اندوهناکی و می گریی ؟ در حالی که خود تو نیز بعد از من ، مظلومانه با زهر ستم کشته خواهی شد ؛ و برادرت نیز مظلومانه و از روی ستم با شمشیر کشته خواهد شد ؛ و هر دوی شما ، به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد .😭
#ماه_رمضان
یه وقت فرمود:
حسن جان برو ببین هركی جلو در خونه هست،مردمی كه جمع شدن،همه بگو برن،كسی نمونه،
امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،كسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل...
#امام_زمان
دقیقه ای گذشت...
آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه كسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،كسی اینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون.
امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام كردند كسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی كه مونده بودن همه رفتند.
دقیقه ای گذشت... آقا فرمود حسن جان،برو ببین كسی هست،دنبال یكی داره میگرده.
امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلكه اونی كه میخواد پیدا كنه،حسن جان برو ببین اگه كسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یك نفر سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میكنه.
آقا امام مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین رو،فرمود همه برن،كسی نمونه😭
سرش رو بلند كرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو...
من نمی تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی رم،اینجا هستم آقا😭
امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض كردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه من كجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه كسم توی این خونه است.😭😭😭
#شب_قدر