🔖 #خبرهای_خوب:
۳۶ پله صعود در جهان در علوم ریاضی
طبق آمارهای جهانی ۲۵ سال پیش (۱۹۹۶) در علوم ریاضی، ایران رتبهی ۴۸ جهان بود اما در سال ۲۰۲۱ به رتبه ۱۲ جهان رسیدیم.
👈 در حال حاضر بالاتر از کرهجنوبی، لهستان، برزیل، استرالیا، ترکیه، تایوان، مکزیک قرار داریم.
💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید....
#به_هموطنم_افتخار_میکنم
#بی_تفاوت_نباشیم
#خبرهای_خوب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #پدرونه:
سلام خدمت همه همراهان عزیز زینبیه گلشهر
تصمیم گرفتیم از فردا تا پایان روز جمعه،
یه پویش راه بندازیم به اسم #پدرونه 😌
شما میتونید با ارسال خاطره، داستان، عکس، فیلم، ... از پدرتون با محوریت #تکریم_ازمقام_پدر در این پویش جذاب شرکت کنید 😍
برای بهترین شرکت کننده هم یه جایزه در نظر گرفتیم! 😉
🔺 البته عزیزانی که پدرشون در قید حیات نیست هم میتونند در این پویش شرکت کنند.
قطعا یاد و خاطرشون همیشه گرامی است...
🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان:
🆔 @YaMahdi_Salam
#تکریم
#پدرونه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
سفارش کرد که میخواهم بچهها را زینبوار بزرگ کنید..
ان شاء الله حجابشان زینبی باشد، رفتارشان زهرایی باشد، نمونه باشند..
یک بار ریحانه تب کرد یک هفته تمام تب داشت! خوب نمیشد، به بیمارستان بردم و دارو دادم،
تبش پایین نمیآمد.!
یادم افتاد عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود:
"کمک خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا کن.!"
توسل کردم و زیارت عاشورا خواندم؛
سلام آخر را که دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم:
"به عبدالمهدی بگویند اگر برای دخترش اتفاقی بیفتد نگوید که من نتوانستم از بچهاش نگهداری کنم؛ آنها امانت هستند دست من.!"
رفتم بالای سر ریحانه ناگهان بوی عطری در خانه پیچید؛ عطری که هر لحظه زیاد و زیادتر میشد..
ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنیدم.!
گفت: "همسرم بخواب من بالای سر ریحانه هستم."
خوابیدم وقتی بلند شدم دیدم ریحانه تبش پایین آمده و از من آب میخواهد. حس کردم که عبدالمهدی در کنارم است، حسش میکردم..
بحق فرمودهاند که (شهدا عند ربهم یرزقونند.)
بعد از آن شب تا مدتها هر کسی وارد خانه میشد متوجه آن بوی خوش میشد،
لباس ریحانه بوی این عطر را گرفته بود..!
🔰 برای شهید عبدالمهدی کاظمی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل اول🔹🔹
«« قسمت سی و یک »»
44: حالا دوست دارین برین پیش شوهرتون؟ بازم مایلید یا منصرف شدین؟
گفت: معلومه که دوست دارم. علتشم نمیدونم چرا تا حالا نذاشتن بریم.
45: بسیار خوب. ظاهرا خیلی وقت هم هست که با شوهرتون مکالمه تلفنی نداشتید. درسته؟
دختره سکوتش رو شکست و فورا گفت: دلم خیلی برای بابام تنگ شده.
44: باشه دخترم. یه کم دیگه تحمل کن. دعوتتون میکنیم که حتی به خاطر اینکه حسن نیت ما بهتون ثابت بشه و بدونید که خطری متوجه شوهرتون و یا شما نیست باهاش تلفنی صحبت کنید و حتی خودش به شما بگه که مدارکتون برای ویزا و کارهای قانونی به ما بدید تا ما ترتیب همه چیزو براتون بدیم.
خانمه که داشت چشماش از شور و شوق برق میزد گفت: اگه اینجوری باشه که خیلی ازتون ممنونیم. بی گناهه؟ آره؟
45: حالا اون به کنار. فعلا برای ما مهم اینه که شما گناهی ندارین و باید خانواده دوباره دور هم جمع بشه.
44: فقط تنها خواهش ما اینه که به هیچ وجه با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا خبرتون کنیم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
نهاد امنیتی
محمد و مجید و سعید دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند.
مجید: هاکان اولش نخ نمیداد اما بچه ها کاری کردند که یواش یواش متقاعد شد که یک تماس تصویری با شما داشته باشه.
محمد: خیلی خب! همین حالا؟
سعید: چشم. اجازه بدید.
دقایقی بعد، سعید گفت: قربان ما آماده ایم.
محمد: منم آماده ام. بسم الله.
با واتساپ تماس تصویری گرفتند. از این طرف، چهره هاکان به صورت کامل و شفاف معلوم بود اما از آن طرف، به طرز کاملا طبیعی و بدون اینکه شک برانگیز باشد، با استفاده از نرم افزارهای خاص، چهره شهید علی هاشمی بر صورت محمد طراحی و قالب گذاری شده بود.
محمد: درود! علی هاشمی هستم. از وزارت اطلاعات. با کی صحبت میکنم؟
هاکان: درود متقابل. هاکان هستم.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سه روز بعد-کمپ-اتاق 10
سر و وضع آن اتاق از همه اتاق های دیگر بهتر بود و به نوعی سوییت مستقل و تمیز و اختصاصی تیبو محسوب میشد. سوزان با تیبو در یک گوشه نشسته و در حال گفتگو بودند.
سوزان: تا حالا کسانی که بهت معرفی کردم، آدمای بد و تو زرد بودند؟
تیبو: نه. تو دختر باهوشی هستی. از دور هوات داشتم. دیدم چطور ارتباط میگیری و حرف از زبونشون میکشی.
سوزان: تا حالا ازت چیزی خواستم؟
تیبو: همین اذیتم میکنه. نه. بارها منتظر بودم بیایی ازم پول بگیری و خرج کنی اما نیومدی و فقط برای معرفی زن و دخترایی که شناسایی کرده بودی اومدی. چیزی شده سوزان؟
سوزان: یه عوضی مزاحمم شده. احساس امنیت نمیکنم. فکر کنم نفوذی رژیم ایران باشه.
تیبو درست نشست و صداشو صاف کرد و گفت: کدوم بی پدری جرات کرده به تو توهین کنه؟
سوزان: کارش از توهین گذشته. تا باشه نمیتونم کار کنم.
تیبو: کاریت نباشه. بسپرش به خودم.
سوزان: نمیخوام کسی دیگه ...
تیبو: خیال جمع باش. خودم ترتیبشو میدم.
شب شد. در تاریکی های اطراف نرده ها با کمال تعجب، سوزان داشت با نادر قدم میزد و قربون صدقش میشد.
سوزان: تو واقعا جوون با جرات و با جنمی هستی.
نادر: قربونت برم دختر. تو هم خیلی خانم و خوشکلی. این چند روزه خیلی رو شعرها و جملاتت فکر کردم. خیلی قشنگ بود. مثل خودت.
سوزان با ناراحتی گفت: خوشکلی و قشنگی چه به درد میخوره وقتی نتونی به کسی که دوستش داری برسی؟
نادر: چرا غم داری عزیزم؟ چی شده؟ چی مانع رسیدن من و تو به هم هست؟
سوزان جواب داد: یه نفر روز اولی که اومدم اینجا به زور صیغه ام کرد. تا حالا نذاشتم کاری کنه و هر بار به زور و کلک ازش فاصله گرفتم. نجاتم بده نادر!
نادر به چشمان سوزان زل زد و گفت: خلاص! دیگه نمیبینیش. قول میدم.
سوزان گفت: نه بابا ... مگه الکیه؟ آخه چطوری؟
نادر چاقوشو از زیر لباسش درآورد و گفت: تا دسته فرو میکنم تو سینه اش. به موت قسم این کارو میکنم. فقط آمار بده.
سوزان گفت: وای من میترسم نادر! اتفاقی نمیفته؟
نادر: خلاصت میکنم از شرّش! بگو کجاست این لامروّت؟
سوزان با تردید و حالتی مثل عصبی ها به طرف حمام نگاه کرد و آهسته گفت: رفته حمام. معمولا حمام آخری میره. وای نادر ولش کن ... من میترسم!
نادر که از روزی که آرزو خودکشی کرده بود، عقل و هوش از سرش پریده بود و الان هم درگیر گریه و چهره و جذابیت سوزان شده بود، خون جلوی چشماش گرفت و رفت به طرف حمام.
سوزان از موقعیت استفاده کرد و فورا خودش را به جعبه تقسیم برق رساند. هنوز نادر به حمام آخر نرسیده بود که برق کل کمپ خاموش شد.
نادر هم که با خشم و سرعت داشت به طرف حمام آخر میرفت، از خاموشی چراغ ها استفاده کرد و در حالی که چاقو را در دستش محکم گرفته بود به طرف حمام آخر دوید.
#قسمت_سی_و_یکم
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔶 ادامه:
صبح شد و باز هم جلوی حمام ها قیامت شده بود. جمعیت مثل مور و ملخ جمع شده و سر و صدای زیادی راه افتاده بود. ماموران کمپ و پلیس ترکیه که قادر به کنترل جمعیت نبودند کار را به کتک و ضرب و شتم مردم رساندند. چند لحظه بعد، دو جنازه از حمام خارج شد. جنازه هایی که از قرائن و شواهدش معلوم بود که منتظر همدیگر بودند و در کمین یکدیگر نشسته بودند. دو جنازهی کارد کُش شده که جای سالم روی بدن هم نگذاشته بودند. جنازه تیبو و جنازه نادر!
🔷🔷پایان فصل اول🔷🔷
#قسمت_سی_و_یکم
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #بهشت_های_روی_زمین:
آقای خونه حواست باشه که..... 😉😍
#بهشت_های_روی_زمین
#زنان
#همسرانه
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#هرروزباقرآن
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ
وقتی به آنها میگویند: «در جامعه خرابکاری نکنید»، جواب میدهند: «ما مشغول اصلاح جامعه هستیم و بس!»
بقره۱۱
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #پدرونه:
🔺 خاطره پدرونه (۱):
رفته بودیم جیگرکی بابام گفت خوشم نمیاد تو بشینم
نشستیم بیرون
بعد نشست سر صندلی حواسش نبود پشتش جوبه!
رفت رفت رفت یهو افتاد تو جوب😂🙈
🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان:
🆔 @YaMahdi_Salam
#تکریم
#پدرونه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #پدرونه: 🔺 خاطره پدرونه (۱): رفته بودیم جیگرکی بابام گفت خوشم نمیاد تو بشینم نشستیم بیرون بعد ن
واقعا چرا اغلب دخترها یه خاطره دونفره تو جیگرکی با پدراشون دارن؟ 😅😏
🔖 #پدرونه:
🔺 خاطره پدرونه (۲):
روز عروسی ام قرار شد بابام خودش منو ببره آرایشگاه...
گفت داماد بیاد دنبالت.
صبح خیلی زود بود،
و آخرین باری بود که دوتایی صبح از خونه میرفتیم بیرون...
بعد از اون من فقط مهمونِ خونه شون بودم...
وقتی پیاده شدم،
جلوی در آرایشگاه با بغض گفت: بابا خیلی زوده!
کاش یک ساعت دیگه می موندی....
🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان:
🆔 @YaMahdi_Salam
#تکریم
#پدرونه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #پدرونه: 🔺 خاطره پدرونه (۲): روز عروسی ام قرار شد بابام خودش منو ببره آرایشگاه... گفت داماد بیاد
از اتاق فرمان اشاره می کنن: اَللّهُمَّ ارْزُقْنا 😂😂
🔖 #پدرونه:
🔺 خاطره پدرونه (۳):
من می خواستم یه خاطره از پدرم که در قید حیات نیستن براتون ارسال کنم.
یه روز پدرم با ماشین داشتن من رو می بردن مدرسه که وسط راه بنزین ماشین تمامم شد و ماشین خاموش شد.
من هم دیرم شده بود...
پدرم سریع از ماشین پیاده شد، در این هنگام یکی از هم محله ای ها با موتور از اون مسیر داشتن عبور می کردن که پدرم فورا موتور ایشان را گرفت و گفت من دخترم رو می رسونم مدرسه و زود موتور رو بهت بر می گردونم.
من هم اولین بار بود که موتور سوار می شدم کلی ترسیده بودم و شکم پدرم رو کلی فشار می دادم و بالاخره رسیدیم به مدرسه...
روح تمام پدر آسمانی قرین رحمت الهی🙏
🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان:
🆔 @YaMahdi_Salam
#تکریم
#پدرونه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #پدرونه: 🔺 خاطره پدرونه (۳): من می خواستم یه خاطره از پدرم که در قید حیات نیستن براتون ارسال ک
لطفا برای تمام پدران آسمانی، فاتحه ای قرائت بفرمائید...
🔖 #پدرونه:
🔺 خاطره پدرونه (۴):
به نام خدای علی به نام نامی عشق به نام خدای زاده کعبه.
پدر! میخواستم درباره ات بنویسم؛ گفتم: یدللّهی؛ دیدم، علی است.
گفتم نان آور شبانه کوچه های دلم هستی؛ دیدم علی است.
خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم، به علی رسیدم.
روز مولود تورا روزپدر نامیدند،ای پدر یتیمان کوفه،شکوه پدرانه را تمامی پدران سرزمینم از تو آموختند.
اکنون به خود می بالم که در وصف تو قلم بر دست گرفته ام، بهترین ذکر هر شبم، تورا فریاد میزنم: (اشهد ان علی ولی الله)
پدرم، درهمه خاطره هایم پیداست پدرم، یک غزل خسته ولی پرمعناست.
🔺 آیدی دریافت آثار شما عزیزان:
🆔 @YaMahdi_Salam
#تکریم
#پدرونه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #پدرونه: 🔺 خاطره پدرونه (۴): به نام خدای علی به نام نامی عشق به نام خدای زاده کعبه. پدر! میخ
اینم از مخاطب خوش ذوق و قلم به دست مون! 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #اسلام_ما_اسلام_دیگران:
شهید بهشتی:
نفرمایید عفت و پاکچشمی، یه چیز فردیه، همینجاست که اسلام ما از اسلام دیگران جدا میشه...
#جهادتبیین
#واجب_فوری_عینی_قطعی
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #خبرهای_خوب:
رکورد شکنی صادرات غیرنفتی در سال ۱۴۰۱ با وجود تحریمها
رئیس کل گمرک ایران:
صادرات قطعی کالاهای غیرنفتی کشور به استثنای نفت خام، نفت کوره و نفت سفید و همچنین بدون احتساب صادرات از محل تجارت چمدانی و صادرات خدمات فنی و مهندسی و برق در ۱۰ ماهه سال جاری بیش از ۱۰۳ میلیون تن و به ارزش ۴۵ میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار بود.
💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید....
#به_هموطنم_افتخار_میکنم
#بی_تفاوت_نباشیم
#خبرهای_خوب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#اطلاعیه
⭕️ آموزش قرآن کریم
🔹قابل درک و فهم برای همه
🔹جلگوگیری از اتلاف زمان
🔹 مهندسی تلاوت
🌀 دوشنبه ها ساعت ۱۰:۳۰
آیدی ثبت نام:
@zeynabiye_amuzesh
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
شهید حاجی زاده بینهایت صبور بود.!
وقتی بحثمان میشد، من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم..
و با عصبانیت میگفتم: "تو مقصری، تو باعث این اتفاق شدی.!"
او اصلا حرفی نمی زد؛
وقتی هم میدید من آرام نمی شوم؛
میرفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم..
آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد.
حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم.
او هم نقطه ضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم..
روی پله جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل!
اصلا داد زدن بلد نبود..
🔰 برای شهید رضا حاجی زاده صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #بهشت_های_روی_زمین:
آقای خونه حواست باشه که..... 😉😍
#بهشت_های_روی_زمین
#زنان
#همسرانه
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f