لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگـہخـدٰارو↫♥️
بیشٺرازخـودتدوسـتداشتـٰۍ،
بـہشهیدشـدنتشکنڪن...
☘•| @zfzfzf
.
.
.
شب جمعه است
بیا حال مرا بهتر کن
فکرِ دلواپسیِ قلب منِ مضطرکن
#عشقاستحســین •|♥️
🌿•|@zfzfzf
#شهیدانہ🥀
زیر بارشِ بارانے از تیر و ترڪش
ایستادید تا بمانیمـ ،
تا نفس بکشیمـ ولے ما فقط بسنده کردیمـ
به کلیشہ های همیشگے
#شهــــدا_شرمنــده_ایم ...
🌿•|@zfzfzf
˼ رفیق چادرۍ !' ˹
•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• |🍁|شـب جمعـہ حـرمـش حـال و هـوایے دارد... |💔|حضـرٺ عشـق♡ عجـب ڪرب و بلایے دارد..
عشق یعݩے:
{شب جمعه}♥️
{زیر باروݩ}☔️
{توحرݦ!}💛
{باشے}💔
🌿•|@zfzfzf
بانو جان؛
این را بدان،تو ك با وقار راه میروی...
باد ك چادرت را پریشان میکند...
و تو دست هایت را نذر مرتب کردنش می کنی...
خدا آن بالا قدح قدح غرور می فروشد به فرشتگانش...
ك این بود بنده ای ك گفتم سجده اش کنید...
اشرف مخلوقاتم را بنگرید ك چه عاشقانه برایم بندگی میکند...😊✨
•
•
#چادرانه🍃
#یادگار_مادر❤️
•
•
🌿•|@zfzfzf
[• #منبر_مجازے📿 •]
🌱
#شهادت فقط در جبهههای جنگ
نیست ، اگــر انسان بـراۍ خدا کار
ڪند و به یـاد او باشد و بمیــرد...
شهید است...
•| #شهیدهزینبکمایی |•
#خواهرشهیدم💔🕊
🌿•|@zfzfzf
این دو تا هشتگ از الان تا ظهر باید توی همه کانال های انقلابی داااغ بشه
#اقتدا_به_امام
#بیعت_با_ولی
نفس شـهر بند آمده بـود
از ترافیـک و دود و فتنه و ننگ
شـهر با سرفـههای پی در پی
سخت چشم انتظار باران بـود . . .
ناگهـان از ستـاد استهـلال
خبر آمد که مـاه در راه است
ظهر جمعـه امام آرامـش
در مصلّای شـهر تهــران بـود . . .
#اقتدا_به_امام
#بیعت_با_ولی
🦋•|@zfzfzf
[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_پنجاه
_لباساشو کشیدم و گفتم
بگو دیگہ
خیلہ خب پاره شد لباسم ول کـ میگم
اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد.
_ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد او بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش
وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...
آهےکشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.
_بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم
همیـݧ دیگہ تموم شد
بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم و کنار علے نشستم
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے
چقدر آدم خودخواهے بودم...
_مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ، نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ، نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلا ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے؟
آره نمیخوام ، نمیخوام بد علے و تیکہ تیکہ برام بیار نمیخوام بقیہ ے عمرمو باے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ، نمیخوااام
دوباره او صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـ؟
اوناهم نمیخوا اونا هم دوست ندار...
اما...
_اماچے؟
خودت برو دنبالش...
با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم
اسماء؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ...
چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم
باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود
_لب مرز خیلے شلوغ بود...
همہ از اتوبوس ها پیاده شده بود و ساک بدست میرفتـ بہ سمت ایستگاه بازرسے
تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ،ا ونم چہ سفرے
شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بود تا صبح هم شده وایســݧ، آدما مهربو شده بود و باهم خوب بودݧ
_عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشو؟
یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچنا میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد
علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: بہ چے نگاه میکنے خانومم؟
یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:بہ آدما،چہ عوض شد علے
_علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار...
اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ
اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتو میشما ، اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید؟
علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ
_خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ
نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟
هہ هہ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم
زدم بہ بازوے اردلا و گفتم: داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا...
صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے؟
_دستم و گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا
خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام
چند دیقہ بعد علے اومد
از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد
_چیہ علے؟چرا زل زدے بہ مـ؟
اسماء چرا چشمات غم داره؟چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ؟از چے نگرانے؟
بازهم از چشمام خوند ، اصلا نباید در ایـ مواقع نگاهش میکردم
بحثو عوض کردم ، یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد
دستم و گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟چرا نگرانے؟
_ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ
بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ
نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم...چوݧ میدونستم یہ روزے میره با رضایت منم میره
یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده
_با چفیش اشکام و پاک کردو گفت: باشہ نگو،فقط گریہ نکـ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس شدیم
هوا تقریبا روشـݧ شده بود بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ
تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم
از اتوبوس پیاده شدیم
_بہ علے کمک کردم و کولہ پشتے و انداخت رو دوشش
هوا یکمے سرد بود
چفیہ رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم .
اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے؟
_نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود: "لبیک یا زینب"
لبخندے تلخے زدم ، میدونستم ایـ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم
سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم
چیشد اسماء؟
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـ
بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبے داشتم
اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد
وارد حرم شدیم...
🌺🍃🍃🍃🍃
🍃
🍃
◀ میخوایی برسی به قله زندگی !؟
به شهادت ؟ 💚
◀ میخوایی حرفای ناب و از دل چکیده بشنوی و بخونی ؟ 🍃
◀ میخوایی از شهدای لبنانی مثل علاء نجمه چیزی بدونی؟ 🔴
◀دنبال پروفایل مذهبی هستی ؟📷
◀دلت گرفته ؟💞
پس سری به کانال ما بزن !
🌺این یه دعوت نامه رسمیه 💌از طرف شهید علاء نجمه .🌺
پشیمون نمیشی .
@shahid_najma