eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_سوم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 از عمو خواستم برویم کمی قدم بز
🌹🍃 🌹🍃 سر میز صبحانه نشستیم... عمو لقمه ای برداشت و عذرخواهی کرد تا برود... عمه هم به دنبال او بیرون رفت... دختر عمه کوچکم یلدا، زودتر از همه نشسته بود و به شکلات صبحانه خیره شده بود. پسرعمه دستانش را زیر چانه اش گذاشت و به من نگاه کرد و گفت: یالا بخور صبحانتو...من تا دو ساعت اینجا میشینم تو باید کامل صبحانه بخوری.این یک ماموریته... یلدا با لحن کودکانه به پسرعمه گفت: میشه من به جای ریحانه همشو بخورم داداش؟ خنده ام گرفته بود از مدل صحبتش... باهم مشغول خوردن صبحانه شدیم... عمه آمد کنارم نشست و گفت : ریحانه جان بعد صبحانه آماده شو بریم خونتون...عمو رفت بنزین بزنه بیاد. چشم عمه جان... بلافاصه به اتاق رفتم و آماده شدم. عمو بعد از نیم ساعت آمد... با عمه ،عمو ، پسر عمه یاسین و یلدا به سمت خانه حرکت کردیم... رسیدیم، زنگ در را زدیم. مامان در را باز کرد... وارد حیاط شدم و با استقبال گرم مهدی ،برادر کوچکم رو به رو شدم... چقدر دلم برایش تنگ شده بود! او را در آغوش گرفتم و گونه اش را بوسیدم... داداش من چطوره؟ خوبم آبجی!کجا بودی دلم برات تنگ شد... دورت بگردم منم دلم تنگ شد کوچولوی من... از پله ها بالا رفتم... از در که وارد شدم با دیدن بابا هم خوشحال شدم هم ناراحت... بابا خیلی بیحال بود... اما با دیدن من لبخند بی جانی زد و سلام کرد... دست خودم نبود... اشکم گونه هایم را نم دار کرد... به سمت بابا رفتمو سرم را روی سینه اش گذاشتم... صدای ضربان قلبش آرامم کرد... از ته دل گفتم کاش هرگز این صدا را از من نگیرند... دست و صورت بابا را غرق بوسه کردم. بابا سرم را بوسید و گفت: دلم برات تنگ شده بود دخترم!نمیدونی خونه چقدر سوت و کوره بدون تو ،کاش نمیرفتی و بیشتر پیشم میموندی... الهی من قربونت برم بابا! قول میدم دیگه هیجا نرم و کنارت بمونم... خیلی ناراحت شدم... کاش نمیرفتم. از میان صحبت های عمو و مادرم متوجه شدم که میخواهند بابا را به بیمارستان ببرند. نه ! من تحمل دوری بابا را ندارم. خودم از او پرستاری میکنم... نمیخواهم او را روی تخت بیمارستان ببینم. ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۶_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید ابراهیم رمضانی🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید نورالله امینی🌷 (استان خوزستان، شهرستان ماهشهر) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید فرهود جوادی مجلج🌷 (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۵۹ ه.ش) شهیده سیده طاهره هاشمی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل، روستای شهیدآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید همت‌الله متو🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل، روستای قلعه کش) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید غلامحسین هدایتی🌷 (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید نصرت‌الله ولی‌پور🌷 (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید صادق مهدوی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید مرتضی فدایی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عبدالعزیز اسدی🌷 (استان اردبیل، شهرستان خلخال) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسن علی هزارلات سلیمانی 🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی اصغر آل آقا🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید علی‌اکبر اسماعیلی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان سرایان، شهر آیسک) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا عبدی خیابانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید گل محمد غزنوی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان چناران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمود ربیعی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی عابدی دخرآبادی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید فریدون محمدی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ستار امینی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان میاندواب) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مرتضی حسین‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدعباس طلاپور🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلام رضا یزدانی عبدی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی جان میرشکاری سلیمانی🌷 (استان کرمان، شهرستان رابر، روستای سر مشک) (۱۳۶۵ ه.ش) خلبان شهید علی نقی اشتری🌷 (استان اصفهان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدباقر لقمانی🌷 (استان همدان، شهرستان تویسرکان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حشمت‌الله نورمحمدیان عمران🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۷۳ ه.ش) خلبان شهید مصطفی فصیحی🌷 (۱۳۹۰ ه.ش) خلبان شهید علیرضا کریمایی🌷 (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۹۰ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد حسینی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم برات سلطانی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم نقیب‌الله هزاره 🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم مجتبی عبداللهی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم سیدحمید یزدان🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید الله نظر صفری🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، روستای چالموره) (۱۳۹۷ ه.ش) شهید محمدرضا رفیعی نسب🌷 (استان خوزستان، روستای عبدلیه) (۱۳۹۷ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
زهرا نفس نفس زدنت می کُشد مرا این رازداری حَسنت می کُشد مرا چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو از من گذشته...محض رضای حسن مَرو .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
گزارش نیویورک تایمز از بدرفتاری ماموران گمرک آمریکا با ایرانی ها تحقیر ایرانی ها در فرودگاه های آمریکا اداره گمرک آمریکا مدعی است دلائل متعددی برای این عدم پذیرش ایرانی ها از جمله مسائل مربوط به جرم و جنایت و نگرانی‌های امنیتی وجود دارد .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
یازهرا... بعد از چند هفته هنوز باور نمیکنم فرمانده عزیزمان حاج قاسم پیش ما نباشه....😔 انشاء یه دختر عزیزی را داشتم میدیدم نوشته بود حاج قاسم بهترین شهید دنیاست.... عمو قاسم ممنونم دیشب تو خوابم اومدی چقدر باهات راحت حرف میزدم چقدر تو بغلت اروم بودم و بلند اشک میریختم....... خدایا تو رو به رحمتت و همه عظمتت قسم یه راهی برام پیدا کن. خدایا من اگر...... پناهی جز تو ندارم به خداییت به بزرگیت قسمت میدم بحق مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها به حق عمه جانم حضرت زینب سلام الله علیها ما را به کاروان شهدا برسان ما را به حاج قاسم عزیزمان برسان... امام حسین...التماس دعا
روزهای اولی که را کردند😔 مطمئن بودیم از داخل گِرای سردار رو دادن اما لبمان را گاز میگرفتیم و میگفتیم نه دیگر نیستند! اما حالا میشنویم که دوباره پا روی گذاشتند وحرف از مذاکره با آمریکا می زنند!! ! وقتی میگوید مذاکره با آمریکا نمیکنیم. وقتی میلیونها نفر از مردم به خونخواهی از آمریکا به خیابونها ریختن وقتی تروریست با غرور اعلام کرد ترور سردار کار اون بوده! وقتی ترامپ تروریست به فحش داد..😔 اینکه همچنان برخلاف میل مردم ایران حاضر به مذاکره با آمریکا هستید اگر اسمش خیانت نیست پس چیه؟؟ دیگه چقدر پا روی شرفت میذاری و موس موسانه دنبال مذاکره ای؟ هرشب تصویر بدن ارباً اربای سردارمان قبل از خواب جلوی چشممان رژه می رود و منتظر انتقام سختیم، آنوقت میبینیم وزیر خارجه مملکتمان دوباره حرف از مذاکره با قاتل سردار را مطرح می کند! بدانید این دوسال هم تمام می شود و قبل از شروع انتقام سخت یک سیلی هم به مزدوران داخلی آمریکا میزنیم! : برای آقا علمداری کرد ! حالتی که ما از حاج قاسم دیدیم رو ببنید(تصویر دست جدا شده ی سردار شهید) دست هنوز اینجوری !! میگه هنوز عَلَم دَستمه یبار تو کربلا عَلَم افتاد بسِّمونه الان همه عَلَم دستشونه انتقام اصلا حوصله ی حرفزدن با آمریک... ... .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 : تویِ بخش اعصاب و روان، با یه پاکت پر قرص، از اتاق دکتر اومد بیرون. از تهِ سالن داد زدم ! گوشاش نمیشنید. پریدم سمتش و همو بغل کردیم و نشستیم. همه بخش و مریضا میخ ما شده بودن. سرِ درد و دلش باز شد، مثل کبریتی که به پنبه آغشته به بنزین بگیری زبونه گرفت... گفت: دیدی خاک بر سر شدیم، دیدی نامردا دستمون رو گذاشتن تو حنا و رفتن... گفت: چند بار با زن و بچه دعوام شده، تقصیر اونا چیه... سرم سوت میکشه... موج منو میگیره... قاطی میکنم... کاش ماهم شهید شده بودیم... . 🌷🕊🌷🕊🌷 : درگیر بودیم. آتیش بود که رو سرمون میومد. مهمات تموم کردم، رسیدن بالاسرم گرفتنم. دستام رو از پشت بستن و به زانو منو نشوندن. دو نفر بودن، بالا سرم داشتن حرف میزدن که یکی رفت و یه چاقوی بزرگ آورد. ترسیده بودم و نمیخواستم کم بیارم. با گره دستم کلنجار میرفتم تا بازش کنم. رسید بالا سرم... با خنجر. با یه دست کاکل موهام رو گرفت و سرم رو کشید بالا. خنجر رو گذاشت زیر گلوم. رد خنجر رو گلوم خط خون انداخت. داشتم به گره التماس میکردم. چشمام داشت از حدقه در میومد. قلبم تند میزد نفسم سریع و محکم شده بود. با گره کلنجار میرفتم، به التماسِ گره افتاده بودم. خنجر رو کشید زیر گلوم سوزش پارگی پوست دوید تو رگای چشمم زیر گلوم داغ شد. رفیقش صداش کرد همینطور که خنجر زیر گلوم بود برگشت و شروع کرد باهاش بلند بلند حرف زدن. گره طناب باز شد. به یه آن چرخ زدم و گلوم رو از زیر تیغ درآوردم. ترس و خشم و استرس و وحشت و کینه و امید همه جمع شد تو بازوهام مشتم رو با همه توانم به سمت صورش رها کردم. صدایِ جیغ خانومم بلند شد. نفس زنون از خواب پریدم. دیدم گلم کنارم نشسته و دستش رو گذاشته جلوی دماغ و دهنش تا خون روی تخت نریزه... میگفت: از بعد اون جهنمی که خورد بالاسرمون و سقف رو ریخت رو سرمون و موج منو گرفت، حتی یه شب هم درست نخوابیدم، بیشتر از یکسال شده. هر شب کابوس میبینم... . . ... نقلِ اول از قولِ . سلامتی همه جانبازها لطفا یک حمد شفا بخونید .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 #نقلِ_اول: تویِ بخش اعصاب و روان، با یه پاکت پر قرص، از اتاق دکتر اومد
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 . : حالم خوب نبود. تازه از سرکار برگشته بودم.خسته بودم و اضطراب و استرس داشتم. از بعد اون گرفتگی، خیلی بی تاب میشدم و کنترلم رو از دست میدادم. بچه ها تو اتاق به پر و پای هم میپیچیدن. یه دقیقه میخندیدن و یه لحظه باهم دعوا میکردن. صدای بازی‌شون عین پتکی بود تو سرم کوبیده میشد. سینه سنگین شده بود و نفسم تنگ. صدای بچه ها امونم رو بریده بود. نفسم براشون میرفت ولی جیغ و هیاهوشون... کلافه شده بودم. لیلا تویِ آشپزخونه بود. کاش پیشم بود تا با چشم و ابرو بهش میگفتم بچه ها رو ساکت کنه. قلبم تند میزد. نباید کنترلم رو از دست میدادم آروم گفتم: بچه هاجونم میشه یه کم آرومتر بازی کنید؟ گرم بازی بودن و به حرفم توجه نمیکردن. دلم ضعف میرفت برای بازی کردنشون ولی... دوباره یه کم بلندتر گفتم:حلما باباجون صدای داداشت رو درنیار قربونت بشم. تو دنیای خودشون بودن و غرق تو بازی. اصلا انگار صدام رو نمیشنیدن. انگار یکی تو کاسه‌ی سرم بود و با کف پاش به پشت پیشونیم میکوبید. حالم داشت بد میشد. کاملا مشهود گره افتاده بود به ابروهام. شاید از دردِ سرم بود.صدام رو باز بلند تر کردم که: آرومتر بچه ها مگه با شما نیستم قربونتون برم. نه فایده نداشت اونا داشتن کار خودشون رو میکردن افسار این اسب وحشی داشت از دستم رها میشد. صورت عین فرشته هاشون و صدای ناز و مهربونشون شده بود سوهان و افتاده بود به جونِ روحم. داشتم بالا میآوردم. دیگه نتونستم، با همه توان و عصبانیتم صدا رو انداختم پشت حنجره و فریاد زدم: مگه با شما دوتا نیستم میگم آروم باشید، نمیفهمید؟ . مثل ماهی قرمز کوچولوهاییکه از تنگ درشون بیاری و تو دستات بگیریشون و بعد دوباره رهاشون کنی توی آب، از ترس و وحشت کپ کرده بودن و بی حرکت شده بودن و اومدن روی آب. آخ از چشماشون... دلم آتیش گرفت با اون نگاه مظلومشون با ترس زل زدن تو چشمام نفسم بند اومد داد زدم:هر چی میگم قربونتون بشم آروم، فداتون بشم آروم، اصلا انگار نه انگار نمیفهمن. حتما باید سرتون داد بزنم! خب آروم باشید دیگه. چشمای معصومشون از اشک پر شده بود مات به من نگاه میکردن. محمد از ترس نمیتونست حرف بزنه، حلما با بغض گفت: فقط داریم بازی میکنیم بابا. قلبم داشت میترکید نتونستم اونجا وایستم سریع اومدم تو اتاق و لبه تخت نشستم. تصویر چشمای ترسیده و صورت یخ کرده‌شون آوار شده بود رو سرم. بغضم ترکید نمیخواستم ببینن دارم گریه میکنم. از شدت گریه داشتم خفه میشدم. آخ بچه هام... بچه‌هام... بچه‌هام. لیلا با فریاد من اومد بالاسر بچه‌ها. لیلایی که همیشه خودش رو کنترل میکرد تا لااقل بداخلاقیای هر ازگاهی من رو با مهربونیش از دل بچه ها بشوره هم حال منو که دید ریخت به هم و شروع کرد سر بچه ها داد زدن. مگه نمیببنید بابا حالش خوب نیست هی میگه ساکت شید ولی شما گوش نمیدین. همینو میخواستین، باید حتما دعواتون کنیم... صدای لیلا و تصور صورت معصوم بچه ها داشت قبض روحم میکرد. تو دلم ملتمسانا به لیلا میگفتم سرشون داد نزن تو رو خدا... داد نزن لیلا. بغضم و قورت دادم و سعی کردم صدام رو صاف کنم. لیلا رو صدا زدم. لیلا... لیلا جان... لیلا اومد تو چارچوب در، پریشون و عصبانی. نتونستم جلویِ گریه‌م رو بگیرم، ملتمسانه و با خواهش گفتم: لیلا جان تو رو خدا من سرشون داد میزنگ تو دیگه سرشون فریاد نکش... مت بمیرم براتون تو دیگه دعواشون نکن... گریه امون نداد ادامه بدم. دستم رو گذاشتم رو صورتم و به بهونه خرید نون از خونه زدم بیرون... . سلامتی همسران مدافعین حرم، علی‌الخصوص جانبازان صلوات 🌹🍃 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 .... _ .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 #نقلِ_اول: تویِ بخش اعصاب و روان، با یه پاکت پر قرص، از اتاق دکتر اومد
لطفا به هیچ شرایطی این دو پست کپی نشود اجرتان با خانم حضرت زینب سلام الله علیها شبتون حیدری التماس دعا یاعلی کربلا ...
میگویند خاک سرد است پس چرا آرام نمیشود دلمان؟!😔 ...
اتفاق می‌افتد ولی مهم این است که ما کجای این ظـهور باشیم.. .. 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
: وقتی به کسی خوبی میکنی برای بهش خوبی کن.. برای خدا دلش رو شاد کن تا اگه یه روزی در حقت بدی کرد یه روزی یادش رفت یه روزی جبرانش نکرد دیگه فکرت ناراحت نشه دیگه غصه نخوری.. ..🌹🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2