eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 (علیه‌السلام ) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر الزمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند: به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید: «اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش خواهد شد. » فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.» _ برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدارشوید را در ذهن داشته باشید. ‍ 🌹👇🌹 🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 🍃🌹قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ چله بزرگ، چله کوچک، چار چار سده، اهمن و بهمن، سیاه بهار و پیرزن کلمات زیبا و دوست داشتنی بالا کلماتی هستند که برای نسل قدیم بسیار آشنا و با رگ و خون آن عزیزان عجین شده کمتر کسی است داستان دوازده برادر و ننه سرما و چله بزرگ و چله کوچیک رو برای بچه‌ها و نوه‌هایش تعریف می‌کند متن زیر را بخوانید و به اشتراک بگذارید تا نسل امروز هم آنها را یاد بگیرن❤ ❄️ زمستان به دو بخش تقسیم می‌شود: ⇦ چله بزرگ (چله کلان) ⇦ چله کوچک (چله خرد) که چله بزرگ از اول دی ماه تا دهم بهمن ماه می‌باشد و چهل روز کامل است و چله کوچک از یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه 20 روز کامل است و به همین دلیل چون 20 روز کمتر است چله کوچک نامیده شده است. غروب آخرین روز چله بزرگ جشن سده برگزار می‌شد، مردم دور هم جمع می‌شدند و از این جشن لذت می‌بردند و در نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر سده به سده پنجاه به نوروز آمدن چله کوچک را جشن می‌گرفتند این دو برادر "چله بزرگ و چله کوچک" در هشت روز در کنار همدیگر هستند که آن 8 روز را "چارچار" می‌نامند. ⇦ به چهار روز آخر چله بزرگ ⇦ و چهار روز اول چله کوچک گفته می‌شود. پس از چار چار نوبت به اهمن و بهمن پسران پیرزن ننه سرما می‌رسد که خودی نشان دهند ⇦ 10 روز اول اسفند را اهمن ⇦ و 10روز دوم اسفند را بهمن می‌گویند و این 20 روز ممکن است آنقدر بارندگی باشد که این دو برادر به دو چله طعنه بزنند با توجه به شعری که قدیمی‌های نازنین می‌خواندند: اهمن و بهمن آرد كن صد من روغن بیار ده من هیزم بکن خرمن عهده همه با من تا اینجا 20 روز از اسفند به نام اهمن و بهمن نامگذاری شده‌اند و می‌ماند 10 روز آخر اسفند ماه که 5 روز اول سیاه بهار نام گرفته و شعری هم که قدیمی‌ها می‌خوانند: سیاه بهار شب ببار و روز بکار از این شعر هم مشخص می‌شود در این ایام شب‌ها بارندگی فراوان بوده و روزها کشاورزان مشغول کشت و زراعت بوده‌اند 5 روز آخر هم پیرزن نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی ابری، گاهی آفتابی، گاهی همراه با باد و اکثر اوقات از آسمان تغرسه (تگرگ) می‌بارد که قدیمی‌های دل پاک بر این باور بودند که گردنبند پیرزن پاره شده و مهره‌های آن به زمین می‌ريزد. حیف است بچه‌های ما اینها را نشنوند و این قصه‌ها از صفحه روزگار محو شود!!! با آرزوی زمستانی پر از خیر و برکت و سلامتی برای همه‌ ... ‌─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
| عَزیــزٌعَلَیَّ‌اَنْ‌اَرَی‌الْخَلْقَ‌وَلاتُری؛ وَلااَسْمَعُ‌لَکَ‌حَسیـساً‌وَلانَجْــوی | [ آقایِ‌من! برای‌من‌سخٺ‌اسٺ؛ مردم‌را‌ببینــم‌و‌ تورانبیــنم؛ واَزتو‌صــدایےونجوایےنشنــوم... ] این‌همه‌چشم‌به‌راهےنگرانم‌ڪرده... عاشقے دردسرےبود؛ نمےدانسٺیم... 😭😭
کسانی منتظر فرج هستند که ، برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند ، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود.... 📕 در محضر بهجت ج۲ ص۱۸۷ التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
بـارالهـا بہ عـزت و بـزرگواریت ببخش و ملکوتیمان گردان یاریمـان فـرمـا آنچه می‌پسندی باشـم و از آنچه بیهودگیست رهـا شوم ڪه تـو بی نیـازتـرین و مـن نیـازمنـدترینم... ✨آسمـون زیبـای شـب 💫ستـارگان درخشـان ✨سهـم قلب مهـربونتون 💫و امیـد بہ خـدای رحمـان ✨روشنی بخش تمـام لحظه‌هاتون 🌙شبتـون ستـاره بـارون🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
صبـح را اگر بہ زبان خورشیـد ترجمه کنیم در قبیلـه آسمـان زمزمـه کنیم و بہ لهجه نـور دکلمـه کنیم آن وقت سر زنـده و شـاداب طلـوع می‌کنیم 🌼🍃 صبـح را بایـد از سر گرفت گاهی بایـد قـاب گرفت و گاهی نیز باید یـاد گرفت🌼🍃 صبـح زیبـاترین دلیل آغـاز و بزرگترین دلیل امتـداد است چرا ڪه می‌تـوان کلام مهـر را از نزدیک ملاقات کرد🌼🍃 صبـح زیبـای شمـا عزیـزان بخیـر و سرشار از آرامش بهترین‌های جهـان هستـی نصیبتـون🌼🍃   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز شنبه #۳۰_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۰۴ ه.ش) شهید جمال‌الدین محمدی🌷 (استان کردستان، شهرستان سنندج) (۱۳۳۵ ه.ش) شهید احمد اختری 🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید شمس علی هدایت پورگنجی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید سیدبخش‌الله سیدمیرزایی🍃 (استان البرز، شهرستان طالقان، روستای گلیرد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محسن صفری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید جمال تاجیک قوئینک🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید صفدر محمدی لقب🌷 (استان بوشهر، شهرستان دیر) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی‌اکبر استیری 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید هوشنگ لهراسبی🌷 (استان البرز، شهرستان طالقان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید حسین ابراهیمی مقدم🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید ابراهیم نائیج🌷 (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید عباس آرموئیان🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید رمضان عبادی🌷 (استان خوزستان، شهرستان رامهرمز) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علی دمزابادی🌷 (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید خدامراد جعفری🌷 (۱۳۶۲ ه.ش) شهید فریدون مقدوری🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی برار علیجان تبار🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسین علیمحمدی🌷 (استان زنجان، روستای ولی آباد) (۱۳۶۴ ه.ش) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدجواد معصومی🌷 (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلام رضا کنگوگر🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان باختران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی شاه حسینی🌷 (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید حسین حسنی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید حسن منتظری قهجاورستانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید میثم قهری🌷 (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید عباس شاه بابایی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۱ ه.ش) شهید روح‌الله باج🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید علیرضا عزیزی🌷 (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۸۶ ه.ش) شهید مدافع حرم محسن فرامرزی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم امیر لطفی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
چه قشنگ میگه🗣 حاج حسین یکتا:😍 تو قلبی که جای نیست❣ اون نیست🚫 ...⚰ 🌹 اِبراهـ❣ـیم +مےگفٺ: •| رَهـبر را براے گذاشتہ اند، نہ براے تماشا.. |• +جواد❣محمدے* •[اگر امام سیدعلی خامنه‌اے گفٺ:بِبُر؛بُبُر~ اگر گفٺ:نَبُر؛نَبُر~ ،گوش،دهان،حرکت،همہ چیز...🍃 امام سیدعلی خامنه‌اے ..]•🚫  🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🎀🎀 ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ... 😔 ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻢ ﺍما ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ ...! 💔 ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﺳﺖ مگر ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﺪ 😐 ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ...! «ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ» شهید محمد ابراهیم همت   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
قُلِ اللهُ یُنَجّیکم مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ(انعام/۶۴) بگو:«خداستکہ از آن‌گرفتارے و بلکه از هر اندوهے نجاتتان مے‌دهد؛ ولے باز هم شما براے او شریڪ قرار مےدهید °/مثلا فکر کردیم وقتے حالمون بد بود یکے دیگه روبراهمون کرد اما باید بدونیم اونم فرستاده خدا بود 🌸  🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
-ناگهان دلت مےگیرد از فاصله آنچه مےخواستے و آنچه ڪه هستے..
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم ..( قسمت ۱۰)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفتم: آخر حیف است این لباس مهمانی است. خندید و گفت: من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟! تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: بنشین. بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نوام تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم دست خودم نبود می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا به اندازه تو دوست نداشته ام گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند اما وقتی فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی چه کنم که جنگ پیش آمد و گرنه خیلی فکرها توی سرم بود اگر بدانی تو منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد. اگر بودی و این همه رنج و درد و کشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان. از من ناراحت نشو. درکم خدا. به خدا سخت است این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند.نگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند. به خودم آمد. گفتم: تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم. نفس راحتی کشید و گفت: الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد اما مطلب دیگری که خیلی وقت دلم می خواهد بگویم درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده هر بار که می آیم می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی. زدم زیر گریه، گفتم: صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر. با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: کریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند این ها واقعیت است باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی مکثی کرد و دوباره گفت: این بارهم که بروم دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد مواظب بچه ها باش و تحمل کن. و من تحمل کردم صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد گاهی از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را با خبر کنند. برادرهایش آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
دارویی_استان_البرز توسط سازمان متلاشی شد شبکه فساد دارویی استان البرز توسط اطلاعات سپاه متلاشی و ۵ نفر دستگیر شدند. درمیان بازداشت شدگان معاون سابق غذا و داروی دانشگاه علوم پزشکی استان البرز به همراه تعدادی از مدیران این دانشگاه با اتهامات متعدد دارویی و درمانی، توسط مأموران اطلاعات سپاه بازداشت شده‌اند. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
به کودکان امروز بگوئید که یلدا از تجمل گرایی و افراط به دور است که دورهمی نیاکانمان توی اتاق‌های سادهٔ کاهگلی بوده و زیر کرسی‌های گرم و صمیمی نه سالن‌های سرامیکی و سرد اصل یلدا یک حال و هوای سنتی است یک کرسی و چند گلدان شمعدانی اینکه میوه‌ات را توی بشقابی قدیمی پوست بگیری، چایت را توی یک استکان کمر باریک بنوشی و اگر آجیل و خشکباری هم بود توی پیاله‌های سفالی باشد چه بی‌رحمانه پای شوم تجمل را به دنیایمان باز کردند و پای نحیف آرامشمان را بریدند و چه دور شده‌ایم از اصالت دیرینه‌ای که داشتیم! شما را نمی‌دانم من اما میان خانه‌های امروزی و لابلای این سبک و سیاق شهری و مدرن حال دلم جوری که باید نمی‌شود انگار نه انگار که یلدا باشد و انگار نه انگار که حالمان خوب است باید یک حال و هوای سنتی ساخت باید اصالت یلدا را به خانه‌های سرد امروز بازگرداند   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃 ‌─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
مردم آنقدر مشکلات دارند ، حقیر شخصا شب یلدا را فراموش کردم ، شب یلدا برای چی هست برای کی هست ، اصلا چرا شب یلدا .... خیلی ها حتی برای خرید یک کیلو ..‌... ... خدایا هیچ مردی را شرمنده خانواده اش نکن یلدا تان مبارک باشه 🌹🍃
و آنها که امشب را طولانی‌ترین شب نام نهادند شاید از شام غریبان امام حسین علیه‌السلام چیزی نمی‌دانستند..! ... ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🤲دعای فرج 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ♦️اگرهمگی و برای ، قطعاً امرشریف ظهوربه زودی خواهدشد 👌گر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری🌹 او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل، روستای چلنگ) (۱۳۰۷ ه.ش) شهید مهدی ترک لادانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۲۰ ه.ش) شهید یوسف کلاهدوز 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۲۵ ه.ش) شهید شاهرخ ضرغام 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۲۸ ه.ش) شهید بهروز مرادی🌷 (استان خوزستان، شهرستان خرمشهر) (۱۳۳۵ ه.ش) شهید اکبر واحدی 🌷 (استان اصفهان، شهر وزوان) (۱۳۳۸ ه.ش) شهید پرویز بی پروا مقدم🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید حمید میرزائی سیروئی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید مجتبی تهامی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان خلیل‌آباد، روستای سر مزده) (۱۳۴۱ ه.ش) شهید صادق عطاء 🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید غلامرضا رحیمی نیاسر🌷 (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید فرهاد علیمرادی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید علی رضا رحیمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان نطنز) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید محرم وفی 🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان پلدشت، روستای نازک علیا) (۱۳۴۸ ه.ش) شهید مدافع حرم محرم ترک🌷 (استان لرستان، شهرستان ازنا، روستای قاضی آباد) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید علی فلاحی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۵۸ ه.ش) شهید مجتبی یاوری🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۵۸ ه.ش) شهید داود محسنی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی صباغ یزدی 🌷 (استان کرمان، شهرستان رفسنجان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید عبدالرحمان چپاتی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن رفیعی یونسی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید مجتبی استکی🌷 نماینده شهرکرد در مجلس شورای اسلامی (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید احمد ذوالفقاری🌷 (استان آذربایجان غربی) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید نادر عبدی آستانه 🌷 (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید عبدالله محبی🌷 (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی میرزانژاد🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید خلیل ضرغامی🌷 (استان سمنان، شهرستان گرمسار) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حسین رجبی مولائی🌷 (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید هادی چنبری🌷 (استان البرز، شهرستان ساوجبلاغ) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید ابراهیم کریمی 🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسن موسی طارمسری🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید داریوش باقریان🌷 (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید مدافع حرم سعید مسافر🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید امر به معروف و نهی از منکر امیرحسام ذوالعلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵.ش) شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید یدالله کلهر 🌷 (استان تهران، شهرستان شهریار، روستای بابا سلمان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید اسماعیل یحیایی 🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید جواد منتشلو 🌷 (استان کردستان، شهرستان قروه، شهر دلیران) (۱۳۶۹ ه.ش) شهید عبدالصمد سالمی 🌷 (استان خوزستان، شهرستان شادگان) (۱۳۷۱ ه.ش) شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده🌷 (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
❄️ بہ دی مـاه خـوش آمـدید ❄️ اولین روز زمستان رو زیبا بسازید! بـا مهـربـانی بـا محبـت بـا نوعـدوستی بـا گذشـت بـا عشـق در اوليـن صبـح فصـل زیبای زمستـان براتـون قلبـی عاری از بغـض و کـدورت چشمـی بینـا دستـی توانگـر دلی آسمـانی آرزومنـدم 🌨❄️ زمستـان مبـارک ❄️🌨   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
اولین صفحه از دفتر زمستــ❄️ـــان را ورق می‌زنیم امید به ثبت بهترین اتفاق‌ها امیـدوارم فصـل زمستـان خوبی پیش رو داشتـه باشید و ورودتون بہ زمستـون آغـازی باشـه از ورود سپیـدی‌های دلپـذیر زنـدگی ان شاءالله سیاهی غـم و غصـه‌هاتون با اومـدن زمستـون سفیـد سفیـد بشـه و دلتـون پر بشـه از شـادی از امـروز می‌نشینـم دانـه‌های دی مـاه را می‌بافـم سی دانـه یڪ عشـق از زیـر یڪ خوشـی از رو تا گـره بخورنـد درهـم شـالی شـود بر روی دوشتـان تا از سـردی روزگار نرنجیـد خـدایـا مـاه جدیـد را برای همـه با زیبـاترین قلمـت نقاشی کن و در اولیـن روز زمستـان توشـه دوستـانم را پـر کن از ٣٠ روز شـادی ٣٠ روز آرامـش ٣٠ روز مؤفقیـت ٣٠ روز سـلامتی ٣٠ روز بـدون مشکل ٣٠ روز پـر از خیـر و برڪت ─┅─═इई❄️🌨❄️ईइ═─┅─   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃   ✿↶ ↷✿      ❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀ ❄️ خـدای مهـربانـم تـو نهایتی تـو مهـربانترینی و مـن چقـدر خوشبختم ڪه در آغوش امن رحمـت تـو هستم ای بیکـران مهـربان ❄️ پـروردگارا تـو را سپاس برای حضـورت تـو را سپاس برای همهٔ موهبت‌هایت ❄️ خـدایـا در اولین روز فصـل زیبـای زمستـان نا امیـدی آذر ماه را خـط بزن و عشـق و امیـد را بر ما ببخـش و تقـدیرمان را چنان زیبـا بنویس ڪه گویی در بهشـت زنـدگی می‌کنند ❄️ خـدایـا در اولیـن روز دی مـاه برای همه سـلامتی آرامـش و نیکبختی آرزو دارم خـدایا عـطا کن بہ آنان هر آنچه برایشـان خیـر است و دلشـان را لبـریز کن از شـادی و لبانشـان را با گل لبخنـد شکـوفا فـرمـا ❄️ پـروردگارا فصـل جـدید را فصـل عشـق و رحمـت فصـل آرامـش و محبـت فصـل پاکی دل و خلـوص نیـت برای همه بنـدگانت قـرار بـده 《آمیـن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام》 ای صاحب جلال و بزرگواری ─┅─═इई❄️🌨❄️ईइ═─┅─   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب...🌹🍃 #قسمت_پنجم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عمو محمد و پسر عمو مرتضی دست
🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 حدودا ساعت سه صبح بود که با عمو محمد و پسرعمو به بیمارستان رفتیم. عمو محمد هنوز ازدواج نکرده بود و ۲۸ سال داشت و پسرعمو مرتضی،پسرعموی بزرگ من بود که هم سن و سال عمو بود و یک دختر نو رسیده داشت... به اورژانس که رسیدیم عمو مجددا من را بغل کرد و به اورژانس برد... دکتر به سختی شیشه هارا از پایم در آورد و زخمم را پانسمان کرد. خدارا شکر نیازی به جراحی و بخیه نبود... دم دمای اذان صبح به خانه برگشتیم. مامان زهرا هرچقدر اصرار کرد که عمو و پسرعمو شب را بمانند ،قبول نکردند و رفتند... بابا خواب بود... با کمک مامان به اتاقم رفتم و لباسم را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم... دلم گرفته بود،خوابم نمیبرد! یک آهنگ ترکیه ای غمگین پلی کردم و صدایش را کم کردم... تمام خاطرات مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رد شد... ماه رمضان امسال،سال ۱۳۹۴ بود... دم افطار بابا زنگ در را زد... در را باز کردم و با ذوق منتظر شدم بابا از پله ها بالا بیاید... میخواستم مثل همیشه بپرم بغلش یک بوس حسابی مهمان گونه اش کنم... اما همین که بابا را دیدم جا خوردم! کتش خاکی بود و زانوی شلوارش پاره شده بود... !چیشده؟! ...🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
. . میگفت: سر نماز مثل حرم امام رضاست، ڪفشاتو میدے به ڪفشدارے تا برے زیارت، بدونِ فڪرِ ڪفش، برے دیدار! [فَاخلَع نَعلَیڪ] سر نماز ڪفشاتو یعنے غصه‌هاے دنیاتو از ذهنت دربیار بده به خدا، فقط دیدار! بعد از نماز میبینے خدا ڪفشاتو واڪس زده بهت تحویل داده! 🍃
🔹من با شهید یدالله کلهر نسبت فامیلی داشتم. ایشان پسر دایی مادرم بود و از طرفی پدرشان، پسر خاله پدرم بود. به همین دلیل روابط خانوادگی و فامیلی ما بسیار گرم و صمیمی بود. خانواده ها معمولا در مهمانی ها و شب نشینی ها همدیگر را می دیدند. 🔸پدر آقا یدالله دامدار بود و از لحاظ مالی هیچ مضیقه ای نداشتند. با این حال ایشان در همان سنین نوجوانی با آهنگری و ساخت تانکر و... به کار در کنار درس و ادامه تحصیل مشغول بود. 🔹من آن روزها اصلاً فکر نمی کردم که یدالله علاقه ای به من داشته باشد. در دیدارهای فامیلی، جز سلام و احوالپرسی هیچ کلامی بین ما رد و بدل نمی شد. 🔸پس از پیروزی انقلاب، پدر حاج یدالله با دوست او، صفر کرمانی صحبت کرد و از او خواست که به یدالله بگوید که سرو سامانی به زندگی اش بدهد و ازدواج کند. 🔹آقا یدالله هم وقتی پیام پدرش را شنید، به دوستشان گفته بودند که به پدرم بگویید اگر می خواهد من ازدواج کنم؛ من به دختر «عمه » علاقه دارم. یدالله؛ مادرم را عمه خطاب می کرد و مرا «دختر عمه .» 🔸پدرشان وقتی از موضوع مطلع شده بود، گفته بودند شاید زهرا برای زندگی به روستای ما نیاید، او بزرگ شده شهر است. با این حال مخالفتی نکرد و برای خواستگاری پدرش پیش قدم شد. پدر و خانواده ام علاقۀ خاصی به یدالله داشتند و از این موضوع استقبال کردند و تصمیم گیری نهایی را به عهدۀ خودم گذاشتند. 🔹زندگی در روستا و دوری از خانواده برایم سخت و طاقت فرسا بود به همین دلیل به این خواستگاری پاسخ منفی دادم. دو سال از این ماجرا گذشت. آن روزها بیست ساله بودم که پدر یدالله دوباره مرا برای پسرش خواستگاری کرد. این بار اخلاق و منش یدالله را ملاک انتخابم قرار دادم و پاسخم برای ازدواج با او مثبت بود. 🔸قرار روز شیرینی خوران و بله برونی گذاشته شد و ما بیست روز مهلت خواستیم تا خود را برای این جشن کوچک آماده کنیم. خرید عقدمان آیینه شمعدان بود، 🔹انگشتری طلا، لباس و... همراه چند تن از اقوام نزدیک به یکی از بازارهای شهرری رفتیم. یدالله برای خودش حلقه نخواسته بود و تنها برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. 🔸20 بهمن 1358 مراسم نامزدی ما با حضور بزرگان فامیل در منزل ما برگزار شد و با شیرینی، میوه و شام از میهمانان پذیرایی کردیم. در طول یک سال نامزدیمان،یدالله به شدت درگیر فعالیت های سپاه و برگزاری کلاسهای آموزش نظامی بود و به ندرت او را م یدیدم. 🔹یک روز یدالله به خانه ما تلفن کرد و گفت: من الان در ترمینال هستم و می خواستم ازت خداحافظی کنم. از او پرسیدم: کجا می روی؟ گفت: سنندج. 🔸فکر می کردم نهایتا بیست روزه برمی گردد؛ اما روزها و هفته ها به ماه تبدیل شد و خبری از یدالله نداشتم. روزهایی که بدون او سپری م یشد، برایم با دلتنگی و تنهایی همراه بود و تحمل دوری اش را نداشتم. از طرفی پدرم نیز ناراحت و نگران سلامتی یدالله بود. 🔹شهید کلهر بعد از سه ماه به خانه ما آمد. پدرم خیلی از او شاکی شده بود. به یدالله گفت: «بیا مراسم عقد کنان را برگزار کن و دست زنت رو بگیر و ببر خانه ات؛اینطوری که نمی شود.» 🔸یدالله گفت: «پدر جان، الان نمی توانم. کارهایم خیلی زیاده است؛ ولی قول می دهم این دفعه که از جبهه برگشتم، مراسم عقدکنان را برگزار کنیم. » پدرم کوتاه نیامد و یدالله در مقابل اصرار پدرم سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. بعد از اتمام صحبت های پدرم، او گفت: «پس یک روز را برای مراسم عقد تعیین کنید. » 🔹قرار عقد برای بیست روز بعد گذاشته شد و ما در این مدت در تدارک جهیزیه بودیم و همه چیز برای شروع زندگی مهیا بود. 8 بهمن 1359 در محضر پای عقدنامهرا امضا کردیم. یدالله با گرفتن جشن عروسی مخالف بود و می خواست ما به مشهد برویم و رفت که بلیط هواپیما بگیرد؛ ولی در آن هوای سرد و برفی هواپیما پرواز نداشت. بلیط قطار هم نتوانسته بگیرد. 🔸بالاخره با اتوبوس در یکی از روزهای سرد بهمن ماه به طرف مشهد راه افتادیم. 5- 6 روز مشهد بودیم. پس از آن بدون هیچ جشن و مراسمی زندگی مان را در دو اتاق در گوش های از حیاط خانه پدر شوهرم شروع کردیم. به اصرار پدر یدالله، ولیمه ای برای فامیل تدارک دیدیم. در همان روزهای ابتدایی به یدالله می گفتم: «دیگر نمی گذارم از کنارم بروی. » او هم می خندید و می گفت: «نمی توانی، یعنی من نمی توانم در اینجا بمانم و بایدبروم. » 🔹آن روز معنی حرف او را درک نکردم، چرا که از تمام این دنیا فقط یدالله را می خواستم ولی تقدیر برایم زندگی دیگری رقم زده بود. هنوز سه چهار روز از شروع زندگی مان نگذشته بود که یدالله ساکش را بست و به جبهه رفت. روزهایی که بدون او می گذشت، کند و عذاب آور بود. گویی زمان از حرکت می ایستاد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹ا
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم ..( قسمت یازدهم )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم دلم برای خانه ام پر می زد فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رسانم. خانه همیشه بوی صمد را می داد لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد. به ای زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که هست و سالم است این برایم کافی بود. حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود. سال ۱۳۶۱ برای بار سوم حامله شدم نگران بودم فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده م کرد تا به همدان بیاید و به ما سربزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود می گفت: وقتی نیستم هوای قدم را داشته باشی. وقتی بر می گشت، می گفت: قدم تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی. اما با این همه هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همدان بمباران می شد همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند. برادرهایش می آمدند و مراه ماه به ماه می بردند قایش. گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند آب ها که از آسیاب می افتاد می رفتند. وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه ثبت نام کرد. یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستاجری راحت می شوید تابستان می رویم خانه خودمان. نه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی اید. صمد ما را به قایش برد. گفت: می روم سری به منطقه می زنم و سه چهار روزه بر می گردم. همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت درد به سراغم آمد. نمی خواستم باور کنم صمد قول داده بود این بار موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد پس باید تحمل می کردم باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم. ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید: گفت الان می فرستم دنبال قابله. گفتم: نه حالا زود است اخمی کرد و گفت: اگر من ندانم کی وقتش است، به چه دردی می خورم؟! رفت و رختخوابی برایم انداخت دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد. خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت سرم را می بوسید و جوشانده های جور و واجور به خوردم می داد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
عشقم همسرم: (هركي نخونه از دستش رفته ، واقعا از دستش رفته) روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند : پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد . و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد. مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت. پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور . حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند . خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند. در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟ رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ». فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یامحمد ، بعزّت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم تا قیامت می گویم علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت». خداوندا به حق علی علیه السلام گره از کار ما بگشا جلاءالعیون علامه مجلسی هر کی این مطلب را خوند و به دلش نشست اگه دوست داشت به عشق 14معصوم واسه گروهاي ديگه بفرسته خدایا:هر کی این پست راکپی کرد حاجت روا بفرما اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. میدونی اگه کپی کنی تا آخرامشب چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ به نیت شادی دل آقا امام زمان عج  🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
: چرا من اینقدر فقیر هستم ...؟ : چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی ... مرد گفت : من چیزی ندارم که ببخشم ؟ خدا پاسخ داد : دارایی هایت کم نیست...! یک صورت ، که میتوانی لبخند برآن داشته باشی ! یک دهان ، که میتوانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی! یک قلب ، که میتوانی به روی دیگران بگشایی! چشمانی ، که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!   ..." ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
خدایا ، عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم ، والله تو اگر کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم . اگر تو ستارالعیوبی را بر می داشتی ، می دانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، بلکه از من فرار می کردند ، حتی پدر و مادرم . خدایا ، به رحمت و مهربانیت ببخش آن گناهانی که مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی العفو ..... 📕 پنجاه سال عبادت التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
... 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایق‏زار است. در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏داری، با چشم‏های مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لاله‏ها پا بگذاری! این دیار سربلند، فصل‏های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود. انارهای عاشق، با سینه‏های خونین، در همه جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت. و از آن همه خون بی‏باک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت. شهدا، همیشه هستند کبوتر بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین‏افکن شد و با کوله‏باری از اخلاص بر دوش، لبیک‏گوی دعوت معبود شدند. کبوتران دلاور، قهرمان‏های بی‏مانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنه‏ها و دشمنی‏ها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند. اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانه‏های زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‏هامان را روشن کرده است. رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‏ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‏آلود نیست؛ گاه، حماسه‏ای زبانزد است. باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خون‏های شهید و بی‏باک است، با دست‏های خداخواهی و با باور بی‏تردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم. هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد. هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشه‏اند. نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان دارید. 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3