دَعكَمنالظُّروفوفكِّربقوَّةاللهالذيتَدعیھ 🌱'
بیخیالِشࢪایط؛
بھقدرتِخدایۍفڪرکُنکہ
دعایَشمےکنۍ♡💫🌸•.
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🔰 ظرف غذایش که دستنخورده میماند، وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم حتماً گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نخورده.
اینطوری اعتراض میکرد به کارمان. تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد. گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند❤❤🥰
التماس دعا ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید❤❤❤
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
••⚜••
میگفت:
"سر نماز مثل حرم امام رضاست،"
کفشاتو میدۍ به کفشداری تا برۍ
#زیارت،
بدونِ فکرِ کفش، برۍ دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیک]
سر نماز کفشاتو یعنی
#غصههاۍ دنیاتو از ذهنت دربیار بده به
#خدا♥️، فقط دیــــدار!
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس
زده بهت تحویل داده!
#استادپناهیـــان
#هَــواے_تُـــو...
🌸🥀📿
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
رفیق!!!
اگه به گناهی مبتلا شدی
نذار قلبت بهش #عادت کنه ...
عادت به گناه
اضطراب و ترسِ از گناه رو
از قلبت میگیره ..!
اونوقت
بجای لذت بردن از خدا
دیگه لذت میبری از گناه ...
#حواست_باشه 🌿
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
ینی من عاشق آدرس دادن مامانم 😐
مامان چاقو کجاست😏
همونجا😍
خوب کجا😐
همون جا دیگه 😯
اونجا کجاست😳
اون بالا😒
مامان کدوم بالا😁
تو کابینت اون بالا😡
مامان کدوم کابینت ده تا کابینت اینجاست😱
ذلیل بشی بگو نمی خوام کار کنم 😂🤪
#قـرارعاشقے♥️
﴿ دلمـ براۍطُ مےتپہ آقاجانـ💗
همین دلےڪہ هر تپش
نام تورا فریاد مےزند...😍﴾
•°صلےالله علیڪ یااباعبداللهـ✨
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
#شهیدمحمدی میگفت:
اگر #شهادت نصیبم شد
بنده از آن دستہ شهدایی هستم
که یقه بیحجابها و افرادی کہ
ترویج بی حجابی میکنند را میگیرم...✌️🏼
#شهیدجوادمحمدی🕊
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
#چــادرانہ🌿🌈
↫در ایـن زمانہ
اگر بہ خاطر"حـرف مــردم" تغییرڪنی⇣ 👀
ایـن جماعت 🧔🏻🧕🏻👱🏻♂👱🏻♀هر روز🌈 تو را یڪ جور
دیگر مےخواهند↶😒
ولـ↯ـی
لبخنـد خالق را بہ هیچ حرفےترجیح نده😉😏
حجاب را"عاشــ❤ـقانہ"انتخاب ڪن
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
رازۍ نهفته در پسِ حرفے نگفتہ است🌱
مگذار درد دل ڪنم و دردِسَر شود💛🙊
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
#رفیقهیئتے♥️
#پروفایل |📸|•°
خاصیٺ رفیقِ هیئـتی اینه ڪه:
وقتی باهم از کنار نامحـرم رد میشیدبگه :
رفیق ببین بند ڪفشاتو بستے یانه؟!
#جونمفداٺرفیقخدایے(:
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
❣🦋
🦋
#قانون_جاذبه درون شماست
و تحت کنترل شما است 🖲
چه فکر کنید که میتوانید🧐
و چه فکر کنید که نمیتوانید ،🤔
#کائنات به پیام
شما گوش میدهد👂
و میگوید :
🧞♂️ فرمان بردارم سرورم
پس هر لحظه بگویید🎍
😊خدایا شکرت
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🍃حالم شبیه رزمنده
جامانده از یک گردانِ #شهید است ...
دقیقا همان قدر دل شکسته
دقیقا همان قدر تنها !
🌹
چه کسی می داند؟!!...
شاید آن شادترین لحظه ی ما در راه است...
#اللهمعجللولیکالفرج
🦋|🌙
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
✻﷽✻
شہدابہترین میزبانان اند!!
کوچہ عاشقے دلت را بزن بہ نام یک شہید ومنتطــ☺️ـــرمعجزه ے رفاقتــ✌️ آنہا باش...♡
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🍃💜🍃
💜🍃
🍃
#ریحانه
دشمن ھر روز از یڪ رنگۍ میترسد👊🏻
۱روز از لباس سبز سپاه •💚•
۱روز از لباس خاڪی بسیج •💖•
۱ روز سرخۍ خون شهید •🌷•
۱روز از جوھر آبـے انگشتمان •💠•
ولـــ☝️ــــے
از سیاهۍ چادر تو •🌹•
هر روز به خود میلرزد •😰•
#نعمت_با_ارزشی_داری_بانو🍃♥️
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
- رَبِّــ اشْـرَحْلِـےصَـدْرِے...🌱'°
مگر مۍشود دلتنگ نشد ؟(: . .
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
{
#رمان_مدافع_عشق_قسمت1
#هوالعشـــق
یڪے از چشمانم را میبندم و با چشم دیگر در چهارچوبڪوچڪ پشتدوربین عڪاسےامدقیق میشوم...
هالهلبخندلبهایم را می پوشاند؛ سوژه امرا پیدا ڪردم.
پسری با پیرهن شونیز سرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪے نیمے از بخش یقه و شانه اش راپوشانده.
شلوار پارچهای مشڪےو یڪ ڪتاب قطور و بهظاهر سنگینڪهدردستداشت.
حتم داشتم مورد مناسبـے برای صفحه اول نشریه مان با موضوع " تاثیر طالب و دانشجویان در جامعه " خواهد بود.
صدا میزنم:
_ آقا یڪ لحظه...
ببخشیدا
عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمان طور سربهزیربه جلوپیش میروی.
ودوباره صدا میزنم
با چندقدمبلندو سریعدنبالت میایم :
_ ببخشیییید... ببخشید با شمام
با تردید مڪث میڪنے،مےایستےو سمت من سرمیگردانی اماهنوز نگاهت به زیراست.آهستهمیگویـی
ا :
_ بله؟؟..بفرمایید
دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم...
_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید ) و به لنز اشاره میڪنم )
نگاهتهنوز زمین را میڪاود
_ ولـے....برای چهڪاری؟
_ برای ڪار فرهنگے، عڪس شما روی نشریهما میاد.
_ خـب چرا از جمع بچـه هـا نمینـدازیـد...؟ چرا
انفرادی؟
با رُندی جواب میدهم:
_ بین جمع، شما، طلبه جذاب تری بودید...
چشـــــمـهــای بــه زیـرت گـرد و چـهره ات درهم
میشود.
زیر لبآهسـ ـ ـته چیزی میگویـیڪهدر
بین آن
جمالت"الالله اال الله"را بخوبـی میشنوم
سـر میگردانــــــے و به سـرعتدور میشـوی،من
مات تا به خود بجنبم تو وارد
سـ ـ ـ ـاختمان حوزه
میشوی...
#سوژه_عکاسی_ام_فرار_کرد
باحرص شالم را مرتب و زیرلب زمزمه میڪنم:
چقدر بـےادب بود...
•°•°•°•°•°•°•°
یڪبرخوردڪوتاه و تنها چیزیڪهدرذهنم
از تـو #طـلـبــه_بـی_ادب مــانــد، یــڪ چهره
جدی،مو و محاسن تیره بود ...
#رمــان_مدافـع_عشـــــــــــــــــــق
#محیــــــا_ســــــــادات_هـــــــاشمے
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
{
#رمــان_مدافـع_عشـــــــــــــــــــق 🤩
#قسمت۲
#هوالعشـــق
روی پله بیرون از محوطه حوزه میشـینم و افرادی ڪه اطرافم پرســه میزنندرا رصــد میڪنم؛ ســاعتی اســت ڪه ازظهر میگذرد و هوا
بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتادهڪههرزگاهےبا اشاره پا تڪانش میدهم تا سر گرم شوم
تقریبا ازهمه چیزو همه ڪس عڪس رفته ام فقط مانده...
_ هنوزطلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟
روشنایـیڪه با
میگردانم سمتصدای مردان ها حالت تمسخر جمله ای را پرانده بود...
همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه، ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی ازدوستانم #نور_باال_بزنه.
_ چطور مگه؟... مفتشـے..؟!
اخم میڪنے،نگاهت را بههمان قوطےفلزی مقابل من میدوزی
_ نعخیر خانوم!!.. نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم... ولـے...
_ و لےچے؟.... دخالت نڪنید دیگه... و گرنه یهو خدا میندازت تون توجهنما
_ عجب... خواهر من حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس
عصبـےبلندمیشوم...
_ ببینید مثال برادر! خیلی دارید از حدتون جلومیزنید! تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!!
_ بےاحترامی نیست!... یڪ هفتس مدام توی این محوطه می چرخید اینجا محیط مردونس
_ نیومدم توڪه.... جلو درم
_ اها! یعنی
اقایون جلوی در نمیان؟... یهو به قوه الهے از ڪالس طی االرض میڪنن به منزلشـــون؟... یا شـــایدم رفقا یاد گرفتن پرواز
ڪنن و ما بـےخبریم؟
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم...
نفس عمیقی میڪشےو شمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صالح نیست اینجا باشید...! بهتره تمومش ڪنید و برید.
_ نخوام برم؟؟؟؟؟
_ الله اڪبرا...اگرنرید...
صدایـی بین حرفش میپرد:
_ بابا #سید... رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش!
نگاه میڪنم،پسری با قدمتوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتماً رفیقت است. عین خودت پررو!!
بی معطلےزیر لب یاعلی میگویـی و بازهم دور میشوی..
یڪ چیز دلم را تڪان میدهد..
#تو_سیدی..
*************
#رمــان_مدافـع_عشـــــــــــــــــــق
#محیــــــا_ســــــــادات_هـــــــاشمے
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
#رمان_مدافع_عشق_قسمت3
#هوالعشـــــق:
به دیوار تڪیه میدهم و نگاهم را بهدرختڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم ...
چندسالهستکهشاهدرفتوآمدهایـے؟استادشدن چندنفر را بهچشمدلدیدهایی؟
توهم#طلبه_ها_را_دوست_داری؟
بـےاراده لبخند میزنم به یاد چندتذڪر#تو... چهار روز استڪهپیدایتنیست...
دوڪلمهاخرت ڪه به حالت تهدیددر گوشم میپیچد... #اگرنرید.. خباگرنروم چـے؟
چرادوستتمثل خروسبـےمحل بین حرفتپرید و ...
دستـےاز پشتروی شانهامقرار میگیرد! از جا میپرم و برمیگردم...
یڪ غریبه در قاب چادر. با یڪ تبسم و آرام
_ سلام گلم... ترسیدی؟
با تردید جواب میدهم
_سلام... بفرمایید..؟
_ مزاحم نیستم؟... یه عرض ڪوچولوداشتم.
شانه ام را عقب میڪشم ...
_ ببخشیدبجا نیاوردم!!..
لبخندش عمیق ترمیشود..
ِ_ من؟؟!....خواهر ...مفتشم
یکلحظهبهخودمامدمودیدم چندساعتاست ڪه مقابلم نشسته و صحبت میڪند:
_ برادرم منوفرســتاد تا اول ازت معذرت خواهــــــےڪنم خانومے اگربدحرف زده.... درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواســت
تذڪردهنده باشه!
بابت این دو باریڪهباتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود.
هـےراه میرفت میگـفت:
اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبا نامحرم دهن به دهن گذاشتـے...!
این چهار پنج روزمرفتهبقول خودشادم شه!...
_ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟
_ اوهوم...ڪارهمیشگے! وقتــــےخطایــــےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایــــے، چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادشرو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪو میره...
_ خب ڪجا میره!!؟
_ نمیدونم!... ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره...! یجورایـے#توبه_میڪنه
باچشمانـے گرد به لبهای خواهرت خیره میشوم...
_ توبه ڪنه؟؟؟؟... مگه..مگه اشتباه ازیشون بوده؟...
چیزی نمیگوید. صحبت را میڪشاندبه جملهآخر ....
_ فقط حلالش ڪن!... علاقهات به طلبه ها روهم تحسین میڪرد...!#علی_اکبر_غیرتیه... اینم بزار پای همینش
#سید_علی_اکبر...
همنام پسراربابـے....
ِهروز برایم عجیبترمیشوی...
تومتفاوتـےیا...#من_این_طور_تو_را_میبینم؟
•°•°•°•°•°•°•°•°•°
#رمــان_مدافـع_عشـــــــــــــــــــق
#محیــــــا_ســــــــادات_هـــــــاشمے
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf