eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
⸤ - بھ‌نامِ‌تڪ‌نوازندھ‌ۍگیتارِعشق˘˘🎶⸣
سلام خدمت همه کسایی که عضو کانالمون هستن به همشون خوشامد میگم♥️♥️
✎ . .↟↡❅.''🌿🌸'' یھ ڪانالِ رݩگے‌رنگے . . از جنٰسِ گڵ‌هایِ‌ بھارے (:🌱 ➕بیآیݩ ببینیٖن اینجآ چہ خبره!☺️💜 https://eitaa.com/joinchat/1374748703C509aea6643 - ایݩجا‌عطࢪ‌بہاࢪ‌را‌میشوَد‌حِـسٰ‌ڪَرد(:
✌🏻 🌿 ♥️ 😍🌿♥️🍃 ﴾@zfzfzf
#چادریهاعاشق ترند ....♥️♥️ https://eitaa.com/zfzfzf
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری.... https://eitaa.com/zfzfzf
- اسکار بهترین رفیق هم میرسه به اونی که خودش پر از ناراحتیه اما همیشع سعی میکنه بخندونتت💕👭 https://eitaa.com/zfzfzf
|°• بچه ها بخدا🍃 از جلو میزنید ♥️ اگــر رعــایت کـنید کــه✨ دل امــام زمـــان(عج)نـلـــرزه.. !!😔 |• •| https://eitaa.com/zfzfzf
ڪسانے بہ امامِ زمانشان خواهند رسید ڪ اهل سرعت باشند، و اِلّا تاریخ ڪربلا نشان داده ڪ قافلہ حسینے معطل ڪسے نمے ماند... 🍃 https://eitaa.com/zfzfzf
📚داستان ❤ ￿ _آخــــر هفتہ قـــرار بود بیان واســــہ خواستگارے زیاد برام  مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقے بیوفتہ حتے اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد.... فقط بخاطــر مامان قبول کردم کہ بیان برای آشنایے .... ترجیح میدادم بهش فکر نکنم _عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا  پیش🌹 شهید گمنام 🌹 شهیدے ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقے ک همیشہ وقتی ی مشکلے برام پیش میومد کمکم میکرد ... 🌹فرزند روح الله🌹 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 این هفتہ  بر عکس همیشہ چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخہ گل گرفتم کلےبا شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصے داشتم پیشش _بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد..... از حرفم خندم گرفت ههههه خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ... من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما.... احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم دیر شده بود سریع برگشتم خونہ تا رسیدم مامان صدااااام کرد -اسمااااااااء 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 _(ای واے خدا ) سلام مامان جانم❓ _جانت بے بلا فردا چی میخواے بپوشے❓ _فردا❓ _اره دیگہ خواستگارات میخوان بیاناااااا اها..... یه روسری و یہ چادر مگہ چہ خبره یہ آشنایی سادست دیگہ عروسے ک نیست.... این و گفتم و رفتم تو اتاقم ی حس خاصے داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️ وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جاݧ مـن... همینطورے ک داشتم فکر میکردم خوابم برد.... ◀️ ادامــــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅🌵••══••❣┅┄   https://eitaa.com/zfzfzf •• ┄┅❣••══••🌵┅┄
🌹قــسمت ۱🌹 از رمان زیبای ⚘عاشقانه های دومدافع 😍🌿♥️🍃 ♡{@zfzfzf
📚داستاݧ ❤️❤️ ￿ چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن ) دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 سنم و یکم برده بود بالا با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار خندم گرفت مثل این فیلما 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم ب جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون آقاےسجادے❓❓❓❓😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓ واے خدا باورم نمیشہ چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود اما چاره اے نبود باید میرفتم ..... ◀️ ادامـــــہ دارد.... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
📚داستان ❤️❤️ ￿ ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من من دانشجوے عمران بودم اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت..... 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم غرق در افکار خودم بودم ک با صداے مامان ب خودم اومدم اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم مامان با تعجب نگام میکرد 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم آقاے سجادے بفرمایید از اینور انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓ بلہ بلہ معذرت میخواهم خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ... ◀️ادامــــہ دارد.... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍀گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم 🍀چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی سلام 🌷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf