فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چندین دسته آدم رو دیدم و اعمال خودم💠
🔰فصل جدید
🔺تجربه گر: آقای غلامی🔺
#پارت_چهارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اعمال انسان ها رو دقیق می فهمیدم💠
🔰فصل جدید
🔺تجربه گر: آقای غلامی🔺
#پارت_پنجم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن جزئیات اعمال انسان ها💠
🔰فصل جدید
🔺تجربه گر: آقای غلامی🔺
#پارت_ششم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عذاب آدم ها💠
🔰فصل جدید
🔺تجربه گر: آقای غلامی🔺
#پارت_هفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرشته نگهبان در مورد غیبت کردنم پرسید💠
🔰فصل جدید
🔺تجربه گر: آقای غلامی🔺
#پارت_هشتم
1_1226083825.mp3
961.9K
🔊 #كليپ_صوتی
🎙🌸 آيت الله شهید سید عبدالحسین #دستغیب
❇️ موضوع : شما نگویید فاتحه فرستادن از هر جا باشد به پدر و مادرم می رسد، خصوصا باید بروی سر قبر پدر و مادرت و بالاخص از جاهای استجابت دعا سر قبر پدر و مادر است.
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
زندگی بعد از مرگ
🔴 *سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۸)* 🏴 *از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت
🔴 *سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۸)*
🏴 *از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم.*
💠 *ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد.*
✨ *از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.*
✨ *نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.*
🍃 *پس از لحظه ای سکوت، بدین*
*گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید...*
💥 *اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم.*
🌪:*در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود.*
🌹 *نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی.*
❄️ *خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت.*
🌾 *حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟*
🥀 *صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید.*
📛 *اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند...*
◾️ *به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر*🔥 *می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه*
*طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن.*
💫 *گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم.*
🍃 *نیک از آبی که همراه داشت به من نوشانید.سپس در حالی که هنوز از زخمش رنج می برد، مرا بلند کرده و بر کول خود نهاد و به مسیر همچنان ادامه داد.*
🌼 *از این که رهایم نکرد و با وجود زخمهای بیشمارش، چون دوستی مهربان برایم دل سوزاند، خوشحال بودم و شرمگین...*
✍ *ادامه دارد...*
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی کسی ازت کمک میخواد به این فکر کن اول از خدا خواسته و خدا آدرس تو رو بهش داده☘
گروه دیوار مهربانی
https://eitaa.com/joinchat/825033039Cec0700a1f0
0⃣لینکدونی جناب سید🍀
https://eitaa.com/joinchat/1427767477Cf5edfc07ff
گروه های چله و ختم و قران و نماز
پیامبر (ص) :《هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از قلب وی بر زبانش جاری می کند
1⃣لینک گروه چله نشینی؛
https://eitaa.com/joinchat/960626960C2fac4b895c
《
2⃣گروه ختم خوانی
https://eitaa.com/joinchat/2985754818C5292720777
کانال ختم خوانی
https://eitaa.com/joinchat/2910191881C1db1069a95
3⃣نماز لیلة الدفن(اموات)
https://eitaa.com/joinchat/134480123C638da057e8
4⃣ختم قران جهت اموات مومنین و مومنات
https://eitaa.com/joinchat/1846345981C4c6461845b
به نیابت از ابالفضل العباس (علیه السلام) و به نیت فرج مولایمان صاحب الزمان
5⃣طرح نماز قضا بخوانیم
https://eitaa.com/joinchat/2827747608C92fadad882
6⃣پرواز از فرش به عرش،حلول ماه شوال
https://eitaa.com/joinchat/3047751979Cdad229fcf0
🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات
💠شادی روح شهدا صلوات
--
👇
7⃣💢گروه شهدا شرمنده ایم
https://eitaa.com/joinchat/1628438797Cad8fb629c8
💢کانال شهدا شرمنده ایم
https://eitaa.com/joinchat/2180907320C9398b2fdd2
@KanaleShohada
8⃣گروه خیرات برای اموات
https://eitaa.com/joinchat/2945581308C8c77f6bb68
در این گروه روزانه، دو روز یک بار، هفتگی به یاد امواتتون افتادید ازش به نام یاد کنید
تا لیستی از اموات تهیه شود و به یادشون قرائت قران، ادعیه و اذکار کنیم.
ختم قرآن طرح جهیزیه
9⃣تامین مایحتاج و جهیزیه عروس
https://eitaa.com/joinchat/4196729165C5d253c84da
💢ارتباط با ادمین؛
@valayat
اثر کمک به مرده در طاس حمام ..!
در این داستان واقعی و جالب، رابطه بین کارهایی که این دنیا برای اموات انجام میدهیم با اثری که در برزخ میگذارد مشخص میشود:
از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی:
طفل بودم و چند روز بود كه مادر بزرگ پدری من از دنيا رفته بود. يك روز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود.
هنگام ظهر يك نیازمندی در كوچه گدایی ميكرد و مادرم خواست برای خيرات به روح مادر بزرگم مقداری غذا به سائل بدهد، ولی ظرف تميز در دسترس نبوده و با عجله برای آنكه سائل از در منزل ردّ نشود مقداری از آن آلبالو پلو را در طاس حمّام كه در دسترس بود ريخته و به سائل ميدهد و از اين موضوع كسی خبر نداشت.
نيمه شب پدر من از خواب بيدار شده و مادر مرا بيدار كرد و گفت:
امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟
مادرم گفت: نمیدانم!
پدرم گفت: الان مادرم را در خواب ديدم و بمن گفت:
من از عروس خودم گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان برد؛ غذای مرا در طاس حمّام فرستاد.
تو چكار كردهای؟
مادرم جریان را گفت.
درواقع مادربزرگ گلهمند است كه چرا غذای او كه یک طبق نور است را در طاس حمّام ريخته!
و اهانت به سائل، اهانت به روح متوفّی بوده است.
📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
💠 زندگی پس از زندگی
🔸 این قسمت: بی نهان (قسمت دوم)
تجربهگر: خانم خدیجه مبینی
هر شب ساعت 22:30
بازپخش: ساعت 13:30 روز بعد
از شبکه چهار سیما
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @ZendegiPasAzZendegiii
عنوان:
#فصل_چهارم برنامه «زندگی پس از زندگی»
(رمضان امسال)
لینک تماشای کل برنامهها بدون نیاز به دانلود:
✅ قسمت اول- منفی هفت (بخش اول) 3فروردین 1402👇
http://www.telewebion.com/episode/0x5fa1818
✅ قسمت دوم- منفی هفت (بخش دوم) 4فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x5fdae8f
✅ قست سوم- فقط پدر
5 فروردین 1402👇
http://www.telewebion.com/episode/0x601461d
✅ قسمت چهارم_ ورود به مردن
6 فروردین 1402👇
http://www.telewebion.com/episode/0x605a463
✅ قسمت پنجم_ نمی بخشم
7 فروردین 1402👇
http://www.telewebion.com/episode/0x609b86f
✅ قسمت ششم_ از پافتاده
8 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x60df0f2
✅ قسمت هفتم_ باور
9 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x6120af7
✅ قسمت هشتم_ مهتاب شبی... (بخش اول)
10 فروردین 1402👇
http://www.telewebion.com/episode/0x6164577
✅ قسمت نهم_ مهتاب شبی... (بخش دوم)
11 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x61d64a6
✅قسمت دهم_ در، گذشت
12 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x61f0c75
✅ قسمت یازدهم_ صدای سخن عشق (بخش اول)
13 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x622e76b
✅ قسمت دوازدهم_ صدای سخن عشق (بخش دوم)
14 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x6260a03
✅ قسمت سیزدهم_ رسم زمونه...
15 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62a3585
✅ قسمت چهاردهم_ دخترم...
16 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62a508b
🆔 @ZendegiPasAzZendegiii
✅ قسمت پانزدهم_ حلالیت (بخش اول)
17 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62a6ad8
✅ قسمت شانزدهم_ حلالیت (بخش دوم)
18 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62a80ff
✅ قسمت هفدهم_ خودسوزی
19 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62aadd0
✅ قسمت هجدهم_ آزمون
21 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62acd72
✅ قسمت نوزدهم_ رشته به رشته مو به مو
22 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62ae522
✅ قسمت بیستم_ نذر
23 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62afc3a
✅ قسمت بیست و یکم_ خاک و خاکستر
24 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b126a
✅ قسمت بیست و دوم_ اکبر
25 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b263c
✅ قسمت بیست و سوم_ وقت رفتن
26 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b311c
✅ قسمت بیست و چهارم_ آتش
27 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b3d50
✅ قسمت بیست و پنجم_ طعم میوه
28 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b5381
✅ قسمت بیست و ششم_ آخرین بازدم (بخش اول)
29 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b6ca4
✅ قسمت بیست و هفتم_ مرز نور (بخش دوم)
30 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b85fe
✅ قسمت بیست و هشتم_ شکار
31 فروردین 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62b9c84
✅ قسمت بیست و نهم_ زنده مانی
1 اردیبهشت 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62baff4
✅ قسمت سی ام_ بی نهان
3 اردیبهشت 1402👇
https://telewebion.com/episode/0x62bd0d5
💚امام صادق عليه السلام :
مردم، بيشتر از آنكه با عمر خود زندگى كنند، با #احسان و نيكوكارى خود زندگى مى كنند
و بيشتر از آنكه با اجل خود بميرند، بر اثر گناهان خود مى ميرند
🌸هر انسان به طور طبیعی یک اَجَلی دارد که خداوند برایش مقدر فرموده و وقتی آن زمان فرا برسد، روح از بدنش جدا میشود.
💠 اما بعضی از کارها هستند که میتوانند این زمان مشخص را تغییر بدهند و طولانی یا کوتاه کنند.
💥 مثلا احترام به پدر و مادر و یا #صلهرحم، میتواند عُمر را طولانی کند و در مقابل، گناه کردن، میتواند #اجل را زودتر فرابخواند و #عُمر_کوتاه بشود.
📚 دعوات (راوندى) ص۲۹۱
🆔با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برداشتهای غلط از برنامه زندگی پس از زندگی
هیچکدام از تجربهگران مرگ و شب اول قبر را درک نکردهاند، اینها همه حالت احتضار است.
#حجت_الاسلام_عابدینی
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨برای_پیدا_کردن_اموال_گمشده✨
✳️کسی که اموالش گم شده است ۱۱۹ مرتبه یا حفیظ بگوید
✳️و بعد از آن نیز ۱۱۹ مرتبه آیه شریفه۱۶ سوره لقمان را قرائت کند
💥يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ💥
👈خداوند متعال به فضلش مال او به او بر می گرداند این ذکر مجرب است
📚 مخزن تعویذات صفحه ۶۳ و ۶۴
⚫️کانال اذکار طلائی(ادعیه، اعمال)
https://eitaa.com/joinchat/1829372157C3b79ba2d44
@AzkareTalayi
https://eitaa.com/AzkareTalayi
گروه اعمال طلائی(ادعیه، اذکار)
https://eitaa.com/joinchat/1836056829C2f9b34a8ea
ارتباط با ادمین گروه:
@valayat
سلام
با یه پخش زنده از حرم بی بی فاطمه معصومه چطورید؟
زیارت می کنیم
به نیت امام
شهدا
اموات و گذشتگان
بد وارث، بی وارث
بسم الله
♥️⃟📚بـــدون تـو هــرگــز♥️⃟📚
داســـتانـے ڪامـلا واقعـــے از زنــدگـےِ شــہید سیــد عــلــے حـــسینـــے
#قسمت_نهمـ
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم
می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...چند
بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می
گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می
کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس
نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات
قبله اما این بار فرق داشت ...چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی
ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلای بود که سرم می اومد ...چند ماه
که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود
...اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی
اون روز شوم شکل گرفت ...دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من
بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود...
اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما
من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی
چندان طول نکشید ...اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه
حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن
...علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود
...اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک
... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم
... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف
بیاد ... التماس می کردم که ...بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود...
ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید...
ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از
طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون
شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به
علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...بلاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور
شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ...
قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...بعد از 7 ماه،
بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد ...اینها اولین
جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم
... همه مون گریه می کردیم...
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
#من_میترا_نیستم
#قسمت_شصت_و_نه
هر هفته به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی سر میزدم. پرونده شهادت زینب در دادگاه انقلاب شاهین شهر بود. من از آنها خواستم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیر و قصاص کنند.
آیه بِاَیِ ذَنْبِ قٌتِلَتْ ذکر شب و روز من شده بود میخواستم از قاتل زینب بپرسم دختر من به چه گناهی کشته شد؟ هر روز به جاهایی می رفتم که تا آن زمان ندیده بودم
ساعت ها انتظار میکشیدم که مسئولان را ببینم یک روز مسئول بنیاد شهید شاهین شهر به خانه ما آمده بود بعد از دلجویی و تعارفات همیشگی به من گفت خانم کمایی شما چیه احتیاج دارید؟
هر درخواستی دارید بفرمایید.
من گفتم تنها درخواست من دستگیری قاتل زینب من از شما چیزی نمیخوام یه خواسته دیگه هم دارم لطف کنید هر شبِ جمعه تو خونه ما دعای کمیل برگزار کنید مراسم مذهبی رو توی خونه من بزارید.
مسئول بنیاد شهید سرش را زیر انداخت و گفت شما به جای این که از من پول و امکانات بخواهید دنبال برگزاری دعای کمیل هستید؟
به مسئول بنیاد شهید گفتم دختر من ۱۴ سال بیشتر نداشت او حقوقبگیر نبود که حالا من به جایش پول بگیرم و ثمره آن را بخورم دلم میخواد برای شادی روحش و زنده نگه داشتن اسمش مرتب براش مراسم برگزار کنم.
از اطلاعات سپاه چند نفر به خانه ما آمدند و وسایل زینب را زیر و رو کردند تمام دست نوشته ها و دفترهای زینب را جمع کردند و برای بررسی بردند.
زینب چند دفتر داشت که مرتب در آنها مطلب می نوشت. خیلی اهل دل بود و علاقه زیادی هم به نوشتن داشت. خاطرات و خواب ها حتی برنامههای خود سازی اش را مینوشت.
بعضی وقتها که کارش زیاد بود از شهلا خواهش می کرد که بعضی مطالب را یادداشت کند. روی بعضی از دفتر هایش نوشته بود هر کس بدون اجازه دَرِ چیزی را باز کند گویی در جهنم را باز کرده.
من هیچ وقت بدون اجازه سراغ کشو و کمد هایش نمیرفتم. بعضی حرفها را که خودش میخواست به من میگفت اما رازهایی هم در دلش داشت.
با شهلا سراغ کمدش رفتیم تا بلکه سرنخی پیدا کنیم اولین چیزی که دیدم تربت شهدا و میوههای درخت کاج گلزار شهدا بود من از درخت بالای سر مزار زینب یک میوه آوردم آن را کنار بقیه گذاشتم.
تربت شهدا بوی خوشی داشت. شهلا گفت مامان نگاه کن زینب روی بیشتر دفتر هاش نوشته او میبیند.
بعضی جاها هم نوشته بود: خانه خودم را ساختم این جا جای من نیست باید بروم باید بروم
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
قسمت ← ۱
🌴بی مقدمه🌴
برویم سراغ اصل مطلب. یکی از سرداران بزرگ این سرزمین که مدیون رشادت های او و امثال او هستیم، حاج محمد طاهری است...
حاج محمد در روستای مهدی آباد از توابع خلیل آباد کاشمر، در خراسان به دنیا آمد و در روزگاری که هر نوجوان را به صفت خاصی صدا میکردند که با او تناسب داشته باشد، محمد ما را «شیخ محمد» صدا می کردند.
او تحت تاثیر خانواده ساده و روستایی خودش و علمای بزرگ آن منطقه بود...
محمد از چهار سالگی در مکتب خانه ابوتراب در روستا قرآن آموخت و سپس به دبستان رفت و تا ششم ابتدایی درس خواند. بعد از آن مشغول دامداری و کشاورزی شد چرا که در روستا امکان ادامه تحصیل نبود.
ذهن خلاق و استعداد عجیبی داشت. او عاشق نقاشی بود و در مدت کوتاهی توانست فنون نقشه کشی و طرح قالی را یاد بگیرد.
طراحی قالی کار هر کسی نبود. یک هوش سرشار و توانایی خاصی احتیاج داشت.
او از دامداری و طراحی درآمد خوبی به دست آورد، به طوری که بسیاری از مردم، حسرت شرایط مالی محمد را می خوردند.
حاج محمد در اوایل دهه پنجاه راهی سربازی شد و سپس با دختر دایی اش ازدواج کرد. ازدواج آنها بسیار ساده و شاد اما بدون گناه بود.
او برای مراسم خودش، شعری سرود و مجلس را با شادی و بدون گناه برگزار کرد.
حاج غلامرضا (دایی محمد) از قاریان و روحانیون با سواد آن منطقه بود. خداوند به حاج محمد هم صدای خوبی عنایت کرده بود. او هم مداح و قاری مسلط قرآن شد.
مدتی بعد زمزمه های انقلاب اسلامی را شنید. در آن روزگار بود که امام آمد. او به جمع انقلابیون پیوست و با خان و خان بازی مخالفت کرد.
داستان
@KanaleDastan