↭ پایان فعالیتمون رفقا🌻
↭شبخوش🌱
↭وضویادٺوݩنره💕
↭ماروهمدعاڪنید🌪
↭وعدہدیدارمافـردا🙂
↭شماروبهخداےحاجقاسممیسپارم🖐
↭ترڪنڪنیدڪانالـۅ😉👀
↭اعمال قبل خواب یادتون نره🥰
↭یا حق🌞
♥️⃟#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'🧡🚚'
-
-
عطرِجانبخشضریحتبیقرارمکردهاست؛کربلایتکعبهجانآن ما، جانمحسین ..(:♥️
-
-
🧡⃟🔗¦↜ #ڪربلا
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
↳𝑴𝐴𝐻𝐷𝐴𝑉𝐼↲
⏟⏟⏟⏟
#چـــآבࢪانܘ🖤
خــُدا مے خوآسـت ..
بـھ تـو بــآل وُ پـَر بدهد...
گفٺــ:
چـشـمــَت مے زنند!😇🌿~°
|| چـــ❥ـــآدُر دآد↓
⇦بـ ـانـو...
قدرش را بدان🖐🏻
هــــدیھ ۍخــــدا
خـیلے قیمتے اسٺــ...♥️👌🏻
━━━━━━⊱🌻⊰━━━━━━
#چادرانہ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
📆تقویمِ کوچڪِ مرا
ورقے بزن
تمامِ قصهِ هایم
از این"منِ بے تو"
به تنگ آمده است!
دلتنگتم آقا یابن الحسن😔
【 اَلّلهُــمَّـ؏جــِّللِوَلیِّــڪَ الفــَرَج】
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
💛⃟🌻
بِبیٖنبٖہگوشِہصَحنَتپَنٰـآھآوَردَم
مَگَرڪَبوتَرآوآرٖھجـٰآنِمےٖخوٰاهَد..؟シ
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیاعلۍابنموسۍالرضا
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
♡••
بہ قݪمـ گفتمـ
بنویــس
نـِـــوشت ؛
قَـاسِمـ ڪُـلهُ خَیْــر...
--------------------------「✿」--------------------
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
♥️⃟⃟🕊
𖧧 !!دݪگیر نباشـ
𖧧 🔐 دلتـ که گیر باشڊ رهآ نمیشوێ
𖧧 🧹،"یادت باشد'
𖧧 خدا بندگانشــ را با آنچـ..ـہ بداݧ دڵ بسته اند
𖧧 ⚡️...مۍآزمایـد
🕊|↫#شهیدانهـ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
↳𝑴𝐴𝐻𝐷𝐴𝑉𝐼↲
⏟⏟⏟⏟
#تلنگر🖐🙃
موقع #نماز ڪه میشدما را بھ مسجد میڪشاند.
برای تمام بچههای محل از همان نوجوانی وقت گذاشت.
وجودش درهمهجاما را "یادِخدا"می انداخت.
چون دراحادیث آمده:
«مومنڪسی استڪه دیدار او،شما را بھ یاد خدا بیاندازد.»
#شھیدابراهیمهادی_هادیدلھـآ♥️
+بگردیدیهرفیقخداییپیداڪنید! :)
━━━━━━⊱🌻⊰━━━━━━
#تلنگرانہ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
#حُسیــݩجانم♥️.•
♡|گذرمتابہدرخانہاٺافتاد #حسیݩﷺ
خانہآبادشدم،خانہاٺآباد #حسیݩﷺ|♡
#رفیققدیمےالسلام✋🏻✨
بھ نیت زیارتش مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
-----------------------「✿」------------------⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
#تلنگر🍁
اولبهخودم(:
میگفت:
مفتنمیارزهاگهتویمجازی،🙄
لبخندرولباتهوواسهمامانتاخممیکنی..😐😕
کسیکهادعایشهادتمیکنیومیگی
شهادتآرزومه،اینرسمشنیست✋🏼
حواستباشہرفیقمن^^🙃
-----------------------「✿」------------------
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
----------------------------------------«💭🖤»
چوںڪهدیگرنڪشممنّتویانازِڪسی
هرڪهخواهدبشودبازرها؛بسمالله...!シ
ـ----------------------------------------«🖤💭»
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'🚙❄️'
-
-
گوهرخودرامزنبرسنگهـرناقابلۍ؛
صبرکن؛پیداشودگوهرشناسقابلۍ..!
-
-
💙⃟🚙¦↜ #دختـرونہ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'🖤🚲'
-
-
بۍطُتمـٰآمِاشڪهآیـمشعـرگفـتند
بـعداَزتـویڪدیـوآنبـرٰا؎دلنـوشتمシ!••
-
-
🌑⃟🚲¦↜ #حاجــــے
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'♥️🖇'
-
-
ایـدھنقاشـٖۍبااستفـادھازگـواش••🎨
-
-
♥️⃟🐾¦↜ #حـوصلمون_سرنرھ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'🧡🔗'
-
-
خَـلوَتِۍدآرِیموَحٰالِـۍبـٰاخِیـٰالِخـویشتَـن . . . !
-
-
🧡⃟📙¦↜ #دلـۍ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
'🐚🌧'
-
-
شعرخوآندمکہتورآازسرخودبندآزم
توخودتشعرشد؎درسرمنافتاد؎…!シ
-
-
🦋⃟🌧¦↜ #دختـرونہ
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
"🚚🦊"
•
•
بیخیالاخبـارغمگینجھـان؛بگودردنیـاۍ
ڪوچڪت،چنددلیلبراۍخوشحالۍداری..!シ
•
•
------------------------"🚚🦊"
•
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
"🚙🌧"
•
•
زعشقتورهبرانمردنظلماست؛
درگوشهـیخانهجانسپردنظلماست..ジ
•
•
------------------------"🚙🌧"
•
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
خدا گفــتــــ : و آن گاه که تنها شدی👑🌻
و در جستجوی تکیه گاه مطمئنی هستی🌱🍒
بر من توکل کن..🌙🕊
خدایا بہ امید رحمتتـــ👑📿
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️#شوربه⛔️
قسمت آخر
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔺تهران-اتاق جلسات اداره محمد
محمد برای سه نفر از مقامات که قرار بود برای معاون وزیر گزارش نهایی بنویسن، باید توضیح میداد تا جمع بندی کنند. به خاطر همین همه مدارک را از بچه ها گرفت و کلّ شب و روز قبلش روی اونا کار کرد و با آمادگی رفت جلسه.
آقای قدوسی: فکر نمیکنم تا الان پرونده ای به این بدی مطالعه کرده باشم. نفوذ همیشه بوده و هست و خواهد بود اما بیخ گوش خودمون تا این حد بالا و موثر واقعا جای تاسف داره. حتی سبب میشه مردم و افکار عمومی احساس بدی بهشون دست بده و اعتمادشون به سیستم از بین بره.
آقای ذکایی: منم وقتی مطالعه کردم خیلی ناراحت شدم. بیش از بیست سال با حامد از نزدیک کار کرده بودم و نمیدونم از کجا و از کی این اتفاق براش افتاده که تا این حد به قهقرا بره. ولی موافق نیستم که اگر به گوش مردم و افکار عمومی برسه، باعث سلب اعتمادشون میشه. چون بالاخره ما نباید از خودمون مدینه فاضله ترسیم کنیم. ما هم اشتباه داریم نقاط قوت و موثر هم داریم. اتفاقا اگر مردم و افکار عمومی متوجه بشن، بنظرم میتونن به ما کمک کنن و هر کدام به عنوان یک افسر اطلاعاتی، منابع خوبی برای جامعه امنیتی ما باشند.
آقای وحیدی: با دکتر ذکایی موافقم. اگر قرار شد به گوش مردم برسه، باید خودمون دست به کار بشیم و در جنگ روایت ها دستِ پیشی بگیریم. وگرنه مقهور و مغلوب روایتی میشیم که بعدا رسانه های معاند به خورد مردم میدن.
آقای قدوسی: بله. به شرطی که درست روایت بشه و همه شخصیت ها و وقایع، بدون خورده شیشه و زهرماری به سمع و نظر مردم برسه و خودشون تصمیم بگیرن و آگاه بشن موافقم.
آقای ذکایی: بحث از جای خوبی شروع شد. از اینکه مردم نامحرم نیستند. از اینکه باید در جنگ روایت ها منفعل عمل نکنیم. نشه مثل فلان مسئله که رییس امنیت ملی یه حرف زد ... رسانه های ما یه حرف دیگه ... رسانه های برادرای ما یه حرف کلا متفاوت دیگه ... این وسطم یه عده مریض، ماهی خودشون از آب گرفتن و به عناوین مختلف، جامعه اطلاعاتی را هدف قرار دادند و یه عده از برادرای نهادهای هم عرض هم خرج توپ خونه بهشون دادن و متاسفانه شد عرصه تسویه حساب ها و عقده گشایی ها!
آقای وحیدی: حالا جای گفتن نداره ولی ما یادمون نرفته که مسئول میز اسرائیل یه دیگه هم...
آقای قدوسی: آقا ... آقا ... صلوات بفرست ...
محمد: اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. آقا اجازه میفرمایید؟
وحیدی: بسم الله برادر
ذکایی: بفرمایید
قدوسی: بله. بفرمایید!
محمد بسم الله گفت و شروع کرد. چیزی حدود دو ساعت توضیح و جمع بندی شد.
محمد: طبق تحقیقات ما مهم ترین ماموریت حامد این بوده که به هر ترتیبی هست، رقیب جدی اسراییل در تولید و توزیع محلول های کشنده را از بین برداره. رقیب جدی اسراییل در این خصوص، انگلستان بوده. ولی حامد دستور داره که رقیب اسراییل را با بزرگترین دشمنش یعنی ایران و حزب الله از میان برداره. به خاطر همین دختری به نام زیتون به هیثم معرفی میکنند که در اصل، هم نفوذی اسراییل در لابراتوار انگلیسی بوده و هم نفوذی اسراییل در تشکیلات حزب الله محسوب میشده.
ذکایی: ینی اسراییل، حامد را خرج برداشتن یک رقیب و حتی از اون بالاتر، ایران و حزب الله را گرفتار کینه شتری انگلیسی ها کرد؟
محمد: دقیقا. اگر این مسئله پیش نیومده بود، شاید هیچ وقت حامد هم لو نمیرفت و یا ماموریتش به همین زودی تمام نمیشد!
قدوسی: البته خیلی هم زود تمام نشده. حالا اگه ماموریت حامد فقط همین بوده! آخه چیزی که داری میگی، از قبل از شهادت حاج عماد تا الان حداقل سیزده چهارده سال طول کشیده!
محمد: دقیقا. منظورم منم همینه.تیر در ترکشی بوده که ارزش سوختن داشته که اینجوری پاشد و به موقع در رفت. چون هم ماموریتش تمام شده بوده و هم داشتن با آدرس اشتباه داده به ایران در خصوص معامله یکی از قطعات موشکی، نقشه خطرناکتری برای صنعت دفاعی و موشکی ما میریختند.
وحیدی: حامد تنها بد بیاری که داشت که شاید تا الان هم از اون طرف خیلی در فشار و منگنه قرارش داده باشند، افشای حجم سنگین اطلاعاتی بود که توسط مسعود به ما منتقل شد.
محمد: اصلا بذارین اینجوری بگم که خون مسعود بود که باعث افشای حامد شد. اگه جَهد و تلاش و هوش و ایثار مسعود نبود، اصلا حامد لازم نبود به اسراییل اطلاع بده که مسعود دنبال ابونصر هست و بهش نزدیک شده!
وحیدی: اینجوری باز بهتره که بگیم حتی اگر ما این حجم از اطلاعات سرسام آور هم نداشتیم، همین که شرّ حامد از سیستم کم شد و هیثم و زیتون هم از تشکیلات حزب الله رفتند بُرد خیلی زیادی داشتیم.
قدوسی: آره. اما اینکه الان یکی از بانک های خام دشمن را در دست داریم و میتونیم هر استفاده ای ازش بکنیم و جبهه جدیدی روبروی اسراییل باز کردیم، این دیگه به عظمت خون و عملیات تک سربازی و تک سرداری مسعود برمیگرده.
محمد: حتی از این بالاتر میخوام بگم ... الان ابتکار عمل دست ماست. هم به ارتباط سعودی و اسراییل در استفاده و تامین محلول ها رسیدیم و میتونیم بزنیم نابودشون کنیم. هم سیستم ما و حزب الله پالایش شد که این خودش یک دنیا ارزش داره. هم خطر بسیار بزرگ از بیخ گوش و گلوی صنعت موشکیمون گذشت. هم به بزرگترین لابی سلاح در دنیا و منطقه که توسط خودِ اسراییل مدیریت میشه و بازار سیاه راه انداخته پی بردیم و هم خوراکِ ده سالِ ده تا شبکه جهانی که بخوان بیست و چهار ساعت شبانه روز سند برای افشاگری داشته باشند تو دست و بالمون داریم. ولی ...
همه حساس شدن ببینن محمد چی میخواد بگه؟
محمد نفسی عمیق اما از بغض و ناراحتی کشید و گفت: ولی دیگه مسعود را نداریم. این همه چیز با ارزش را بدون مسعود داریم. مسعود را دادیم که این همه چیز داشته باشیم. ناشکر نیستیم اما ... مسعود...
🔺 بیمارستان لبافی نژاد
محمد و خانمش و پسرش و مادرخانمش پشت درِ اتاقی بودند که دخترشون اونجا خوابیده بود و اون لحظه دکتر، بالا سرش بود و داشت معاینه اش میکرد.
تا اینکه یه لحظه درِ اتاق باز شد و پرستار با لبخند اومد بیرون و به محمد و خانمش گفت: میتونید دخترتون رو ببینید!
هر چهارنفرشون به محض شنیدن این حرف از پرستار، به طرف در رفتن و پرستار هم دید که بندگان خدا شوق دیدن دخملشون دارن، کنار رفت و چهار نفرشون رفتند داخل.
تا داخل شدند، چشمای نازِ دخترشون باز بود و تا اون چهار نفرو دید، لبخندِ لوسانه دخترانه ای زد و سلام کرد.
محمد و خانمش دخترشان را در کسری از ثانیه خوردند از بس بوسش کردن و ناز و نوازشش کردند. یه کم از لحاظ گویایی هنوز رو فرم نیومده بود و باید زمان میگذشت تا سر حال بشه. اما همین که چشم باز کرده بود و ارتباط میگرفت و میتوانست تا چند روز دیگر، در خانه مثل گذشته لوس حرف بزند و پزهای خاص دخترانه بدهد و حتی گاهی چُغُلی داداشش را بکند، دنیا دنیا ارزش داشت.
تا چشمش به برادرش خورد و سلام و حال و احوال کودکانه کردند فورا چشمش به پیراهن داداشش خورد و گفت:مگه مامان نگفته بود اینو نپوش تا عقد خاله سوسن؟ چرا پوشیدی؟ خوبه حالا منم لباس عروسمو بپوشم و نذارم برای عقد خاله سوسن؟
داداشش گفت: حالت خوب نیست دختر ... این که اون نیست ... اون یه پیراهن دیگه است!
دختره که تازه موتورش داشت گرم میشد گفت: نخیرم! خودشه. بابا دیگه برات پیراهن نمیخره بدبخت! حالا بذار بیام خونه ... اگه گذاشتم بخره!
داداشش هم پوزخندی زد و گفت: حالا تو بیا خونه. شاید اصلا نیومدی. شاید دوباره خوابت بُرد به امید خدا!
محمد و خانمش و مادرخانمش که خندشون گرفته بود گفتند: نه ...
دلت میاد ...
آبجی و داداشی به این مهربونی ...
شوخی میکنه ...
باشه برای بعد ...
بسم الله بگین حالا ...
بعدش همدیگه رو بخورین!
ایییش.
«والعاقبه للمتقین»
#حدادپور_جهرمی
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
خدا گفــتــــ : و آن گاه که تنها شدی👑🌻
و در جستجوی تکیه گاه مطمئنی هستی🌱🍒
بر من توکل کن..🌙🕊
خدایا بہ امید رحمتتـــ👑📿
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که
سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من 🕊💕
خدایا بہ امید رحمتتـــ👑📿
#⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
.°•.🚌🎨.•°.
↻|اینحجمازجیگربودن🎻🍂
↻|آخهواسہۍچیہ📙🎭
↻|ڪھاینجورینازمیکنےودل🌋🚧
↻|رومیبر؎کوچولو🎁🏖
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے
°•[🦊☁️]•°
°|آدمۍڪہواسہ🍂🖇
°|آیندشتلاشمیڪنہ🚕📙
°|صدبرابرزیباترازآدمیہڪہ💭🚌
°|فقطچهرهۍزیبایۍداره!🌋☕️
⋮❥|♥️⃟📕∞#باران
🌸͜͡❥••#حزباللههمالغابون
↬|●●❥ فرشتہهاےچادرے