eitaa logo
زِینَــبیـّـوݩ
126 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
199 فایل
°|🦋|° بـہ‌ دلـم‌ پلٰاڪِـہ یآ زیـنَب  #نـفـسـღـم هلاڪـہ یـآ زینب ایـن‌ صداے یڪدل‌ِ شیعہ‌اس •❥ ڪلنآ فِداڪ‌ِ یآ زینب(س) [فدائیان بانوے دمشقـ³¹³ـیم] __♥️__ [ ناشنٰاس پیٰام بدہツ ] 👇https://harfeto.timefriend.net/17316370873676 خادم کانال ✨👇 @Meraatpic
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره یک « حسن (ع) » از داغ کوچه ها دق کرد جوانی اش همه شد صرف سوختن ! ، جان داد ... 🖤 🥀
زِینَــبیـّـوݩ
#story دوباره یک « حسن (ع) » از داغ کوچه ها دق کرد جوانی اش همه شد صرف سوختن ! ، جان داد ... #آج
مردم همہ از قصّہ ی تو بی خبر اند نَخلے تو ،ولی مردم دورت تبر اند ! از گردشِ ایّام چنین فهمیدم انگار همہ پاره جگر اند:) 🖤 🥀
امشب آقامون صاحب الزمان میشه...💔😭 به فدای دل غم دیده تو یامهدی...💔
‌ - سلطان؛ سلامٌ‌علیک ' ! ‌
ذِکرِ إِمروز: 🍃 {إی‌صاحبِ‌جلالت‌و‌کرامت} ۱۰۰مَرتَبِہ...
«به نام خداوند نیلوفرین ♡» •[ یا عِبادیَ الَّذینَ اَسرَفُوا عَلی اَنفُسِهِم لاتَقنَطُوا مِن رَحمَتِ الله " ای بندگان من که به سبب گناه بر خود اسراف کردید! از رحمت خدا ناامید نشوید..."]• 🍂
7121940_866.mp3
8.1M
🥀امام عسکری سلام 🥀دارم میام زائر سامرا بشم 🎤 مهدی_اکبری ◼️شهادت_امام حسن عسکری_ع | @ZEINABIYON313 |
‌ و عشق مَرکب حرکت است نه مقصد حرکت! . . +عجب‌حرفے:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 برای امام زمان(عج) دلبری کنید! 👈🏻 سفارش راهبردی امام حسن عسکری(ع) در مورد اهل سنت @Panahian_ir @ZEINABIYON313
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+سلام‌همہ‌کریمان‌دوعالم‌ بہ‌تو‌ڪہ‌مثل‌امام‌حســن‌ڪریمے...💔 [باچاشنے‌روضہ...] 《محمد‌حسین‌حدادیان》 🖤🌱
زِینَــبیـّـوݩ
+سلام‌همہ‌کریمان‌دوعالم‌ بہ‌تو‌ڪہ‌مثل‌امام‌حســن‌ڪریمے...💔 [باچاشنے‌روضہ...] 《محمد‌حسین‌حدادیان》 #ام
چهـارسـالہ‌بودڪه"تبعیـد"شد وبیست‌وهشت‌سالہ‌که"شهیـد" عمـرامامتـش فقط‌شش‌سال‌بود تـمـام‌آمـاروارقـام ، حـاکےازغـربـت‌اسـت...🍃(: 🥀 🖤🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راستۍرفیق! آماده‌سربازۍتولشڪرآقا‌‌هستۍ(:♥️؟! یعنۍ‌میشہ‌فرد‌‌آقابیان . . .‌‌؟! اگہ‌آقابیان‌‌؛ ڪارۍڪردۍ‌ بتونۍسرتوجلـوآقابالابگیرۍ(:🌿؟! @ZEINABIYON313 ❤️🌱
#۶۹ روز عزاداریتون قبول باشه💫💛 :)
آقا؛ مبارڪ‌است‌رداۍ‌امامتت(:♥️🌿✨
🌷دانستنی های 👈 1 قبل ازدواج خودتان را بشناسید.. ازدواج به معنای کنش و واکنش بین دختر و پسر است که در این تعامل، حتما باید راجع به نیازها، ملاک ها و یا انتظاراتشان با یکدیگر صحبت نمایند و یادشان باشد، لازمه ازدواج خودشناسی و خودآگاهی است. 🔹هر انسانی در مراحل مختلف زندگی اش باید تصمیماتی را بگیرد. یکی از مهم ترین این تصمیمات انتخاب همسر است. ازدواج کردن و انتخاب همسر، امروزه اکثرا، به صورت آگاهانه انجام می گیرد. دو جوان آگاهانه تصمیم می گیرند که در کنار هم با یکدیگر زندگی کنند. لازمه یک انتخاب صحیح در ازدواج هر فردی، رسیدن به خودآگاهی است. خودآگاهی و خودشناسی مهم ترین مهارت زندگی است. هر انسانی برای موفق شدن در کارهای روزانه، باید برای خود اهدافی را مشخص کند. مسلما برای ازدواج نیز به همین صورت است. 🔹اهداف صحیح ازدواج عبارتند از: 1- رسیدن به آرامش و داشتن یک منبع آرامبخش و دلآرام 2- تامین نیازهای فیزیولوژیک و تولید نسل 3- رسیدن به کمال و پیشرفت در زندگی، خودشناسی و از بین بردن ویژگی های منفی شخصیتی 4- تامین نیازهای روانی- اجتماعی، احساس ارزشمندی، تعلق پذیری، تحسین و تشویق 🔹اگر افراد برای ازدواج خود هدف صحیح نداشته باشند و انتخاب صحیح نکنند، منجر به ایجاد طلاق عاطفی و فاصله گرفتن زوج ها از یکدیگر می شود و در نهایت طلاق و جدایی کامل ایجاد می شود که آن هم مشکلات و معضلات خاص خودش را برای فرد دارد. 🔹معضلات طلاق عبارتند از: 1- تنها ماندن 2- مشکلات اجتماعی و دید منفی افراد جامعه به فرد 3- مشکلات مالی 4- وضعیت روانی نامتعادل و رسیدن به اضطراب، افسردگی و حتی وسواس 5- ازدواج مجدد و مشکلات مربوط به آن 🔹دلایل درست و نادرست ازدواج کردن: هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج کردن، دلیل و علت آن را برای خود مشخص نمایند. اگر ازدواج کردن جوانان به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین کرده است. 1- همراهی و هم صحبتی 2- ابراز محبت و عشق و صمیمیت 3- داشتن شریک حمایت کننده 4- شریک جنسی 5- والد شدن 🔹اما اگر ازدواج کردن جوانان تنها به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین نکرده است: 1- تضاد با والدین 2- مستقل شدن 3- التیام یک رابطه شکست خورده 4- فشار خانواده یا اجتماع 5- دلایل اقتصادی 6- تنهایی 7- احساس کمبود اعتماد به نفس .. .. •| @ZEINABIYON313 |• 💕
‍ 📕 ( براساس داستان واقعے ) 🔸 ①③ با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ... آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ... آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ... کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ... با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ... مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ... کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ... با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ... با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ... چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن آخرش مونده بود ... با اون سر و وضع خاکی و داغون ... پریدم توی قبر ... ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و ... پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون ... که دایی محمد جلوش رو گرفت ... لعن تموم شد ... رفتم سجده ... - اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ ... اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى ... اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ... صورت خیس از اشک ... از سجده بلند شدم ... می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر ... دستم رو گرفت ... و به دایی محسن اشاره کرد ... - مادر رو بده ... با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی قبر ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... ـ من میگم تو تکرار کن ... تلقین بخون ... یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد ... ـ بچه است ... دفن میت شوخی بردار نیست ... و دایی خیلی محکم گفت ... ـ بچه نیست ... لحنش هم کامل و صحیحه ... و با محبت توی چشم هام نگاه کرد ... ـ میگم تو تکرار کن ... فقط صورتت رو پاک کن ... اشک روی میت نریزه ... ... ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
‍ 📕 ( براساس داستان واقعے ) 🔸 ②③ حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک می اومد ... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن... ـ این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ... همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ... البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ... هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ... بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد ... خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ... نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ... ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ... از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ... هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا زد ... ـ حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ... هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ... اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ... باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ... من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود .. پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ... روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ... روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ... یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ... سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ... شب که برگشت ... براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ... ـ کاری داری؟ ... ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ... ... ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
💚 آغاز امامت امام زمان (عج) 💐سامره امشب تماشایی شده 💐جنت گل هـای زهرایی شده 💐لحظه لحظه، دسته دسته از فلک 💐همچو باران از سمـا بارد ملک 💐می زنند از شوق دائم بال و پر 💐در حضـور حجت ثانـی عشر 💐ملک هستی در یم شادی گم است 💐بعثت است این، یا غدیر دوم است 💐یوسف زهرا بـه دست داورش 💐می نهد تاج امـامت بـر سرش 💐عید «جاء الحـق» مبارک بر همه 💐خاصـه بـر سـادات آل فاطمه 💐عید آدم عیـد خاتم آمده 💐عید مظلومـان عالم آمده 💐عید قسط و عید عدل و دادهاست 💐لحظه هـایش را مبـارک بادهاست 💐عیـد قرآن، عید عترت، عید دین 💐عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین 💚 اللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 💚
هدایت شده از زِینَــبیـّـوݩ
میگفت میدونم،همہ خستگیاتونو! اما وقتی شبا که هیشکی نمیره سراغش،برید یعنی با بقیه فرق دارید... نمازهای واجب خیلیا میخونن،تعداد تقریبا متوسطی ام اول وقتشو میخونن!اما نماز شبا! می گفت تو نماز شب با خدا حرف زدن یه حال دیگه ای داره! اولش با دو رکعت دو رکعت شروع میشه،بعدش... دیگه ۱۱ رکعتم روح بیقرارتو آروم نمیکنه! اگر این لذت بندگی رو نمی فهمیمِش تقصیر خودمونه که برای همه چیز وقت داریم الّا ! 🌱 !
هدایت شده از زِینَــبیـّـوݩ
مناجات حضرت علی ع در مسجد کوفه_5856984164967907601.mp3
16.45M
منآجات مولای غریب مظلوم شیعیان امیرالمومنینـ علے (ع) در مسجدڪوفه •| @ZEINABIYON313 |•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای‌چشم‌زلال‌الهی؛ ظهور‌کن🍃 ما‌تشنه‌ایم؛ تشنه‌لب‌کوثر‌شما🍃
زِینَــبیـّـوݩ
ای‌چشم‌زلال‌الهی؛ ظهور‌کن🍃 ما‌تشنه‌ایم؛ تشنه‌لب‌کوثر‌شما🍃
کاش می‌دانستیم کجایی؟ بر سر کدام چاه نشسته و یا لا به لای کدام نخلستان‌ها قدم‌زنان از بی‌وفایی ما شِکوه می‌کنی؟🌴 کاش این روزها دیگر از جدایی صحبتی نکنیم. بیایم از وصال بگوییم، از لحظه‌ای که تو می‌آیی و این انتظار عجیب و طولانی تمام می‌شود. از لحظه‌ای که یاران باوفایَت شانه به شانه کنارت قدم می‌زنند.🥀 من نمی‌دانم چه عظمتی در ظهورت نهفته است که امیرالمومنین با آن همه عدل و کرامت، آرزوی برپایی حکومت تو را داشت. نمی‌دانم نوکران اباعبدالله می‌دانند که این روزها خود ارباب هم غصه‌دار مظلومیت امام عصر است؟💔 آنچنان که می‌گوید: «مهدی ما درعصر خویش مظلوم است» وقتی به یادت می‌افتم گرمیِ محبتت را از پشت دیوار دلم حس می‌کنم.آنقدر پُر رنگ که هرگز نمی‌ترسم عاقبت چه می‌شود؟! فقط آرام می‌شوم از اینکه همیشه هستی و خواهی بود.☺🍃 خدایا! من فقط «او» را می‌خواهم...🤍💚 این منِ منتظر دوست دارد تا آخرِ عمر با همین یک جمله زندگی کند.🕊 سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف رو به شما منتظران مهدی فاطمه تبریک میگیم💐 | @ZEINABIYON313 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- نَتوان‌بردهَوایِ‌توبُرون‌ازسَرِمآ🌿' !