eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
رفراندوم=نقشه زیرکانه شیطان! مهم حتما بخوانید ببینید چطور زیرکانه دارن با اسلام و ولایت فقیه مقابله میکنند! امثال علی مطهری!!🔻 فصل الخطاب کدام است؟امر ولایت یا صندوق رفراندوم؟ موضوعی که اخیراً از ناحیۀ دولت جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است این است که در شرایط بن بست، صندوق رفراندوم میتواند راهگشا باشد و باعث برون رفت از مشکلات و بن بست ها گردد. البته این موضوع به صراحت بیان نمیگردد که در نظام جمهوری اسلامی ایران با محوریت ولایت فقیه، این راهکار در مقابل کدام راهکار عقلی و قانونی ارائه میگردد، و با رونق دهی به این موضوع، قرار است از رونق کدام بازار کاسته شود! چرا که اگر با صراحت این موضوع بیان گردد، احتمال اثر گذاری این راهکار فریبنده و فتنه آمیز کم خواهد شد. در چنین مواقعی سیاست فرد فریبکار و فتنه گر اقتضاء می نماید که مطلب را مبهم و غامض بیان کند که در فضای غبار آلود، احتمال تشخیص صحیح، برای مستمع بسیار کم شود. لازم به ذکر است ابلیس نیز برای فریب انسان از همین راهکار استفاده می نماید. ابلیس با پرورش بُعد نفسانی انسان، در صدد تضعیف و نابودی بُعد روحانی انسان است، تا انسان را در حدّ یک حیوان محض پایین آورد. البتّه ابلیس این نقشه را برای عموم انسانها رو نمیکند، که اگر چنین کند و انسانها بفهمند که با پرورش بُعد نفسانی خود چه حقیقت بزرگی را در خود بُعد روحانی به ورطۀ نابودی می کشانند، فریب این نقشه را نمی خورند و بُرد ابلیس در فریب انسانها، در تزئین یک بخش از نقشۀ خود خواهد بود. طرح رفراندوم نیز بر اساس همین نقشه است. غلبۀ بُعد جمهوریت نظام که یک الگوی غربی است و فضای فریب و فتنه در آن زیاد است بر بُعد اسلامیّت نظام که با وجود ولی فقیه عادل حیّ، احتمال فریب و فتنه در آن تقریباً منتفی است طرح رفراندم در شرایط کنونی فقط به یک منظور بیان می گردد، و آن هم پایین آوردن شأن ولایت و زیر پا بردن امر ولی. یعنی دقیقاً همان نقشه ابلیس در غلبۀبُعد نفسانی بر بُعد روحانی. چرا که با تجربیاتی که از صندوق رأی داشته ایم، می دانیم که هدایت آراء مردمی با لفّاظی و موج سازی، برای نیل به اهداف شوم سیاسی و استفادۀ ابزاری از آراء مردمی، کار سختی نیست. در حالیکه رسیدن به اهداف شوم سیاسیِ فریبکاران و فتنه گران، با وجود ولی حیّ، تقریباً ناممکن است. اکنون که ما بنا به اضطرار شدید، پذیرفته ایم که نیمی از ساختار کلی نظام ما با الگوهای پر اشکال غربی باشد، باید متوجّه این موضوع باشیم که فرد فریبکار و فتنه گر، به تأسّی از ابلیس درصدد غلبۀ جمهوریّت براسلامیّت نظام است. در چنین شرایطی انسانها به دو بخش فتنه گر و جهادگر تقسیم می شوند. کسانی که با نظر و عمل خود بر غلبۀ بخش جمهوریّت نظام اهتمام دارند، یقیناً فتنه گر خواهند بود. بی تردید مسئولین انقلابی که با کم کاری و سوءتدبیر خود، به نفع این جبهۀ باطل، خروجی دارند نیز در این زمره اند. در مقابل کسانی که در نظر و عمل بر غلبۀ بخش اسلامیّت نظام اهتمام داشته باشند جهادگرمحسوب می شوند و در نزد خداوند مأجور خواهند بود. با توجّه به آموزه های عقلی، نقلی و تجربی، بدون تردید فصل الخطاب با امر ولایت است که در آن فریب و فتنه نخواهد بود، نه صندوق آرائی که میتواند وسیله ای برای اهداف شوم سیاسی کاران و سیاست بازان باشد. و من الله التوفیق.. @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
🔴 اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم......... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. . @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
جا داره یادی کنیم از بخوربخورهای زمان جنگ چقدر راحت تیروترکش و خمپاره خوردن... 😔 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقداری از خنده هایت را در جیب هایم نگه داشته ام علاجِ درد هایم خنده های توست... @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun #شهید_محمد_جهان_آرا #دفاع_مقدس
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
مقداری از خنده هایت را در جیب هایم نگه داشته ام علاجِ درد هایم خنده های توست... @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun #شهید_محمد_جهان_آرا #دفاع_مقدس
می گفت :  ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!  آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛ قیمتش را هم با خونمان می دهیم... @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
💗💗💗💗 راهی شدیم ...برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... رو انداخته بودم توی صورتم ... با حرف می زدم❤️ و گریه می کردم😢 توی همون حال خوابم برد .✨.. . بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟☺️ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ...💖 چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید .🌷🌷.. . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد💞 ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... من💕 ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... . 💞💞 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
اينم عوارض ديرخوابي حالا بشين تا نصفه شب پای گوشی 🙁
اينم عوارض ديرخوابي حالا بشين تا نصفه شب پای گوشی 🙁