eitaa logo
زندگی بعد از مرگ
3.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
68 فایل
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول شهید‌مرتضی‌آوینی __ما نه از رفتن آنها، که از ماندن خویش دلتنگیم....!💔 🌹شادی روح شهدا خصوصا سردار دلها و اموات خودتون الفاتحه مع الصلوات 🌹 🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات 💠شادی روح شهدا صلوات -- 👇 💢گروه شهدا شرمنده ایم https://eitaa.com/joinchat/1628438797Cad8fb629c8 💢کانال شهدا شرمنده ایم https://eitaa.com/joinchat/2180907320C9398b2fdd2 @KanaleShohada 💢ارتباط با ادمین؛ @valayat
[_🦋❤_] "ای شهیدان داستان شما یکی بود و یکی نبود نیست ! داستان شما واقعیتیست از جنس آسمان … 🌱http://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گروه خیرات برای اموات https://eitaa.com/joinchat/2945581308C8c77f6bb68 در این گروه روزانه، دو روز یک بار، هفتگی به یاد امواتتون افتادید ازش به نام یاد کنید تا لیستی از اموات تهیه شود و به یادشون قرائت قران، ادعیه و اذکار کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح چله زیارت عاشورا https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b
وصیت شهیدِ مدافعِ حرم،نوید صفری: بدانید هرکه ۴۰ روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد،حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 دوستانی که مایل هستند اعلام کنند . 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 شروع امروز پایان اول 🦋 طرح چله زیارت عاشورا https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b
از امروز چله زیارت عاشورا تا اوائل محرم لطفا به گروه بپیوندین و فامیلی خود در گروه بفرمایید
🌴بسم الله الرحمن الرحیم 🌴 💥💥چله زیارت عاشورا 💥💥 لیست اول ☀️ شروع چله⬅️ ۲۰ خرداد تا اول محرم ☀️ به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج) سلامتی سربازان گمنام و مرز داران غیور افزایش رزق و روزی - رفع مشکلات مالی ، کاری ، مسکن ازدواج و هدایت جوانان- اولاد صالح دار شدن بی اولادها - ایجاد محبت بین زوجین- ادای قرض- شفای تمام مریضها مخصوصا مریضای مد نظر شما و گشایش در کارهای اعضای محترم - رفع بلا و مصیبت از همه علی الخصوص مردم عزیز کشورمون 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ۱_خانم مریم رکنی، خانم سکینه دهقان ۲_خانم برزگر، خانم فرجزاده ۳_خانم زینب زنگنه، خانم ریاحی نیا ۴_خانم مرضیه خوشرو ۵_خانم فاطمه اسلامی ۶_خانم گلستانی ۷_خانم مریم فقیه ۸_خانم بیگی ۹_ خانم جاوری ۱۰_خانم فهیمه مصیبی ۱۱_خانم صدیقه دهقان ۱۲_خانم عسگری ۱۳_خانم صدیقی ۱۴_به نیابت مرحوم مجید دورودیان ۱۵_به نیابت مرحوم حاج محمد دورودیان ۱۶_خانم الهام اسدی ۱۷_خانم سمیه خدامی ۱۸_خانم رستمی ۱۹_خانم زهرا فروغی ۲۰_خانم پرنا ۲۱_خانم مرجان آبشرینی ۲۲_خانم یاسمین دورقی ۲۳_خانم رفیعی ۲۴_خانم عباسی ۲۵_خانم وریجی ۲۶_خانم شریفی ۲۷_خانم نرگس معطری ۲۸_خانم دبستانی ۲۹_ خانم فریده اذری ۳۰- خانم زهرا قاسمی ۳۱_خانم سوری ۳۲_خانم محبوبه قاسم پور ۳۳_خانم پور عرب ۳۴_خانم زینب علیزاده فر ۳۵_خانم فریبا سلطانی ۳۶_خانم مریم کریمی ۳۷_خانم ام البنین ۳۸_خانم معصومه رامندی ۳۹_خانم محبوبه انصاری ۴۰_خانم آقاجانی 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️ ⛳️طرح چله زیارت عاشورا https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️ ⛳️قرائت زیارت عاشورا و دعای علقمه روزانه https://eitaa.com/joinchat/4105044249Ce2c71b7b16 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
چله اول تمام می ریم به امید خدا چله دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا رو شکر آقای مسعود خاتمی شفا گرفتن ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖      💥گروه شفاء وبرآورده شدن حاجات https://eitaa.com/joinchat/547160335C072bff7e21
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ تا 💔 🍃تو دل غم مونده یه ماتم مونده 🍃چهل شب دیگه تا به مونده 🎙 👌بسیار دلنشین 🍃 🌺🍃 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️ ⛳️طرح چله زیارت عاشورا https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️ ⛳️قرائت زیارت عاشورا و دعای علقمه روزانه https://eitaa.com/joinchat/4105044249Ce2c71b7b16 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
حاجیان را نمی‌ترسانم ...... معمولاً روحانیون کاروان، حاجیان را می ترسانند مثلاً برای آنها این حکایت را می گویند که: راوی دید همه مُحرمان لبیک گفتند و سوار بر مرکب هایشان شدند ولی امام صادق علیه السلام خبری نشد به داخل مسجد برگشت و دید حضرت هنوز لبیّکِ خود را نگفته اند عرض کرد: یا ابن رسول الله قافله آماده حرکت است و شما هنوز لبّیک نگفته اید! حضرت فرمودند: چگونه لبّیک بگویم در حالی که می ترسم خداوند پاسخ دهد: لا لبّیک روحانیون این قبیل روایات را برای حاجیان می خوانند و زائران با خود می گویند: جایی که امام صادق علیک السلام از لبّیک گفتن واهمه دارند، کلاهِ ما دیگر پَسِ معرکه است! درست است که باید جنبه ی خوف را در کنار رجاء و امید تقویت کرد اما این کار نباید به یأس حاجی بینجامد من امسال به حاجیان گفتم: اصلاً نترسید. خدا فرموده: هر کس مستطیع است به حج بیاید نفرموده که هر کس پاک و پاکیزه است بیاید اصلاً عمره و حج در روایات با عنوانِ کفاره ی گناهان و شوینده ی سیّئات معرفی شده اند. حج مثل یک حمّام است آیا معنا دارد کسی جلوی حمام بایستد و از ورود افراد کثیف و آلوده جلوگیری کند؟!؟ اصلاً حمام برای افراد آلوده است سپس گفتم: اگر درباره اسرار و فلسفه و آداب لبیک گفتن، چیزی شنیده اید یا خوانده اید، همه آنها را فراموش کنید لبّیک یعنی: گفتی بیا، من آمدم و پذیرایی از مهمانِ دعوت شده، وظیفه ی دعوت کننده است خدایا از ما با رحمت و مغفرتت پذیرایی فرما ..... ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50 دعوت به کانال محتوای روضه https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایق امیدزا امیدبخشی،امیدآفرینی، امید https://eitaa.com/joinchat/3070886224C41f3432c83 اگه مطالب امیدزا جهت استفاده رسانه ای و سخنرانی و محتوا می خواهید همه مطالب برای شما یک جا در این کانال جمع کرده ایم عضو شوید👆👆👆
آن روزِ خوب امروز است کیفش را نکنی از آن لذت نبری مواظبش نباشی، می رود روزهایِ خوب نمی آیند، می روند... روز بخیر ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنرانی برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه می‌باشد ... ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروز است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭❀🕊🌼🍃❀╮ ا┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ا ا🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷ا ا🕋 🕌 📚ا آدرس: https://eitaa.com/joinchat/2830893327C6a2513329e ╰❀🍃🌼🕊❀╯
1_5158186751.pdf
803.2K
🎁 🎁 📢از خطبه غدیر پی دی اف مسابقه لطفا مطالعه فرمائید 🌺سوالات مسابقه سوال یک تا هشت سوال نه تا ده سوال یازده تا پانزده سوال شانزده تا هجده سوال نوزده تا بیست و سه سوال بیست و چهار تا بیست و هفت لطفا پاسخ ها به آیدی @valayat بفرستید آخرین مهلت شرکت در مسابقه تاریخ ۱۴۰۲/۰۴/۱۲ کانال ایتا 💚 @MosabeqateMajazi
🔻شما اگر بتوانید این بچه‌ها را تربیت کنید به طوری که از اول بار بیایند به اینکه خداخواه باشند، توجه به خدا داشته باشند، شما اگر عبودیت الله را و پیوند با خدا را به این بچه‌ها تزریق کنید، و بچه‌ها زود قبول می‌کنند امر را، اگر عبودیت خدا را به اینها و تربیت الهی را و آنکه هرچه هست از اوست به اینها القا کنید، و آنها بپذیرند، خدمت کردید به این جامعه و اگر خدای نخواسته بر خلاف این باشد به این امانت، خدای نخواسته هرکس کرده باشد خیانت کرده است. و این غیر از همه خیانتهاست. خیانت به انسان است؛ خیانت به اسلام است؛ خیانت به عبودیت الله است. (صحیفه امام، ج ‌14، ص 40) (ره) ✅ تربیت فرزند(فرزندپروری) https://eitaa.com/joinchat/1332347061Cdc557352f7
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔻╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫شهید ابراهیم هادی https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de ╚══🦋°🌷 °🦋══╝🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 🔊 🏷 کتاب 🍂 💚برخورد با دزد ص ۷۷❤️ 💚بوسیدن پیشانی اسیر عراقی و عذرخواهی از او ص۸۹❤️ 💚حلال مشكلات ص ۹۲❤️ ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫شهید ابراهیم هادی https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد حضرت زینب (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر نامحرمی در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه خدا می‌بردم. آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه آمرلی طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم رزمنده‌ای با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· به قلم: فاطمه ولی نژاد داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan