eitaa logo
مبيــــن✨ | ختم یاسین
41 دنبال‌کننده
192 عکس
105 ویدیو
0 فایل
سلام قولا من رب الرحیم✨ ✅ دورهمـــیِ خاصمون: ختم یاسین. ✅ حفظ قـــــ❤️ـــلب قرآن و حفظ قرآن. + تلاش های روزانه یه حافظ برای تثبیت😇 اینجام: @Zeanoaa و اینجا: https://abzarek.ir/service-p/msg/2017509
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو چند روز پیش از دیوار نویس های دوران کنکورم پیدا کردم... جانم به 🖤 تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکــــــل بایدش👌 ‌ پ‌ن: اون روزا هنوز با هنر خوشنویسی آشنا نبودم در تباهی بودم🙈
‌دوباره سلام و عرض تسلیت 🖤 این مدت غیبتم، امتحانات فشرده، نفس‌گیر و خسته کننده دانشگاه بود که بنده رو دچار فرسودگی کرد😢 من برای خودم یه راه حل بیرون اومدن از این حالت تجویز کردم... شما راه حلتون برای این وقتا چیه؟؟ ‌
مبيــــن✨ | ختم یاسین
🌱'٢' #معرفی از سال ٩٣ حفظ رو شروع کردم. و سال ٩٧ حافظ شدم. و هم اکنون هم در حال تثبیت هستم توی
1' اینجا یادتونه از یه تابوت تاریک گفتم؟؟ خب، من با قرآنــم نجات پیدا کردم... اما... منِ دلمرده‌یِ دفن شده در تابوت، -حافظ قرآن- بود!!! ‌
2' در یک محفظه تاریک، که در اون فضای تنگ، با خاک ها و سنگ ها احاطه شده بودم... دستهام، ذهنم، مجرای تنفس و قلبم... -جایی که قرآنم میهمان بود- در حال سنگی شدن بودن... ممکنه بپرسی توانی برای حرکت نبود؟ نه! حتی میلی هم برای کنار زدن دَر نبود!! تنها چیزی که انگار با با علاقه و عشق، برای خودم ساخته بودم، اون تابوت بود!!! ‌
‌نگران نباش! 🌱 این یه ماجرای ناامید کننده نیست!!! چه طور می تونه ناامید کننده باشه وقتی از تابش نور صحبت می کنه؟ و این ماجرا جدای از قرآن نیست!!! این ماجرا خودِ زنده بودنِ قرآنه! شما هم خیلی جاها - معجزه- دیدید! پس شاید خوندن ماجرای من تابش این نور رو براتون گرم تر کنه! ‌
مبيــــن✨ | ختم یاسین
1' اینجا یادتونه از یه تابوت تاریک گفتم؟؟ خب، من با قرآنــم نجات پیدا کردم... اما... منِ دلمرده‌یِ
این بخش از کانال که یه چند روزی مهمونتونه، با عنوان - دیروز- ماجرای فاصله من و قرآنم رو توی عصر جاهلیتم بیان می کنه. ‌‌ ادامش رو همراهم باش🌹
3' -حفظ قرآن رو کی شروع کردم؟ مهد قرآنیم رو یادمه هنوز. اما یه صحنه واضح تر که تو ذهنمه: نمی دونم کلاس چندم بودم، دوم یا سوم ابتدایی شاید. مامانم یه روز گفت: نمی خوای قرآن حفظ کنی؟ و من بهش گفتم روزی سه آیه حفظ می کنم. و همون روز سه آیه از سوره بقره رو حفظ کردم. بسم الله الرحمن الرحیم. الم. ذالک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین.... ‌ شاید اراده حفظ از همونجا ریشه دووند...
4' اما نقطه شروع اون سه آیه نبود. خیلی طبیعی و قابل پیش بینی بود، که یه دختر بچه 8-9 ساله‌ی بازیگوش نتونه طبق یه برنامه ثابت و منظم پیش بره... اما حداقل یک هدیه از خونوادش، از گرفته بود... -آرمان و ارزش حفظ قرآن. .
5' "سرنوشتت اتفاقی نیست. سرنوشت تو فرصت هایی که سر اتفاق ها انتخاب می کنی." دیالوگ فیلمی بود که امروز دیدم.. و وقت نوشتنم درباره یادم اومد. اتفاق در ماجرای حفظ من، همکلاسی‌م بود. مادر و خواهر همکلاسی من حافظ کل قرآن بودن. و انتخاب مامان من، استفاده از این فرصت بود. -یک مربی قرآن برای همه بچه های محله، و یک معلم خصوصی حفظ برای من و دوستم! اولین حفظ مدون و منظم و مرتب. شنبه ها و چهارشنبه ها، می رفتیم خونشون. هر هفته هم یک صفحه حفظ می کردیم. از جزء یک. قبل از اون هم حفظم غیر حضوری و تلفنی بود. جز‌ء ٢٩ و ٣٠ همراه با خواهرام. جز‌ء یک رو حفظ کردم و وارد کلاس ششم شدم. سال ٩٢ (اولین بار "آیه عسی ان تکرهو شیئا" رو موقع انتخاب آقای روحانی، از استادم شنیدم) حفظ من از کلاس خصوصی حفظ خانوم مجتهدی به موسسه حفظ تغییر مکان داد. اینجا به صورت تخصصی به جمع حافظان راه پیدا کردم؟ 🧐
6' کلاس ششم بودم. موسسه، کلاس حفظ از اول جزء دو نداشت. حدود پنج صفحه آخر جز‌ء دوم بود که من وارد کلاس شدم. ١۵ صفحه از هم کلاسی ها عقب بودم و باید خودمو می رسوندم. از این جهت خیلی سخت نبود. چون کلاس هفته ای یک جلسه و برای هر جلسه دو صفحه. توی طول هفته می تونستم جبران کنم. چنتا مشکل داشت. تعداد روزش در هفته کم بود. درسته که برنامه ریزی می کردم که توی طول هفته بخونم، ولی... :)) فاصله توی حفظ قرآن یعنی کیفیت پایین. کیفیت پایینم یعنی ناامیدی از حفظ. ناامیدی هم یعنی خداحافظ! مشکل بعدی همون همراه نبودن با کلاس بود. عملا انگاری توی کلاس نیستی. و این یعنی بازم خداحافظ! و اما خداحافظ سوم کجا اومد؟ -تنهایی. انگیزه نبود؟ - بود. حمایت خونواده نبود؟ - بود. اما داشتن رفیقی که با تو حفظ کنه، از تو بپرسه، ازش بپرسی، یه چیز دیگست. مخصوصا من که از ابتدای جز‌ء یک با یک دوست فوق‌العاده همراه بودم. احتمالا بعدا زیاد بشنوید: هم مباحثه‌ای. اگر تو مسیر حفظ از این دوستا داشتی و حافظ نشدی، نمی دونم چی بهت بگم😐 خدا هدایتت کنه. 🤷
پس تا انتهای سال ٩٢ هنوزم نرسیدم...
‌7' خیلی طول کشید... خداحافظ چهارم از موسسه از خونه از شهر محل سکونتمون بود. خرداد ماه ١٣٩٣ اومدیم قم. همونطور که از رودخونه رد می شدیم، سلام دادیم. سلام خانومِ حرم! اثاث کشی کردیم و توی خونه‌ای نزدیکِ حوالیِ حرم مستأجر شدیم. بعد از به قم رسیدن، تصمیم داشتیم همه کلاسای شهر قبلی رو ادامه بدیم. کلاس زبان، کلاس ورزش، کلاس قرآن و... خودمونی بگم 🖐️ انگیزه‌م برای ادامه دادن کلاسای دیگه بیشتر بود. توی حفظ قرآنم ضعیف بودم. و احساس می کردم اصلا استعداد حفظ کردن رو ندارم. یه تصمیم قاطع اما گفت: همه کلاسها سرجاش اما اول کلاس حفظ قرآن مشخص شه. ‌ بود. بازم خانواده و آرمان حفظ. ما هم از سریعترین راه کمک گرفتیم. ١١٨ : !...