🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۸۲ قسمت دوم
💠3.خدا شناسى
حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همواره وجود داشت، پيش از آن كه كرسى يا عرش، آسمان يا زمين، جن يا انس، پديد آيند.
خداوندى كه ذات او را فكرها و عقل هاى ژرف انديش نتوانند بشناسند، و با نيروى انديشه اندازه اى براى او نتوانند تصوّر كنند. هيچ سؤال كننده اى او را به خود مشغول نسازد، و فراوانى عطا و بخشش از دارايى او نكاهد، براى ديدن به چشم مادّى نياز ندارد، و در مكانى محدود نمى شود. همسر و همتايى ندارد، و با تمرين و تجربه نمى آفريند، و با حواس درك نشود ، و با مردم مقايسه نگردد، خدايى كه بدون اعضاء و جوارح و زبان و كام با حضرت موسى عليه السّلام سخن گفت و آيات بزرگش را به او شناساند. اى كسى كه براى توصيف كردن پروردگارت به زحمت افتاده اى، اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكاييل و لشكرهاى فرشتگان مقرّب را وصف كن، كه در بارگاه قدس الهى سر فرود آورده اند، و عقل هايشان در درك خدا، سرگردان و درمانده است، تو چيزى را مى توانى با صفات آن درك كنى كه داراى شكل و اعضاى و جوارح و داراى عمر محدود و أجل معيّن باشد. پس جز اللّه خدايى نيست كه هر تاريكى را به نور خود روشن كرد، و هر چه را كه جز به نور او روشن بود به تاريكى كشاند.
💠4.سفارش به تقوا و پند پذيرى از تاريخ
اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى و ترس از خدايى سفارش مى كنم كه بر شما جامه ها پوشانيد، و وسائل زندگى شما را فراهم كرد. اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت، يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود عليه السّلام چنين مى كرد، او كه خداوند حكومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختيارش قرار داد. امّا آنگاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد، تيرهاى مرگ از كمان هاى نيستى بر او باريدن گرفت، و خانه و ديار از او خالى گشت، خانه هاى او بى صاحب ماند، و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم براى شما در تاريخ گذشته درس هاى عبرت فراوان وجود دارد كجايند عمالقه و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز) كجايند فرعون ها و فرزندانشان كجايند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند، و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند، و شهرها ساختند
🌴🌴🌴
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم.در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.در دوران مدرسه و سالهای پایانی دفاع مقدس شب و روز ما حضور ما در مسجد بود.
سالهای آخر دوران دفاع مقدس،با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام تونستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای جبهه را تجربه کنم.راستی،من در اون زمان در یکی از شهرستانهای کوچک استان اصفهان زندگی میکردم.دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.
اما از آن روز،تمام تلاش خودم رو در راه کسب معنویت انجام میدادم.می دونستم که شهدا ،قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند.
جهاد اصغر همون جنگ با دشمن هست و جهاد اکبر جنگ با نفس اماره
البته اون زمان سن و سال من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم.نمی دونستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند.اونها دنیا رو پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت میدونستن.خسته بودم و سریع خوابم برد.نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خوندم و خوابیدم.بلافاصله دیدم جوان بسیار زیبایی بالای سرم ایستاده .از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم.با ادب سلام کردم.ایشان فرمود:با من چکار داری؟چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟هنوز نوبت شما نرسیده
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل هستن.ترسیده بودم.اما با خودم گفتم:اگر ایشون اینقدر زیبا و دوستداشتنی هستن پس چرا مردم از او میترسند؟میخواستند برن که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم منو ببرند.التماسهای من بی فایده بود.با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!!
در همان عالم خواب ساعتم رو نگاه کردم راس ساعت 12 ظهر بود.هوا روشن بود.موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.در همون لحظات از خواب پریدم.نیمه شب بود.میخواستم بلند شم اما نیمه چپ بدن من شدیدا درد داشت