eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ پارت از رمان زیبای [ ...💚] 🌿•|@zfzfzf
بچـہ‌ها به خـدا از شهـدا جلـو میزنیـد اگہ رعایـت ڪنید دلِ امامـ زمان نلـرزه. {} 🌱•|@zfzfzf
۰القـائد .. •| •♥️ خالـِ ـص ْ|🌱 مَنَم مُخـ ـلِصـ .؛‌ 🌿•| @zfzfzf
{♥️} از محافظان سید حسن نصرالله پرسیدند: چقدر سید حسن نصرالله را دوست داری؟ پاسخ دادن: آنقدر که امر کند الان بمیر؛ می میرم. پرسیدند: چقدر امام خامنه ای را دوست داری؟ آنقدر که اگر امر کند سر سید حسن نصرالله را بیاور؛ می بَرم. 🌿•|@zfzfzf
[ دخترونه...♡] ارثیه مادرم زهراست چادر 🌿•|@zfzfzf
یا صاحب الزمان گر قرار ما تویی ما بی قرار عالمیم...♥️ 🌿•| @zfzfzf
[ پسرونه...♡] ...مدافع حریم... 🌿•| @zfzfzf
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
{تم کربلا...💚} •|رنگ بنفش|• اگه استفاده کردید یه صلوات هم برای سلامتی و ظهور آقا بفرستید 🌿•|@zfzfzf
بسم رب الحسین ♥️
[ ♥️] آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ . همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم . خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم. روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود . زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد . چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد. چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو . بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد . لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم . اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟ کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد . چیزے نگفتم . دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم. پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت. با هر سختے کہ بود صداش کردم . علے؟؟ بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟ ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام. چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم . کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم . زهرا هم با ما اومد . بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم. از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم . نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟ خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟ یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ . سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم. علےوتند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بے بلا . بقیہ راه بہ سکوت گذشت . بالاخره وقت خداحافظے بود . ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ . تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ دلم ریخت . دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود . اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟ قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشت رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم. در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود وارد فرودگاه شد .در پشت سرش بستہ شد. احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست بغضم ترکید و اشکهام جارے شد .زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم. اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ. سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد .سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟ هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم .
یڪ پارت از رمان زیبای [ ...💚] 🌿•|@zfzfzf
...♡ شب جمعه است بیاحال مرابهترکن فکردلواپسیِ قلب من مضطرکن این شب جمعه اگرمقصد توکرببلاست نزدارباب دعایی به من نوکرکن.. اللهم عجل لولیک الفرجـ 🌿•|@zfzfzf
{شب زیارتی ارباب...♥️} شب جمعه می وزه تو حرم یه عطر سیب میگیره تو این شبا دل نوکرت عجیب •| |• 🌿•|@zfzfzf
مداحی آنلاین - منی که عشق با روضه فهمیدم - نریمانی.mp3
5.14M
. . 🍃منی که عشق با روضه فهمیدم 🍃تا چشمام وا شدی پرچم دیدم [ …♥️] شب جمعهـ
•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• |🍁|شـب جمعـہ حـرمـش حـال و هـوایے دارد... |💔|حضـرٺ عشـق♡ عجـب ڪرب و بلایے دارد... •┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• ✨ ♥️•|@zfzfzf
. . . شب جمعه است بیا حال مرا بهتر کن فکرِ دلواپسیِ قلب منِ مضطرکن •|♥️ 🌱•|@zfzfzf
{دلتنگ حرم...♡} ♥️•|آقا بطلب یه شب جمعه|•♥️ 🌿•|@zfzfzf
كه تحمّل هر دردی ممكن است... الاّ دلتنگی 💔•| 🌿•|@zfzfzf
بسم الله القاصم جبارین♥️
[ 💚] قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم. .. وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم. قلبم کمے آروم شد .اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟ دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم:خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد. . روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت . حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد . روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےوحوصلہ بودم. هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره مینشستم و بہ ماه نگاه میکردم.مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم . دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم میگشتم زنگ گوشے قطع شد . از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود . پووو فے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم. الو؟؟؟ الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟ علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟ آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم راجب چے . راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟ هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم. علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ. خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش خندیدو گفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟ دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو . مـنکہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے إ اسماء شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم پروووو.باشہ ،پس فعلا فعلا. . گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد. فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم. بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟ صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم. خدا بگم چیکارت نکنہ مریم. دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمایید؟؟ سلام خوب هستید آبجے بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت. ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟ الحمداللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم. خواهش میکنم بفرمایید؟؟ ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ آخہ... حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خداحافظ خداحافظ . چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے سریع جواب دادم. الو سلام الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم
یڪ پارت از رمان زیبای [ ...💚] 🌿•|@zfzfzf
•{ ♥️🌿 🌸}• 🍃🌹🍃🌹 ‌•|@zfzfzf
ریحانه‌بهشتی ! چادرت را باد نیاورده که باد ببرد چادر تو ثمره‌ی غیرت جوانانی است که گفتند سر می دهیم تا روسری از سر ناموسمان نیافتد •|@zfzfzf
[ ♥️] الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم چہ خبر؟؟؟ سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟ إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم إ خوب دلم تنگ شده . منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم. با ناراحتے گفتم :خوب بگو محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟ آره ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ باشہ چشم مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟ ݧ مواظب خودت باش چشم .خداحافظ خداحافظ با حرس گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم‌(ی دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم. حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم . کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴قرار گذاشتم . بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵اونجا باشہ لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ. ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت سوار تاکسے شدم و روبروے پارک پیاده شدم روے نیمکت نشستم و منتظر موندم مریم دیر کرده بود ساعت و نگاه کردم ۴:۳۵دیقہ بود .شمارشو گرفتم جواب نمیداد ساعت نزدیک ۵بود اگہ با محسنے باهم میومدݧ خیلے بد میشد ساعت ۵شد دیگه از اومدݧ مریم ناامید شدم و منتظر محسنے شدم سرم تو گوشیم بود کہ با صداے مریم سرمو آوردم بالا مریم همراه محسنے ،درحالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدن… باتعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ،مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماءوجونم آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم .یک لحظہ یاد علے افتادم ،اولیـݧ سال تولدم بود و علے پیشم نبود .اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت.بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم. لبخند تلخے زدم و تشکر کردم. خنده رو لبهاے مریم ماسید . محسنے اومد جلو سریع گفت :سلام آبجے ،علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چوݧ خودش نیست ما بجاش براتوݧ تولد بگیریم مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم. دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علے مریم یدونہ زد بہ بازومو گفت:چتہ تو ،آدم ندیدے؟؟؟دوساعتہ دارے مارو نگاه میکنے خندیدم و گفتم؛خوب آخہ شوکہ شدم،خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ .والا نمیدونم چے باید بگم . چیزے نمیخواد بگے .بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع۲۲سالگیم نگاه گردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟کیکو میمالید رو صورتم؟در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ،فقط لطفا منم توش باشم .اذیتم میکردو نمیذاشت شمع و فوت کنم؟؟؟آهے کشیدم و بغضمو قورت داد . زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم".
یڪ پارت از رمان زیبای [ ...💚] 🌿•|@zfzfzf
☺📚 . دَوامُ الحال🍃 مِنَ المُحال🌸 هيچ حالى دائمى نيست...🌈🎈 حضرت على (ع)🌱💫 🌿•|@zfzfzf
تو تنها کسی هستی که بهم قدرت میده تا زندگی کنم ♡ ♥️🌱 🌿•| @zfzfzf