#سیاحتغرب ۱۸
حضرت حقّ، به ایمان داشتن به نتایج و ملکوت اعمال که انبیاء علیهمالسلام به ما خبر داده اند و در جهان مادّی از نظرها غائب است، اهمّیت داده و در اوّل کتابش «تقوا» را به «ایمان غیب» تفسیر می کند و می فرماید:
🌱 «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوهَ» (بقره/۲-۳)
🌱 [این قرآن]مایه هدایت تقوا پیشگان است، هم آنان که به غیب ایمان آورده و نماز را به پا می دارند.
وقتی به آن باغ های آتش گرفته و خاکستر شده رسیدیم، باد تندی وزیدن گرفت و خاکسترها را بلند نمود و پراکنده و نابود ساخت. در این حال هادی قرائت نمود:
🔸 «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» (ابراهیم/۱۸)
🔸 اعمال آنان [کافران]همچون خاکستری است که در یک روز طوفانی، تند بادی سخت برآن بوزد.
پس از آن باغ های سوخته، باغ های سبز و خرّم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آب های جاری و بلبلان خوش نوا بود.
با خود گفتم: حتماً آن باغ های سوخته هم مثل اینها بوده، و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حیرت می مرد.
هادی گفت: اینجا اوّل سرزمین وادی السلام است که امنیت و سلامتی سراسر آن را فراگرفته. عصا و سپر را به اسب عِلاقه کن (بیاویز) و اسب را در چمن ها رها کن تا وقت حرکت از این منزل، چرا کند.
پس از این کارها، رفتیم و به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی از بلور و پر از آب دیدم که از صفای آب و لطافت حوض کأنّه آبی بود بی ظرف، و حوضی بود بی آب.
هم ظرف بلورین شفّاف بود و هم شراب، لذا شبیه همدیگر شدند، به گونه ای که تشخیص آنها از دیگری دشوار بود، چنان که گویی تنها شراب در میانه است و ظرفی در بین نیست، و یا ظرف است و شرابی در میان نیست.
در اطراف حوض، میز و صندلی های مرغوب و لُنگ و حوله های حریر ابریشمی نهاده بودند.
لخت شدیم و در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از کدورات و غلّ و غشّ صفا دادیم، یعنی موهای ظاهر بشره (پوست بدن)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقص های دیگر رفع شد.
فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشکین که مزیدِ بر حُسْن است (بر زیبایی می افزاید) باقی مانده و محاسن بشره یک پرده افزوده شده (زیبایی پوست زیباتر شد) و کدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.
🌱«وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» (حجر/۴۷)
🌱 هرگونه کینه [و شائبه های نفسانی]که در سینه های آنان است، بر کَنیم، برادرانه بر تخت هایی رو به روی یکدیگر نشسته اند.
پرسیدم: اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: «ص * وَالقُرْآنِ الحَکِیمِ».(ص/۱-۲)
پس از صفای بدن، لباس های فاخری را که در آنجا بود، پوشیدیم.
لباس های من از حریر سبز، و لباس های هادی سفید بود. به آینه نظر کردم، به قدری خود را با بها و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی، به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه می خوردم.
برخاستیم، هادی حلقه در را گرفت و دقّ الباب نمود (در را کوبید).
جوان خوشرویی در را گشود و گفت: تذکره عبور خود را بدهید. تذکره را دادم، امضای آن را بوسید و با تبسّم گفت:
🌱 «أُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ» (حجر/۴۶)
🌱 [به اهل تقوا گفته می شود:] با سلامت و ایمنی در آنجا (باغ ها و چشمه سار ها) داخل شوید.
🌱 «أَنْ تِلْکُمُ الجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (اعراف/۴۳)
🌱 این بهشت را در برابر اعمالی که انجام می دادید، به ارث بردید.
داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم:
🌱 «اَلحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ» (اعراف/۴۳)
🌱 ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت]رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود راه نمی یافتیم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حقّ را آورده اند. [همان حقی که ما آن را آشکار مشاهده می کنیم].
هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفه ای شدیم که یکپارچه بلور بود.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۱۹
هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفه ای شدیم که یکپارچه بلور بود.
تخت های طلا در آن گذارده و تشک های مخمل قرمز بر روی آنها انداخته و پشتی ها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند.
عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمال که داشتیم از دیدن خودمان لذّت می بردیم. در وسط غرفه، میز غذاخوری نهاده بودند و در روی آن، اغذیه و اشربه (غذاها و نوشیدنی ها) چیده شده بود، و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند، ما بر روی آن تخت ها نشستیم.
🌱 «عَلی سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ، مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ، یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدوُنَ، بِأَکْوابٍ وَأَبارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ، لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَلا یُنْزِفُونَ، وَفاکِهَهٍ مِمّا یَتَخَیَّرُونَ، وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ، وَحُورٌ عِینٌ، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ المَکْنُونِ، جَزآءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَلا تَأْثِیماً، إِلّا قِیلاً سَلاماً سَلاماً» (واقعه/۱۵-۲۶)
🌱 آنها [مقرّبان] بر تخت های به هم پیوسته نشسته اند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدح ها و کوزه ها و جام هایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان می گردند که از آن نه سردرد می گیرند و نه مست می شوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حور العین در گرد آنان می گردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند. اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام می دادند. آنان در بهشت نه سخن بیهوده ای می شنوند و نه سخنان گناه آلود، تنها چیزی که می شنوند، سلام است و سلام.
بعد از صرف غذا و شراب های طاهر و میوه، به روی تخت ها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورت های خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبه های روحی دیوانه می ساخت، به گوش می رسید.
ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت می نمود، بلند شد، که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
من همان طور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند، و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، و لکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دل نواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
گفت: نمی دانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین می آید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، و گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟
گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
🌱 «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ» (قیامت/۱۴)
🌱 بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم. «لا حول ولا قوّه إلّا باللَّه؛ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا».
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده می شود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هرچه زودتر اقدام کند.
رفتیم...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۲٠
رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوش صورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بی حرکت ایستاده اند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس(اخم کرده) از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند، و از آن صدا اندام همه می لرزید.
از کسی که از قصر بیرون آمد، پرسیدیم: چه خبر است؟
گفت: حضرت ابوالفضل علیه السلام بر یکی از علمای سوء که می بایست در زمین شهوت محبوس بماند و با اشتباه کاری داخل زمین وادی السلام شده، غضب نموده و سواره فرستادند که او را برگردانند، و ما «خآئِفاًیَتَرَقَّبُ» (قصص/۲۱)؛ (بیمناک و در انتظار [حادثه ای] بودن) وارد قصر شدیم.
دیدیم صورت (حضرت ابوالفضل علیه السلام) برافروخته و رگ های گردن از غضب پر شده و چشم ها چون کاسه خون گردیده و می فرمودند: علاوه بر اینکه عذاب اینها دو برابر باید باشد، مع ذلک آزادانه وارد این سرزمین طیّب و طاهر شده و کسی هم از آنها جلوگیری ننموده، چه فرق است میان اینها و شُرَیح قاضی کوفه که فتوای قتل برادرم را داد؟
از هیبت آن بزرگوار، نفس ها در سینه ها گره شده و مردم مانند مجسّمه های بی روح ایستاده اند، ما هم در گوشه ای خزیدیم و مثل بید میلرزیدیم، تا آنکه سواران برگشتند و عرض نمودند که آن عالم را در «چاه ویل» محبوس کردیم و موکّلین (کارگزاران) را نیز تنبیه نمودیم.
کم کم آن بزرگوار تسکین یافت و من و هادی جلو رفتیم و سلام و تعظیم نمودیم، هادی تذکره را داد.
آن حضرت امضای حضرت علی علیه السلام را بوسیدند و آن را برگرداندند.
من از خوشحالی سر از پا نشناختم و خود را به قدم های مبارکش انداختم و زمین را بوسیدم و اشک شوق و خوشحالی از چشمانم جاری شد.
فرمودند: بر شما چه طور گذشت؟
عرض کردم: «سپاس برای خدا در هر حال. در همه عوالم امید ما به شما بوده و خواهد بود. شمایید بزرگراه [هدایت]و راه استوار [خدا]و بزرگ ترین واسطه [پروردگار].»
مجدّداً خود را به قدم های ایشان انداختم و بوسه زدم و ایستادم.
فرمودند: اگرچه دستوری داده نشده است که از شماها در همه عوالم برزخی توسّط (واسطه شده) و شفاعت بکنیم، بلکه این مسافرت را باید به زاد و توشه خود طی نمایید، مگر در آخر کار و سفر جهنّم، الّا آنکه مددهای باطن ما با شما است، و فتوّت(جوانمردی) من مقتضی است که امثال شما مساکین که بارها تشنه در راه زیارت برادرم بوده و رفته اید و اقامه عزای او را داشته اید، دست گیری (کمک) و نگاهداری نماییم.
در این میان می دیدم جوانی کم سن، در پهلوی حضرت ابوالفضل علیه السلام نشسته و مثل خورشید می درخشدند، به گونه ای که طاقت دیدار نورانیت ایشان را نداشتیم و جلالت و بزرگواری بسیار از ایشان تراوش می نمود، و حضرت ابوالفضل علیه السلام گاهی با تأدّب و فروتنی با او سخن می گفتند، معلوم بود که در نظر بزرگوارشان مهمّ است.
از هادی درباره ایشان پرسیدم، گفت: نمی دانم! ولی آن صاحب صوت خوش که سوره «هل أتی (انسان)» را تلاوت می نمود، گویا همین شخص باشد.
از دیگری که از ما مقدّم بود، پرسیدم. گفت: گویا علی اصغر حجّت کبرای حسینی است. دلیل بر این، آن خطّ سرخی است که مثل طوق در زیر گلوی انورش دیده می شود که آن مبارک را زینت دیگری داده.
گفتم: خیلی سزاوار و حتم است رجعت ما برای انتقام، ای کاش که ما را رجعت دهند.
حضرت ابوالفضل علیه السلام ملتفت مسّاره (گفتگوی سرّی) ما شدند و فرمودند: إن شاء اللَّه به زودی خواهد شد.
🌱 «وَأُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ» (صف/۱۳)؛ و [نعمت]دیگری که آن را دوست می دارید [به شما عنایت فرماید]، یعنی همان یاری خداوند و پیروزی نزدیک.
من یقین نمودم که آن جوان، علی بن الحسین علیهما السلام است...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۲۱
من یقین نمودم که آن جوان، علی بن الحسین علیهما السلام است ودر جلال و جمال او مبهوت بودم، به قدری مرا مجذوب نمود که نتوانستم نظر از او بردارم، و تند نظر نمودن به بزرگان، لعلّ (شاید) خلاف ادب باشد.
وانگهی جلال و بزرگواری او، دور باش! و کور باش! می نمود، جلالش می راند و جمالش می خواند، در بین این دو محذور متضادّ واقع شده بودم و بدنم به شدّت می لرزید، به گونه ای که نمی توانستم از آن خودداری کنم.
توجّه به من فرمودند، گویا حال مرا دریافتند، خلعتی فرستادند، به دوش من انداختند. من که این مرحمت را دیدم - که عشق و علاقه من را نسبت به خود توجّه نمودهاند - لذا زمین را بوسیدم و قلبم از آن اضطراب تسکین یافت، که محبّت طرفینی است و بی درد سر شد.
هادی گفت: بیا برویم به منزل خود استراحتی بنماییم، و یا اینکه در میان این باغات سیاحتی کنیم.
تذکره که امضا شده، خلعت هم که گرفتی. با خود گفتم: این بیچاره از سببی که طورِ او ورایِ طورِ عقل است، خبر ندارد و نمی داند که من چنان به این مجلس و اهل آن علاقه مند هستم که توانایی جدایی ندارم.
گفتم: هادی! در این مجلس، من زبان سخن ندارم، بپرس این خلعت را چرا به من دادند؟ و حال آنکه من خود را قابل آن نمی دانم که نظری به من کنند، تا چه رسد به این موهبت عُظمیٰ.
هادی این عرض حال را به وکالت از من اظهار داشت.
حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: وقتی در منبر، پس از عنوان آیه
🌱 «یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ» (مدثر/۱-۲)
🌱 ای کشیده ردای شب بر سر، برخیز و بیم ده.
و بیان شأن نزول آن، آن را تطبیق نمودند بر حال من در حالی که پدرم تنها در میدان کربلا، صدایِ «هل من ناصر» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خوشنود نمود، بلکه پیغمبر خداصلی الله علیه وآله نیز خوششان آمد برای این تطبیق، آن را دادم، و این ولو درخور او نیست، ولی درخور این عالم هست، چه آنچه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه آن حقیقت و سایه آن شاخه گل است، و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او چیزهایی خواهد رسید: «نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده».
ناگهان برخاستند و بر اسب های خود سوار شدند و اسب ها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند.
دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند، و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکی های بی ملاک، فَحٰاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت. «خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!».
اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چاره ای جز سکوت نداشتم.
چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمی خورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد.
هادی گفت: بیا قدری در میان این باغات تفرّج کنیم.
رفتیم، همّی برای من حاصل نمی شد. از هرچه می رود سخن دوست خوش تر است.
گفتم: او چرا در تلاوت خود سوره هل أتی (انسان) را اختیار نموده بود؟
هادی گفت:...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۲۲
گفتم: او چرا در تلاوت خود سوره هل أتی (انسان) را اختیار نموده بود؟
هادی گفت: ما چه می دانیم در این چه حکمت بوده، و لازم هم نیست که بدانیم. آنچه لازم است، این است که بدانیم آنچه می کنند و می گویند بر وفق حکمت و صواب و صلاح است؛ امّا گفتن اینکه حکمت آن این است نه آن، علاوه بر اینکه یک نوع فضولی و تصرّف در معقولات است، کار با خطری هم هست، چه احتمال کذب و تکذیب می رود.
بلی! ما به اندازه فهم خودمان می توانیم بگوییم: چون این سوره مبارکه در فضائل حضرت علی و اهل بیت - علیهم السلام - است، و اینها هم حضرت علی علیه السلام را دوست دارند و در این سوره هم نشر فضایل حضرت علی علیه السلام است، پس آن را هم دوست دارند، چنان که تو هم گفتی که من هم دوست دارم.
یا آنکه در
🌱 «یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً» (انسان/۸)
🌱 فقیر و یتیم و اسیر را بر اساس محبّت خداوند، خوراک می دهند.
اشاره ای داشته است به مصیبت خودشان و پدرشان، هنگامی که برای او آب مطالبه می کرد و ندادند، با آنکه بی بها تر از اطعام بود، و این یتیم و مسکین و اسیر، از آن سه نفر به درجاتی فاضل تر بود. مع ذلک، اگر از حکمت کار آنها دم نزنیم، بهتر و مأمون تریم.
گفتم: اگر این وجه آخری غرض او باشد، معلوم می شود خون اینها هنوز در جوشش است.
گفت: البته در جوشش است، و بقای آن خطّ قرمز در زیر گلویش نیز مؤیّد، بلکه اقوی دلیل است، و اینها بیش از مؤمنین انتظار فرج دارند.
تا انتقام نکشند خونشان از جوشش نایستد، چنان که خون یحیی تا هفتاد هزار یا هفتصد هزار تن از بنی اسرائیل کشته نشد، از جوشش نایستاد.
گفتم: هادی! او گفت این خلعت در خور این عالم است و تمام خوبی های این عالم سایه آن عالم است.
گفت: چنین است؛ چنان که دنیا نیز سایه این عالم است. صورتی در زیر دارد آنچه در بالا ستی.
تمام محاسن و کمالات، مال وجود است، و به هر درجه تنزّل می کند ضعیف می شود، و وجود کمالات و آثار او نیز ضعیف می شود.
هادی دید که من از فکر و ذکر او به چیز دیگری نمی پردازم و این گردش در باغات فایده ای ندارد. برگشتیم به منزل.
پس از آن گفت: ما ده روز در اینجا مهلت داریم برای تهیه قوّه و استعداد بیش از پیش، که دزدان راه خیلی قوی هستند و وحشت بعد از این زیاد و قوّه تو کم است.
باید در این جمعه نیز به منزل دنیوی بروی، بلکه شاید به مقتضایِ «مردگانتان را به نیکی یاد کنید». از تو یادی بنمایند، که اسباب قوّه تو فراهم آید.
گفتم: مگر تو نگفتی که در اراضی وادی السلام هستیم و مأمون از همه چیزیم؟ امّا وادی السلام هم دزد دارد! این هم حرف شد؟ فقط غرض تو معطّلی من است. رفیق باوفا! بی وفا شده ای؟! گریه مرا گرفت … وادی السلام یعنی اوّل بدبختی من؟!
گفت: عزیز من! وفای من، مقتضی دوراندیشی تو است، تو نمی دانی که راه تو چگونه است، راه باریکی است از کنار اراضی وادی السلام که به اراضی برهوت که پر از آتش و عذاب است متّصل است، و سیاه تو در این چند منزل مجدّانه در صدد لغزش توست، و به اندک لغزشی در اراضی برهوت خواهی افتاد و من هم به آن اراضی داخل نمی شوم، و می ترسم عوض اینکه نمی خواهی ده روز معطّل باشی، در آن اراضی پر عذاب ده ماه محبوس بمانی.
گفتم: می خواهی بگویی که پل صراط روز قیامت، به استقبال ما آمده؟ و چنین چیزی هرگز نمی شود!
گفت: بلی، قبلاً هم گفتم، ولی حواست پرت است. مگر نگفتم: صورتی در زیر دارد آنچه در بالا ستی. بلی! بلی! راه این چند منزل، رقیقه و سایه همان پل صراط است، و اینکه می گویم، چاره ای نیست. علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
خواهی نخواهی، در شب جمعه رفتم به سر منزل اهل بیت خود، دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شؤون اوست، اولادم نیز متفرّق شده اند، مدّتی به شاخه درختی نشستم، مأیوس شدم و برخاستم و روی دیوار کوچه نشستم و نظر به حال متردّدین (رفت و آمد کنندگان) می نمودم، آنها قصه شؤون (کارها و امور) و معاملات خود را می گفتند.
دلم به درد آمد و با خود گفتم: چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت، می بود وهمه اوقات خود را صرف هوس ها و خواهش های زن و بچّه نمی کرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است! ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۲۳
عجب دنیا دار غفلت و جهالت است!
چقدر ننگ آور است احتیاج مرد به زن و بچه خود، که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشته اند!
و چقدر بی وفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده، به یاد من نمی افتند.
پیغمبرصلی الله علیه وآله خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود: «در آخرالزمان مرد به دست همسر خود تباه و گمراه می گردد.واگر همسر نداشت به دست خویشان و فرزندان خود به هلاکت می رسد».
ولی چه فایده! بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم.
ناگهان دیدم در بالای خانه رو به رو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه می خورند و صحبت می کنند، تا آنکه یکی گفت: همین میوه ها را حاج آقا کاشت و الآن در زیر خاک ها متلاشی شده است و ما میوه او را می خوریم.
دیگری گفت: بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از این انگور ها را می خورد، خدا رحمتش کند! در بچّگی چقدر با ما شوخی می کرد.
دیگری گفت: راستی راستی، ما را دوست داشت. گاهی پول می داد و ما را خوشحال می کرد، خدا خوشحالش کند.
دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم می خواستیم برای ما می خرید، پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.
دیگری گفت: ما را، در واقع او ملّا کرد، چون خودش ملّا بود، از ملّایی خوشش می آمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم. من «هل أتی (سوره انسان) می خوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.
من در همان جا ایستادم تا سوره ها را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم، و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیّای حرکت است.
گفتم: این خورجین از کجاست؟
گفت: مَلَکی آورد و گفت: در یک پلّه آن (کفه ترازو) هدیه ای است از حضرت زهراعلیها السلام که در اثر تلاوت سوره دخان که منسوب به او است فرستاده است. و در پلّه دیگر، هدیه ای است از علی بن ابی طالب علیهما السلام که در اثر سوره «هل أتی که منسوب به او است.و سفارش کرده اند که از راه دورتر از برهوت، حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
گفتم: هادی! ما نباید سر خورجین را باز کنیم، ببینیم هدیه آنها چه چیز است؟
گفت: اجمالاً از مایحتاج این راه است، و هر وقت احتیاج افتاد باز خواهد شد، اگر می خواهی حرکت کنیم.
گفتم: زهی سعادت! سوار اسب شدم و رفتیم.
به اراضی حرص رسیدیم، قومی را دیدیم به شکل سگ های متعفّن بدشکل، که بعضی چاق و بعضی لاغر و گرگین بودند، و صحرا پر از لاشه مرده و بوی گندش بلند بود، و هر دسته از سگ ها در سر یک لاشه مرده، در جنگ و جدال بودند و یکدیگر را می دریدند و مجال خوردن برای هیچ کدام میسّر نبود، تا آنکه همه از خستگی می افتادند و جیفه (مردار) همان طور می ماند. و دسته هایی پُر زور بودند و سگ های ضعیف را دور می ساختند وخود مشغول خوردن می شدند، هنوز چیزی نخورده دیگران باز هجوم می آوردند و سر آن لاشه مرده یکدیگر را می دریدند، و آن صحرا پر از سگ، وجنگ هفت لشکر برپا بود، که:
🔴 «دنیا مرداری بیش نیست و جویندگان آن، سگان هستند».
بعضی از آنها که این لاشه ها را می خوردند، از دماغ شان دود و از دبر شان (پشتشان) آتش بیرون می آمد و در خوردن تنها بودند، زیرا به حالی گرفتار بودند که سگ های دیگر به نزدیک آنها نمی رفتند.
هادی گفت: اینها مال یتیم و رشوه خوارانند
🔴 «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الیَتامی ظُلْماً، إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» (نساء/۱٠)
🔴 کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، در حقیقت آتش می خورند.
گفتم: هادی! سفارش شده بود که ما دورتر از صحرای برهوت حرکت کنیم، گویا راه را غلط نموده ایم.
گفت: غلط نکرده ایم! اینکه می بینی آبِ زیر برهوت است و سُموم مهلک او به ما نمی رسد.
از زمین حرص خارج، یعنی از کنار او گذشتیم، و رسیدیم به کنار اراضی حسد.
در آن صحرا مکینه های (کارخانه ها) زیادی دور از راه بود که همه به کار افتاده و دود آنها افق را تاریک نموده بود، و بس که چرخ و پر آنها بزرگ و سنگین، و به تندی و سرعت در حرکت بودند، آن صحرا به لرزه در آمده بود و صدای چرخیدن آن چرخ های بزرگ، فضا را پر و گوش ها را کر می ساخت.
یک و لوله و زلزله غریبی رخ داده بود...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
#سیاحتغرب ۲۴
یک ولوله و زلزله غریبی رخ داده بود، عمله جات (کارگران) آنها تمام سیاه بودند و این مکینه که چرخ و پر آنها از آهن های سنگین بود، مثال موتورهای قوی در این صحرای وسیع در حرکت بودند.
یکی از آنها (کارخانه ها) به نزدیکی راه رسید و آقای جهالت نیز مثل دود سیاه حاضر گردید.
نگاه کردم به عقب سر و دیدم هادی خیلی عقب افتاده، و از نزدیک شدن سیاه (جهالت) و دور افتادن هادی به وحشت افتادم.
سیاه گفت: به این مکینه ای که نزدیک شده است، تماشا کن که چنین مکینه ای در دنیا دیده نشده.
اگر چه دلم خیلی می خواست که بایستم و تماشا کنم، ولی به واسطه آنکه سیاه به جز شرّ چیزی به من نرسانده بود، گوش به حرفش ندادم و اسب را راندم و خواندم:
⚠️ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» (فلق/۱-۲)
⚠️ بگو پناه می برم به پروردگار سپیده صبح، از شرّ تمام آنچه آفریده است. تا به آخر.
سیاه گفت: بیچاره! در دنیا که می خواستی «قل أعوذ» بخوانی و عمل کنی، نکردی، حالا چه فایده دارد؟
چون که عمرت بود دیو فاضحه
بی نمک باشد اعوذ و فاتحه
ترس بیشتر مرا فرا گرفت، سیاه جلو افتاد و به پشت تپّه ای پنهان شد، من خیال کردم که از طرف او آسوده شده و در این فکر بودم که چرا هادی دور شده است و به من نمی رسد.
سیاه به شکل جانوری مهیب از کمین درآمد و اسب را رم کرد و از راه بیرون شد و در نزدیکی آن مکینه به زمین خورد و من هم افتادم، به طوری که اعضایم از حس رفت و نتوانستم حرکت نمایم.
آن مکینه های دوردست به من نزدیک شدند، گویا می خواستند مثل اژدها مرا ببلعند و شعله های آتش از دهنه آنها به سوی من پرتاب می شد و آن سیاه خبیث استهزا می کرد و به من می خندید و می رقصید و می خواند:
🔺 «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» (فلق/۴)؛ و از شرّ هر حسود هنگامی که حسد می ورزد.
ای بدبخت حاسد! چه کسی از علما از حسد نجات یافته؟
و می گفت: در این چند منزل که از دست من خلاص شدی، خون به جگر من کردی. خیال کردی که تیری به ترکش من نمانده، حالا بچش که إن شاء اللَّه خلاصی نخواهی یافت.
من با آن حال ضعفی که داشتم، خون در عروقم به جوش آمد و با صدای بلند گفتم: یا علی!
مکینه های آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند، رو به فرار گذاردند و در فرار از یکدیگر سبقت می گرفتند، و چندی به یکدیگر تصادم نموده وخرد خرد شدند و سیاهک هم رفت که فرار کند، ولی به زیر چرخ یک مکینه گیر کرد و استخوان هایش درهم شکست.
🌱 «وَلا یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّی ءُ إِلّا بِأَهْلِهِ» (فاطر/۴۳)؛ نیرنگ بد تنها دامان صاحبش را می گیرد.
گفتم: عجب شده! مرا مسخره می کنی؟
🌱 «فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸)
🌱 پس چنان که شما ما را (در دنیا) مسخره می نمودید، ما نیز شما را مسخره می کنیم.
از گرمی فضا و تعفّن دود کبریت (گوگرد) عطش بر من غلبه نموده بود.
در آنجا دیدم که هادی به طرف من می دود و به زودی رسید و خورجینی را که هدیه حضرت علی علیه السلام در آن بود باز نمود.
تُنگ بلوری را بیرون آورد که از برق او صحرا روشن شد و در آن آب سرد و خوش گواری بود، از آن به من داد خوردم، تشنگی رفع و دردمندی از اعضاء مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا نمود.
🌱 «إِنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً» (انسان/۵)
🌱 ابرار و نیکان از جامی می نوشند که با (گیاه خوش بوی) کافور آمیخته است.
آمدیم دیدیم که اسب سَقََط شده. توبره پشتی را به پشت بستم و هادی خورجین را برداشت و پیاده به راه افتادیم. و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینه ها آدم های آتشین بیرون می ریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگار سازی خارج می شود.
هادی گفت: حسودانی که حسد خود را با زبان و دست نسبت به مؤمنین اظهار نموده اند، در این مکینه ها سخت فشار می خورند که آتش باطنشان ظاهر بشره شان را نیز فرا می گیرد، زیرا حسد به منزله آتش است.
🔴 «همان گونه که آتش هیزم را می خورد؛ حسد ایمان آدمی را به کام خود می کشد».
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨
#سیاحتغرب ۲۵
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم.
گفتم: گویا راه را گم کرده ایم، چون با آن سفارش هایی که درباره ما شده بود نمی بایست صدمه ای بخوریم.
گفت: راه غلط نشده، کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر تفضیلات اولیای امور و خوشنودی حضرت زهراعلیها السلام درباره شما نبود، حال شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود.
بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود.
چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی می نمود، به سرعت حرکت می نمودیم که از این زمین پُر بلا زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه - اگر هلاک نشده باشد - نیز وحشت داشتم.
کف عرق بوناک، از زیر لباس ها به ظاهر لباس بیرون شده بود و ساق های پا از خستگی درد می کرد، تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم.
نسیم خنک وزیدن گرفت، هوا لطیف گردید، چمن و چشمه سار ها پیدا شد، اشجار (درختان) کوهی در میان درّه و سر کوه های سبز و خرّم نمایان بود، ساعتی به روی چشمه ای نشستیم و خستگی خود را گرفتیم.
از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.
گفت: او فانی نمی شود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید، زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده ایم و چون تکبّر و منائی (خودخواهی) نداشته ای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومه عاصمه (پایتخت) وادی السلام برسیم.
هرچه می رفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر می شد، تا آنکه کوه های سبز و باغات زیاد و آبشار های صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها و قلّه آنها خیام (خیمه ها) زیادی از حریر سفید نمایان شد.
هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی آن در این خیام سکنی دارند. ولی ستون ها و میخ های آن خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام بود. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم، خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟ من دلم می خواهد چند روزی در اینجا بمانم!
گفت: این زمین وادی ایمنی و ارض مقدّسه است، و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی. پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهراعلیها السلام در آن بود بیرون آورد و به طرف خیمه ای که در قلّه کوهی دیده می شد، رفت.
من نگاه می کردم، وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند وبه طرف من دویدند. هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پلّه خورجین بیرون آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم، من می روم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم: هادی! کجا مرا غریب و بی مونس ترک می کنی؟
گفت: برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن توست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت.
🌱 «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الخِیامِ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جآنٌّ» (الرحمن/۷۲و ۷۴)
🌱 حوریانی پرده نشین در دل خیمه ها، دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم به خیمه آمدم.
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق (کوزه لوله دار) و لگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد، و از آن آب، بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خودرا در آینه دیدم در جمال و جلال دوچندان، آن حوریه ای بودم که در دفتر الهی معقوده (همسر) من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقّق شده، که:
🌱«اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّسآءِ» (نساء/۳۴)؛ مردان سرپرست زنانند.
هر دو بر روی آن تخت نشستیم. آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت:...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۶
من و حوریه هر دو بر روی آن تخت نشستیم.
آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت: تمام این خیام که در این قُلَلِ (قلّه ها) جبال دیده می شود، پنج ستون دارد؛ زیرا: «اسلام بر پنج پایه استوار گردیده است: نماز و روزه و زکات و حجّ و ولایت، و از میان اینها، به ولایت سفارش ویژه ای شده است».
و این ستون وُسطی ستون ولایت است که از همه بزرگ تر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم: من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر علیهم السلام است.
گفت: آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست، فروع و سایه های آن انوارند، تمام عوالم وجود و آنچه در آنهاست، همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدّت وضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و می تواند به همه مراتب برسد و سرسلسله همه عوالم و متن مختصر این مشروح گردد و وجود جامع و مظهر اسم اللَّه و خلیفه اللَّه باشد.
هر چه در عالم کبیر بود
شرح احوال تو به توی من است جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت خیمه در مزرعه آب و گِل آدم زد
و چون این قوّه و توانایی به حسب فطرت اولی در آدم بود و خود را نشناخته، گفته شد:
🌱 «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/۲)؛ به راستی که انسان دستخوش زیان است.
و چون دیگران او را نشناختند، گفته شد:
🌱 «کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/۷۲)؛ و بسیار ستمگر و نادان بود.
«یعنی انسان مظلوم و ارزشش ناشناخته بود.»
گفتم: شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟
گفت: تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است و این کوه های سبز و خرّم و با روح و ریحان، از ییلاقات پَست آنجاست.
«قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله – ابو فاطمه علیها السلام -: «من شهر علم هستم و علی علیه السلام دروازه آن».
من مربّای (پرورش یافته) دست فاطمه علیها السلام، دختر پیغمبرم که او نیز چون پدرش «شهر حکمت و عصمت، و علی علیه السلام درِ آن» است و اوست لیله مبارکه و لیله القدر و اوست بهتر از هزار شهر (ماه) و اوست که علوم قرآن بر او نازل شده است که:
🌱«فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» (دخان/۴)؛ در آن شب تمام امور استوار و محکم تدبیر و جدا می گردند.
و اوست شجره زیتونه
🌱 «لا شَرْقِیَّهٍ وَلا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلی نُورٍ» (نور/۳۵)
🌱 نه شرقی است و نه غربی، به گونه ای که نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، و بدین سان نور علی نور است.
🌱 و اوست که: «تَنَزَّلُ المَلآئِکَهُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (قدر/۴)
🌱 فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) تمام امور نازل می شوند.
و این نوشته زهرا علیها السلام است که هادی به من میرسانید، به این مضمون که یکی از اولاد من به تو وارد می شود، از او پذیرایی کن که او صاحب تو است.
معلوم می شود، که من کشت و کار توام، ولو حق رویانیده و به کمال رسانیده، که:
🌱 «أَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ» (واقعه/۶۳)
🌱 پس آیا آنچه را کشت می کنید دیده اید، آیا شما آن را می رویانید یا ما می رویانیم؟
و من حمد می کنم خدا را که همهٔ حمد از اوست و راجع به اوست «وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِینَ» (اعراف/۵۴)؛ و آخرین سخنشان این است: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزلیات خواجه حافظ بود، تو از کجا فرا گرفتی؟
گفت: وقتی خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه می بایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزل های مرغوب او را فراگیرند و همین طور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سروده های خود غزل های او را می خوانند، ویژه آنهایی که مبنی بر وصال است و چون و چرایی با او نمودند، که افشای بعضی اسرار بود و در بین عامّه جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۷
حوریه پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
رهرو منزل عشقیم وز سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم سبزه خطّ تو دیدیم وز بستان بهشت به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.
پس از آن، اطعمه و اشربه به اقسام ها (انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها) حاضر گردید، خوردیم و نوشیدیم و به متکاها تکیه زدیم.
گفتیم: چنین معلوم می شود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی! من به استقبال تو آمده ام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام، بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوه ها دیده می شود، همه از مستقبلین (پیشواز کنندگان) است که به استقبال واردین خود آمده اند، و این محل با باغ ها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمی ها همه وقف بر واردین و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت می کنم (باز می گردم).
گفتم: می خواهم در میان این باغ ها و خیام و پست و بلندی ها و کنار رودخانه ها گردش کنم و از کمّ و کیف اینجا باخبر باشم و شاید آشنایی از بنی نوع (بنی آدم) خود را در اینجا ببینم.
گفت: در اینجا آزادی، آنچه دلت بخواهد حاضر است، ولی در دخول خیمه استیذان(اجازه گرفتن) و سلام لازم است.
هنگامی که من وارد اینجا شدم، خیمه دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما بر او وارد شدم و او را دوست گرفتم و اگر می خواهید به آنجا بروید من هم همراه شما خواهم آمد.
گفتم: البتّه می روم. برخاستم با او رفتم، در نزدیکی خیمه سلام کردم، او صدای مرا شناخت، با خدمه خود بیرون دویدند.
پس از زیارت یکدیگر و حمد خدا برای نعمت و رحمت های بی پایان او وارد خیمه شدیم، به روی تخت های جواهر آگین نشستیم.
او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف.
🌱«مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ» (واقعه/۱۶)؛ در حالی که بر آن تکیه زده، رو به روی یکدیگر (نشسته)اند.
رو به رو بودن بِه از پهلو بود.
پرسیدم: در این سفر بر تو چه گذشت؟
گفت: در منزل اوّل در اراضی حسد، مقداری فشار و سختی دیدم و گویا این طور سختی ها بر غالب مسافرین، بلکه بدتر از آن وارد می شود، و در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیه شما بود و از این جهت شما را دعای رحمت نمودم، حتّی هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و سفر شما هم نزدیک شد، از خدا شفای شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم، خوار و بی پرستار نمانند.
پرسیدم: از خواهرت که مسافر این عالم گردید، چه خبر داری؟
گفت: خواهرم را در اینجا دیدم، در جلالت و بزرگواری از من بالاتر بود، از او حال و گزارش های بین راه را پرسیدم، آن صدمات و پیاده روی ها را ندیده بود. فقط اراضی مسامحه را دیده بود، آن هم به خوشی و بقیه را گویی به طیّ الارض آمده بود.
گفتم: رمز کار او این است که قریب هیجده سال که از سنین عمرش گذشت، مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید».
در اندیشه فرو رفتم که چه نا تمامی در وجود من و حالات و کار و حواشی کار، با من است که چنین شدم؟
از صدمات مترقّبه که حالا خلاصم، و از بازماندگان در دنیا نیز قطع علاقه شده است، که:
🌱 «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» (مؤمنون/۱٠۱)؛ (هنگامی که قیامت تحققّ می یابد) در آن روز هیچ پیوندی میان آنها نخواهد بود.
و اولادی که مسافرین این عالم شده اند نیز در رفاه و خوشی هستند، پس چرا؟
نه درد دارم، نه جایم می کند درد
همی دونم که دل اندوه دارد
پس از بازرسی کامل و کنجکاوی از زوایای دل، تخم این گیاه را یافتم و دانستم که از کجا رسته و به کجا پیوسته، صفیّه هم به خود می پیچید که به چه نحو عقده دلم را بگشاید و گاهی تعجّب می کرد که در دار السرور جای اندوه و ملال نیست.
گفتم: زحمت به خود راه مده که گشودن این عقده کار تو نیست.
دل عاشق، هزاران درد دارد
چه داند آنکه اشتر می چراند
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّاعشق...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۸
با اینکه وضع خودم و دو دخترم که-هر سه راهی سفر آخرت شده بودیم- خوب بود با این حال غصّهای در دلم بود ولی این غصه را از حوریه پنهان کردم و راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّا عشق که تخم این گیاه در خاک نهفته شده است، همان آدم خاکی است که طالب و عاشق است، و به زاری می گوید:
🌾 الهی! سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
هرآن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده خود جز آب و گِل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پُردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
🌾 سخن در کیمیای جسم و جان است
اگر خود کیمیایی هست، آن است
نهیب عشق گر نبود به دنبال
زند زالی دو صد چون رستم زال
🌾 ز بحر عشق بسیار است، بسیار
جهان را عشق در کار است، در کار
کمال اینجاست، دیگرجا چه جویی؟
زهی ناقص، تو دیگر جا چه جویی؟
به صفیّه گفتم: من می خواهم بروم میان آن باغ های دور و با خود خلوت کنم، تا مگر عقده دل بگشاید.
گفت: به هرجا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ (صحرا و بیابان) هر ذرّه ذرّه اینجا شاعر (دارای شعور و درک) و حسّاس است.
گفتم: آنها در افق نیستند.
گفت: اگر ما نا محرمیم خوب است که ما را مرخّص نمایید.
گفتم: اگر عطیّه زهراعلیها السلام نبودی، حالا مرخّص بودی.
برخاستم و رفتم، به زیر هر درختی می رسیدم، شاخه خم می شد و صدا می زد که: ای مؤمن! از میوه ها بچین و بخور! و صداهای آنها اگرچه دلپذیر بود، ولی در گوش من همچون قار قار کلاغ بود و در جواب آنها خواندم:
🌾 دلم ز بس که گرفته است، میل باغ ندارم
به قدر آنکه گلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخه خود را بالا برد و با خود گفت: اگر میل نداشتی چرا آمدی؟
شنیدم دیگری می گفت: یقین مَلَک است که اهل خوراک نیست!
دیگری گفت: یا حیوانی است که میوه خور نیست.
دیگری می گفت: بلکه دیوانه است؟ ولی اینجا جای دیوانگان نیست! یقین ناز می کند.
یکی گفت: بابا! تازه از قحطی به وفور نعمت رسیده، از ذوق دهانش کلید شده است!
دیدم از هر سری، صدایی و از هر شاخه ای، لطیفه ای بار نمودند.
گفتم: باز رحمت به خیمه! مراجعت نمودم، دیدم هادی در خیمه ایستاده و منتظر من است. هادی نیز مرا دید، به طرف من آمد.
گفتم: مگر عقده دلم را این محرم راز بگشاید.
به همدیگر رسیدیم، پس از سلام گفت: به کجا می گردی؟ مهیّای حرکت شو که به شهر برویم و علما و مؤمنین در انتظار تو هستند.
گفتم: برای چه به شهر برویم؟
گفت: ای وای! پس برای چه تا اینجا آمدی؟!
گفتم: نمی دانم برای چه مرا به اینجا آوردند!
گفت: کفران نعمت مکن! تو را از آن ظلمتکده به این عالم درخشان آورده اند که از نعمت های حقّ بهره مند و دائم السرور باشی.
گفتم: کدام نعمت، کو گوارایی آن، کو سرور دل؟ با تذکرهٔ مصائب معشوق های من!
مگر مسلّح بودن ابوالفضل و علی اکبر علیهما السلام را در شب اوّل ندیدی؟
و یا معنی آن را نفهمیدی؟
😭 😭😭 و مگر خطّ قرمز زیر گلوی علی اصغر علیه السّلام را ندیدی؟ و یا آنکه نفهمیدی! و اگر کسی فی الجمله (مختصر) محبّت و شناسایی با آنان داشته باشد، باید از غصّه بمیرد، تا چه رسد به اکل و شرب و شادی و سرور و اشتغال به حور و قصور. این قدر هم شکم خواره و خودخواه نیستم که تو خیال کرده ای.
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۹
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: هر کس به حال خود بیناتر است، من تا انتقام نکشم، دار السرور من، بیت الاحزان است و نعمت ها بر من نقمت است و امّا دیگران چرا مسرور و شادند و … و … و … ؟ باید از خود آنها پرسید نه از من.
و امّا گرفتاری آنها به انتقام الهی که بزرگ تر و شدیدتر است از انتقام ما شکّی نیست، ولی تصدیق می فرمایید که تا کسان مظلوم به دست خود قصاص نکنند و انتقام نکشند، دلشان خنک نمی شود. و از این جهت حقّ قصاص برای ورثه ثابت شده است اگرچه کسی دیگر بر ظالم شدیدتر صدمه وارد کند. سخن کوتاه! خدا فرموده است:
🌱 «وَأُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ» (صف/۱۳)؛ و [نعمت] دیگری که آن را دوست می دارید [به شما عنایت می بخشد]و آن یاری خداوند و پیروزی نزدیک است.
و انتقام محبوب ماست و تا به محبوب نرسیم، دار السرور نداریم، نه آنکه هست و من نمی آیم!
🌾 دلگشا بی یار، زندان بلاست
هر کجا یار است، آنجا دلگشاست
خوش تر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر سودا بود
سخن کوتاه! حقیقتاً بهشت و دار السرور و امثال این اسامی، انبساط نفس و به مراد دل رسیدن است و باقی زیادی است، والسّلام.
هادی مدّتی سر به زیر انداخت و خاموش ماند، پس از آن گفت: در اینجا می مانی؟
گفتم: نه! گفت: به کجا می روی؟ گفتم: نمی دانم و مستقرّی برای خود نمی دانم، همین قدر می دانم که در هر کجا باشم، در عذابم. سر به بیابان می گذارم و خاکسترنشین می شوم.
🌾 غم عشقش بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
هادی چاره ای ندید، به شهر مراجعت کرد.
به صفیّه نیز گفتم: تو هم، اگر میل داری، به وطن خود برگرد که مرا با تو سر و کاری نیست.
اگر به صدّیقه طاهره علیها السلام رسیدی، سلام مرا ابلاغ کن و چگونگی حال مرا عرض کن. او هم خیمه و سراپرده خود را کَند و رفت. من هم گوشه خلوتی را جستم و به گریه و زاری ونیاز نشستم.
🌾 تن محنت کشی دیرم خدایا!
دل حسرت کشی دیرم خدایا!
ز شوق دلبر و داد فراقش
به سینه آتشی دیرم خدایا!
🌾 بود درد مُو و درمانم از دوست
بود وصل مُو و هجرانم از دوست
اگر قصّابم از تن وا کره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
🌾تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنّای دگر جز دلبرم نیست
🌾 مرا نه سر، نه سامان آفریدند
پریشانم، پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
🌾 اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟
اگر غم اندکی بودی، چه بودی؟
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این دو گر یکی بودی چه بودی؟
یک نفر دوان دوان آمد [و گفت]: حبیب بن مظاهر رحمةﷲعلیه تو را به وسیله تلفن خواسته است.
گفتم: او در کجاست؟ گفت: در شهر است.
گفتم: یقین هادی در رفتن من به شهر، متوسّل به او شده است. آمدم به پای تلفن، پس از اعلام و سلام، گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند، فرمودند:
🌾 چرا آزرده حالی، ای پسر جان!
مدام اندر خیالی، ای پسر جان!
بیا خوش باش و صد شکر خدا کن
که آخر کامیابی ای پسر جان!
جوابش دادم:
🌾 پدر! گلشن چو زندانه به چشمم
گلستان، آذرستانه به چشمم
بدون کام دل، آن زندگانی
همه خواب پریشانه به چشمم
جواب داد:
🌾 بوره سوته دلان، گرد هم آییم
سخن با هم گریم، غم وانماییم
ترازو آوریم، غم ها بسنجیم
هر آن سوته تریم، سنگین تر آییم
جواب دادم:
🌾 غم درد دل مو بی حسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
حبیبا چون فدا گشتی در آن روز
نداری غم ترازومان کتابه
یعنی کتاب ناطق الهی، چنان که حضرت حجّت عصرعلیه السلام فرموده است:
چون در وقت استنصار و استغاثه آن معشوق(امام حسین علیه السّلام) در عالم نبودم که یاری اش نمایم و خود را در حضورش فدا سازم - که منتهای آمال عشّاق است - از این رو همیشه در سوز و گدازم که:
«سوگند یاد می کنم که حتماً شب و روز بر تو ندبه کنم، و به جای اشک از دیدگانم خون می گریم».
و در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۰
در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند به منتهای آرزوی خود رسیده و افسوس و حسرت و غم و غصّه ای نخواهند داشت، و تو ای حبیب! از این قبیلی.
امّا قبیل (گروه) اوّل، - که سرور آنها امام زمان علیه السلام است که ترسیده اند تا خدمت و یاری بنمایند و یا معشوق را از چنگ ظالم خلاص کنند و یا آنکه خود را فدا کنند - چنین بیچاره ای همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل او شعله ور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود و در عوض شراب و طعام، خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم.
یا حبیب! پس از کجا شما با ما هم ترازو می شوید؟ و از کجا که بر ما و بر شما یکسان خوش بگذرد؟ همان کاری که شما در کربلا کردید، که از شدّت شوق برهنه به میدان میرفتید.
🌾 قلب های خود را از روی زره پوشیده اند و برای جان بازی می شتابند.
همان عیش، شما را گوارا نموده و شراب شما را چاشنی داده، ولکن ما آن را نداشته ایم و حسرت آن را به گور بردیم یا حبیب!
🌱«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، بَلْ أَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آل عمران/۱۶۹)
🌱 هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
و مشمول این آیه تویی نه من، یا حبیب! و تو حیات تازه گرفتی و من مرده هستم.
یا حبیب! تو خوشبخت بوده ای و ما بدبخت شده ایم!
یا حبیب! مگر تو از سوز و گداز امام دوازدهم علیه السلام در آن زوایا و خرابه های دنیا خبر نداری که چه شب و روزی بر او می گذرد و اگر تو هم مثل ما حسرت به گور شده بودی، به حال او خون گریه می کردی که: «قدر سوته دل (سوخته دل)، دل سوته (دل سوخته) دونه».
🌾 اگر کشتگان را دل داوری است
نه بر کشته، بر زنده باید گریست
و چون تلفن ازآن نمره (نوع) تلفن هایی بود که در موقع مکالمه عکس و صورت یکدیگر را می دیدند، دیدم حبیب حالش منقلب و سرافکنده و اشک ریزان است. با خود مترنّم شدم:
🌾 منم آن آذرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی را گر زنم بال
مصوّر گر کشد نقشم به دیوار
بسوجم عالم از تأثیر تمثال
از پای تلفن برخاست … و هکذا(همچنین) من رفتم و دیگر صحبت را قطع نمود و رفت.
اهالی آنجا که قبلاً مرا دیوانه پنداشته و متعجّبانه نظر می کردند، پس از گفت و گو با حبیب بیدار شده، دور مرا گرفتند و گفتند: معلوم شد تو دیوانه نیستی چرا چنینی؟
گفتم: لابد از محبّین اهل بیت پیغمبرید، و إلّا در اینجا راه و جا نداشتید و البتّه امام زمان مهدی موعود[ارواحنافداه] را میشناختید که چشم روشنی پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام و همه مؤمنین است.
گفتند: ما از رعایا و عشّاق و خاک ساران درگاه اوییم.
گفتم: شنیده اید که او در صبح و شام، گریان و نالان و در سوز و گداز است؟ آن هم نه یک سال و نه ده سال، بلکه متجاوز از هزار سال؟!
گفتند: بلی! ولی کاری از دستمان برنمی آید.
گفتم: از دستتان بر نمی آید که ترک این عیش و عشرت و مسرّت نمایید؟
مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق خود نباشد! او آن طور گرفتار و در فشار طول انتظار، و شما این طور به چهار بالش عیش و عشرت و راحت و مسرّت و متّکی و سوار! مع ذلک(با این حال) دعوی محبّت می نمایید. این نه اثر محبّت است: «بهترین گفتار آن است که کردار آن را تصدیق کند».
آن جمع که هزاران نفر بودند، حالشان منقلب شده و رفتند.
دیدم خیمه ها برچیده و دستگاه ها برهم خورده، همه لباس کهنه پوشیده، با سر و پای برهنه آمدند.
گفتم: هی بنازم غیرت تان را! حال رو به بیت المعمور ایستاده، بخوانید:
🌱 «أَمَّنْ یُجِیبُ المُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» (نمل/۶۲)
🌱 کسی دعای شخص درمانده و بیچاره را اجابت و گرفتاری و رنجوری او را برطرف می سازد؟! به صورت بلند، که بدن ها گرم شود و مراد از این مضطرّ خود امام زمان علیه السلام است.
کم کم از طرف حبیب بن مظاهر و هادی، این قضیه در وادی السلام منتشر و شورشی و به هم خوردگی پیدا شد و در مجامع اهالی حومه، در موضوع غریبی و بی ناصری و شدّت اضطرار و طول انتظار امام زمان علیه السلام و حسّ پیدا شدن انتقام در روحیات آنان، نطق های آتشین می نمودیم.
و همچنین در خود وادی السّلام و مجامع، خطابه تشکیل داده و خُطبا به کرسی خطابه رفتند و نطق های بلیغ در آن ادا می نمودند.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99