🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا
🎊 ضمن تبریک #عید_مبعث روز بعثت حضرت محمدمصطفی (ص) به آقا امام زمان (عج) و شما عزیزان
در خدمت شهید و جانباز شیمیایی گرانقدر #دفاع_مقدس، #شهید_محمدجعفر_نصر_اصفهانی هستیم.
این روز به ایشون تبریک میگیم و ازشون میخوایم در حقمون دعا کنند و شفاعتمون کنند.
در ضمن درگذشت عزیزانمان را در سیل اخیر تسلیت میگیم و اِن شاءالله خداوند به بازماندگان صبر عطا کنه و ختم بخیر بشه این حادثه ی ناراحت کننده.
مطالب برگرفته از وب سایت نوید شاهد، خبرگزاری دفاع مقدس، و وبلاگ متین مراد زاده (زیر نظر سپاه تربت حیدریه) و shohada-esf.ir
🌹 دوستان در حین معرفی شهید پست ارسال نفرمایید
قسمتی از روایت از همسر شهید و یکی دوتا هم از همرزمان شهید هست. که ابتدا راوی همسر ایشان هست.
🎊 انقلاب که به پیروزی رسید، محمد جعفر به خدمت سربازی رفت.
🇮🇷 دوران سربازی را در اصفهان و چند ماه آخر را که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود در منطقه جنوب و غرب حضور داشت و در همان زمان بود که در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا به شدت مجروح شد.
🌹 شهید نصر اصفهانی در طول خدمت با شهید والامقام امیر سپهبد صیاد شیرازی آشنا شد و با ایشان دوستی و همکاری نزدیکی داشت و این دوستی و همکاری هر روز بیشتر می شد.
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
🌹 شهید محمد جعفر نصر اصفهانی متولد ۳۹ در اصفهان متولد شد و تحصیلات متوسطه را در اصفهان به پایان رساند.
⚔ مبازرات انقلابی اش زمینه خاصی داشت. چنانکه من بعدها مطلع شدم، محمد جعفر در زمینه عکاسی فعالیت داشت.
🍃 دیپلم عکاسی گرفته بود و تصاویر امام خمینی(ره) را در تاریک خانه ای که در منزل پدری اش ساخته بود، تکثیر و میان مردم پخش می کرد.
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
یاری که دل صیاد شیرازی رو صید کرده بود...
#شهید_محمدجعفر_نصر_اصفهانی
📆 در سال ۶۱ بود که من با شهید نصر اصفهانی آشنا شدم و آن زمان او هنوز بصورت رسمی وارد نیروی زمینی ارتش نشده بودند.
💕 در همان سال با شهید نصر اصفهانی عقد ازدواج بستم و بعد از آن با همفکری یکدیگر به این نتیجه رسیدیم که او در ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت کند.
🍀 این پیشنهاد را دوستان شهید بویژه شهید صیاد شیرازی به ایشان دادند.
😊 و محمد جعفر نصر اصفهانی در حالی که خدمت سربازی را تمام کرده بود، به تشویق شهید صیاد شیرازی وارد دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش شدند.
😔 ما سالیان بسیار سختی را گذراندیم. او در طول دوره دانشجویی هم بارها به منطقه اعزام می شد.
سال ۶۳ محمد جعفر افسرشده بود و من مادر و او برای همیشه به جبهه رفت.
🌹 او از روحیه و شهامت فوق العاده ای برخودار بود. در عین اینکه شجاعانه در مقابل دشمن می ایستاد، قلب رئوفی در محبت ورزیدن به دوستان و همرزمانش داشت.
🔷 در آن دوران سخت و دلهره آور او به جنگ می رفت و ماهها در منطقه بود و ما تنها از طریق نامه در ارتباط بودیم.
😢 خدا می داند هر نامه ای که از طرف او بدستم می رسید، انگار که دوباره متولد شده باشم.
⚔ در عملیات مرصاد در یک نبرد تن به تن در منطقه مریوان به شدت مجروح شده بود.
😔 ترکشی داشت که تا لحظه شهادت در بدنش مانده بود و دائم در گردش بود حتی بگونه ای بود که از کمر درد توان بلند شدن و نشستن را نداشتند و خیلی برایش مشکل ساز شده بود که پزشکان ترجیح داده بودند به خارج برای مداوا بروند اگر در ایران درمان می شد احتمال قطع نخاع وجود داشت.
🔴 اما مهمترین موضوع این بود که همسر مجروح من شیمیایی شده بود و این رنج مضاعفی برایش بود.
🔹 آن ترکش ها درد و رنجی که داشت باعث شده بود که پزشکان به شیمیایی شدن ایشان توجه نکنند.
از طرفی علایم خاص و مشهودی هم بر روی بدن وجود نداشت.
در حدود سه الی چهار سال قبل از شهادت، علایم درونی ظاهر شد و روز به روز بیشتر وخیم تر می شد. چندین مرتبه تحت عمل جراحی قرار گرفت و متاسفانه بهبودی حاصل نمی شد....😢
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
با شهیدنصر به مشهد رفته بودیم. ایشان از شب تا صبح در حرم گریه میکردند. فردای آن از شهید نصر سوال کردم :
☺️ خب اِن شاءالله شفای خودت را گرفتی؟
ایشان با کمال خوشرویی گفت : من شفا نخواستم.
🍃 با تعجب پرسیدم پس چه خواستی؟
شهید نصر با خنده پاسخ داد :
😉 من از خدا #شهادت خواستم و امام رضا (ع) را شفیع قرار دادم.
❤️ چهارشنبه، روز زیارتی امام رضا (ع)
خاطره ی همسر شهید از کمک رسانی و نذورات شهید
⛔️ از کسانی که نظم دانشکده رو به هم می زدن خیلی بدش می اومد. هم پیرو واقعی خط امام بود و هم دستورهای فرمانده هارو به دقت اجرا می کرد. به همین خاطر همیشه مرتب و منظم بود و سر وقت می رفت دانشکده.
❤️ اون موقع تازه زندگی مشترک رو شروع کرده بودیم و وضع مالی خوبی نداشتیم. واسه همین حتی اون حقوق کمی رو که از دانشکده می گرفت، برامون خیلی مهم بود و روش حساب می کردیم.
✅ با این حال قبل از اینکه اولین حقوقش رو بگیره از من اجازه گرفت که اونو به حسال 100 کمیته امداد امام بریزه، می گفت نذر کرده؛ منم قبول کردم. با حقوق دومش هم یه قواره پارچه قبایی برای یه روحانی انقلابی که تو اصفهان می شناخت و دوستش داشت، خرید و بهش هدیه داد. اینطوری نذر دومش هم ادا شد! به دانشجوهایی که وضع مالی خوبی نداشتن هر جوری می تونست کمک می کرد؛ اما خیلی مخفیانه، طوری که حتی منم از این کاراش باخبر نشدم…تا بعد ازشهادتش!
🌹 شهید نصر اصفهانی برای نماز جماعت اهمیت زیادی قایل بود، به ویژه برای نماز صبح. همیشه جزو نخستین کسانی بود که در کوی «شهید فلاحی» برای برپایی نماز صبح حاضر میشد.
😞 اگر ما هم تنبلی میکردیم و در نماز صبح حاضر نمیشدیم، به ما تذکر میداد. بعد از نماز هم باخودروی شخصیاش، همکاران را به اداره میبرد.
نمونه جالبی از جماعت ایشان به یاددارم :
«در بیمارستان بستری و واقعاً لاغر و نحیف بود و روزهای آخر زندگیاش را سپری میکرد. به همراه «سرهنگ براتی» به ملاقات ایشان رفتیم. درست لحظهای که رسیدیم، صدای اذان برخاست». به ما گفت: «وقت نماز است، چرا پیش من آمدید؟! چرا به نماز جماعت نرفتید؟!»
✅ و پس از احوالپرسی، ما را به نماز جماعت دعوت کرد. هرگز نتوانستم خودم را لحظهای به جای او فرض کنم. اگر من در آن حالت بودم، حتی نمیتوانستم از جای خود تکان بخورم؛ اما ایشان مسیر زیادی را برای ادای این فریضه، نماز جماعت، طی میکرد تا به تکلیف عمل کند.
روای : سرگرد خلبان هوشنگ یاری
هدایت شده از یا رفیق من لا رفیق له
شهیدان مرغان خونین حریم کبریایی خداوند هستند که قطرات خونین آنها است که از عنبر و مشک خوشبوتر است و عطر جنت عصاره عطر خونین آنها است...
#شهید_محمدجعفر_نصر_اصفهانی با همرزمانش