eitaa logo
مبيــــن✨ | ختم یاسین
41 دنبال‌کننده
192 عکس
105 ویدیو
0 فایل
سلام قولا من رب الرحیم✨ ✅ دورهمـــیِ خاصمون: ختم یاسین. ✅ حفظ قـــــ❤️ـــلب قرآن و حفظ قرآن. + تلاش های روزانه یه حافظ برای تثبیت😇 اینجام: @Zeanoaa و اینجا: https://abzarek.ir/service-p/msg/2017509
مشاهده در ایتا
دانلود
4' اما نقطه شروع اون سه آیه نبود. خیلی طبیعی و قابل پیش بینی بود، که یه دختر بچه 8-9 ساله‌ی بازیگوش نتونه طبق یه برنامه ثابت و منظم پیش بره... اما حداقل یک هدیه از خونوادش، از گرفته بود... -آرمان و ارزش حفظ قرآن. .
5' "سرنوشتت اتفاقی نیست. سرنوشت تو فرصت هایی که سر اتفاق ها انتخاب می کنی." دیالوگ فیلمی بود که امروز دیدم.. و وقت نوشتنم درباره یادم اومد. اتفاق در ماجرای حفظ من، همکلاسی‌م بود. مادر و خواهر همکلاسی من حافظ کل قرآن بودن. و انتخاب مامان من، استفاده از این فرصت بود. -یک مربی قرآن برای همه بچه های محله، و یک معلم خصوصی حفظ برای من و دوستم! اولین حفظ مدون و منظم و مرتب. شنبه ها و چهارشنبه ها، می رفتیم خونشون. هر هفته هم یک صفحه حفظ می کردیم. از جزء یک. قبل از اون هم حفظم غیر حضوری و تلفنی بود. جز‌ء ٢٩ و ٣٠ همراه با خواهرام. جز‌ء یک رو حفظ کردم و وارد کلاس ششم شدم. سال ٩٢ (اولین بار "آیه عسی ان تکرهو شیئا" رو موقع انتخاب آقای روحانی، از استادم شنیدم) حفظ من از کلاس خصوصی حفظ خانوم مجتهدی به موسسه حفظ تغییر مکان داد. اینجا به صورت تخصصی به جمع حافظان راه پیدا کردم؟ 🧐
6' کلاس ششم بودم. موسسه، کلاس حفظ از اول جزء دو نداشت. حدود پنج صفحه آخر جز‌ء دوم بود که من وارد کلاس شدم. ١۵ صفحه از هم کلاسی ها عقب بودم و باید خودمو می رسوندم. از این جهت خیلی سخت نبود. چون کلاس هفته ای یک جلسه و برای هر جلسه دو صفحه. توی طول هفته می تونستم جبران کنم. چنتا مشکل داشت. تعداد روزش در هفته کم بود. درسته که برنامه ریزی می کردم که توی طول هفته بخونم، ولی... :)) فاصله توی حفظ قرآن یعنی کیفیت پایین. کیفیت پایینم یعنی ناامیدی از حفظ. ناامیدی هم یعنی خداحافظ! مشکل بعدی همون همراه نبودن با کلاس بود. عملا انگاری توی کلاس نیستی. و این یعنی بازم خداحافظ! و اما خداحافظ سوم کجا اومد؟ -تنهایی. انگیزه نبود؟ - بود. حمایت خونواده نبود؟ - بود. اما داشتن رفیقی که با تو حفظ کنه، از تو بپرسه، ازش بپرسی، یه چیز دیگست. مخصوصا من که از ابتدای جز‌ء یک با یک دوست فوق‌العاده همراه بودم. احتمالا بعدا زیاد بشنوید: هم مباحثه‌ای. اگر تو مسیر حفظ از این دوستا داشتی و حافظ نشدی، نمی دونم چی بهت بگم😐 خدا هدایتت کنه. 🤷
پس تا انتهای سال ٩٢ هنوزم نرسیدم...
‌7' خیلی طول کشید... خداحافظ چهارم از موسسه از خونه از شهر محل سکونتمون بود. خرداد ماه ١٣٩٣ اومدیم قم. همونطور که از رودخونه رد می شدیم، سلام دادیم. سلام خانومِ حرم! اثاث کشی کردیم و توی خونه‌ای نزدیکِ حوالیِ حرم مستأجر شدیم. بعد از به قم رسیدن، تصمیم داشتیم همه کلاسای شهر قبلی رو ادامه بدیم. کلاس زبان، کلاس ورزش، کلاس قرآن و... خودمونی بگم 🖐️ انگیزه‌م برای ادامه دادن کلاسای دیگه بیشتر بود. توی حفظ قرآنم ضعیف بودم. و احساس می کردم اصلا استعداد حفظ کردن رو ندارم. یه تصمیم قاطع اما گفت: همه کلاسها سرجاش اما اول کلاس حفظ قرآن مشخص شه. ‌ بود. بازم خانواده و آرمان حفظ. ما هم از سریعترین راه کمک گرفتیم. ١١٨ : !...
8' اولین شماره ای که گرفتیم، زنگ زدیم. "جامعةالقرآن کریم" . رفتیم و اتفاقاً کلاس حفظشون تازه تشکیل شده بود. منم جز‌ء یک رو حفظ بودم و همون اول قوی ظاهر شدم. انگیزه صد💯 برنامه کلاسی هم خیلی خوب بود! سه روز در هفته، برای شروع هر جلسه پنج خط. تمام جای خالی های کلاس قبلی رو پر می کرد. سلام کلاس قرآن! انگیزه و امید✅ همراهی با کلاس✅ و داشتن یه همراه فوق‌العاده✅ -خواهرم این شروع به من این فرصت رو داد که یه هم مباحثه‌ایِ همیشگیِ عالی داشته باشم. اما بازم ایراداتی داشت... به نظرتون، این کلاس به نتیجه رسید؟ 🧐
9' همونطور که پیشبینی می شد، این کلاس بیشتر دووم پیدا کرد. بعد از جزء یک آزمون گرفتن و کلاسمون شد حفظ سه ساله. یعنی هفته ای ۴ صفحه. تا جز‌ء سه، با خواهرم همکلاسی بودم. تا اینکه خواهرم درس هاش سنگین شد و سرعتش رو کمتر کرد. به کلاس حفظ پنج ساله رفت. (من راهنمایی بودم و اون دبیرستان.) تنها و البته قوی تر شده بودم. دیگه با هر کسی که زیر سقف کلاس بود، خانواده شده بودم. از اون طرف‌ هم فضای خونه فضای حفظ بود. چون نه برای من نه برای همراهم، حفظ تعطیل نشد... اما، دائما یکسان نباشد حال دوران... یکسال؛ تا جز‌ء دوازده همراه کلاس بودم. تا پایان تابستان ١٣٩۴ توقف؟ سقوط؟ تازه شروع کرده بودم...
10' نمی دونم حستون نسبت به دوران نوجوونیتون چیه. ولی من کلا از اینکه بزرگتر میشدم خوشم نمیومد. خب، توجهات ازم کنار میرفت. از عوارض بچه آخر بودنه؟ جای منو نوه های بانمک و ناز می گرفتن. با بحران نوجوانیم خیلی خوب کنار نیومدم. تقریبا میشه گفت هر روز گریه می کردم اونقدر زیاد بود که هربار پلک میزدم، اشکام میریختن رو زمین😬 یه دختر کوچولو که چادر می پوشید، ده جزء قرآن حفظ بود، شما یه همچین بچه ای ببینید قربون صدقه‌ش نمی رفتین؟ تا کلاس هشتم خودمو جای بچه های نه ساله و ده ساله جا می زدم.. از بزرگ شدن فرار می کردم. اما نهایتا در حالی که واقعیت پشت سرم بود، رسیدم. بین کودکی و نوجوانی من خودمو جلوی دره پیدا کردم.... سخت بود. تنها کمکشونم گفتن این جمله بی رحمِ "اقتضای سنته" بود! اقتضای سنمه که باشه، دارم اذیت میشم!! یه بزرگتر نبود که کمکم کنه؟
‌ خدا راه رشد و رسیدن رو برات مهیا می کنه❤️
11' کلاسِ فوق‌العاده من، برای شرایطم مناسب نبود. من یه نوجوون با روحیات نا پایدار بودم، و هم کلاسی هام مامان های خونه دار. و شما احتمالا بهتر بدونید؛ برنامه ای که یک مادر برای خودش داره، ریزش سنگ از آسمون هم مانعش نمیشه. سطح کلاسمون واقعا بالا بود. خانومای قدرتمندی که تسلیم امور زندگی نشدن و تونستن اون رو برای رسیدن به هدفشون مدیریت کنن. هنوزم خانوم هایی رو می بینم سنشون دو برابر سن منه، زمانشون از نصف زمان من کمتره، مشغله ذهنیشون ده برابر منه، و حُسنِ حفظ‌ شون (=کیفیت حفظ) بالاتره. 🥴 و قشنگ می بینم؛ و احتمالا ببینید.. به خاطر زمانی که برای حفظ کلام خدا صرف می کنن، و کاری به این عظمت رو "برای خدا" انجام می دن، چه برکت هایی می بینن که حتی منِ حافظ نمی تونم تصورش کنم... -سرعت حفظ کلاس بالا بود. و خلقیات ناپایدار من چیزی نبود که از سرعت و کیفیت این کلاس کم کنه. به راهنمایی استادم، کلاسم رو تغییر دادم. ‌ باید اسقامت می کردم دربرابر طوفان درونی خودم، یا تسلیمش می شدم و عقب نشینی می کردم؟
60.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله ألَم نَشْــــــرَح لَکَ صَدْرَکــــــ... ‌‌ ‌
آقا علیه‌السلام: اگر آنچه را که می‌خواستی بدست نیامد؛ از آنچه هستی " نگران " نباش. نهج‌البلاغه،حکمت۶۹ -چشم آقای امیرالمؤمنین چشم🥲 +وی خود را در آغوش می گیرد... و هدف ها، حسرت ها، بهترین بودن ها، کامل بودن هایی که نشد را، نگرانی را، رهــــــــــــــــــ 🍂ـــــــا می کند... ‌