یه دفعه خانم زینب دید این بقچه داره جمع
می شه.
یه لحظه خوشحال شد . گفت خداروشکر قرار نیست داغ برادرمو ببینم...😭
جان زینب...😭
یه وقت مادر یه پیراهن رو دست گرفت زینبم این پیرهن رو روز عاشورا به برادرت حسین بده ...
شب جمعه است شب زیارتی اربابه... دلا رفت کربلا...
آی حسیییین...
چند سال طول كشید...
خانم زینب از باباش علی پرستاری كرد ، یه خاطره دیگه ...
آه امان دل زینب...
اون شب همه جمع بودن،صدا زد بچه های زهرا بمونن ، بقیه برن ، خانم زینب و ام كلثوم یه طرف ، حسنین یه طرف ،خانم زینب یادش نمی ره😭
داداش عباس اومد بره از اتاق بیرون ، بابا صداش زد،بابا تو بمون پسرم ...
صدا بزن یا ابالفضل😭
فرج آقا امام زمان رو بخواه...
فرمود هرجا روضه عموجانم ابالفضل باشه حضور دارم😭
صدا زد: بابا من كه بچه ی خانم زهرا نیستم 😭 باید برم ...
آخ خانم زینب مگه این خاطره رو یادش می ره مگه،خودش با چشم خودش دید...😭مولا علی ٬دست حسینش رو تو دست عباس گذاشت ...
فرمود:یه روزی می آد ، حسینم رو كربلا تنها
می ذارن، حسین...😭
من نمی دونم هر خاطره ای رو برا خانم زینب ورق می زنی٬یه سرش كربلا و داداش حسینه😭
یازینب...
باباش علی که رفت، حالا شده پرستار برادراش😭
داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت...
یاحسن...
🌴 #یازینب...
باباش علی که رفت، حالا شده پرستار برادراش😭 داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت... یاحسن...
پس از تو . .
آنچه سیاه است
روزگارِ علیست ...
پس از تو . .
آنچه سپید است
گیسویِ حسن است ...
آخ حسن جانم...
امان از ماجرای کوچه و ضرب سیلی...😭
شب جمعه مرغ دلت تا کجا پرواز کرد...از خونه محزون مولاعلی بریم تا کربلا و خرابه شام...
فاطمیه است... رزق اربعینت رو بگیر از مادر ارباب
یازهرا...
اما توی خرابه ی شام...
برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت😭
هر جایی رقیه رو زدن ،عمه جان زینب خودشو می انداخت روی این دختر😭
میگفت آخه تو امانت حسینمی😭
شب آخرچیكار كرد...
جانم رقیه...😭
سلام بر زهرای سه ساله کربلا...😭