eitaa logo
🌴🇮🇷 کانال ظهور بسیار نزدیک است🇮🇷🌴
21.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
142 فایل
💓 شواهد نشان میدهد در دوران پیش از ظهور قرار داریم بزودی خبرهایی مهمی جهان را شگفت زده خواهد کرد لینک https://eitaa.com/joinchat/2610430180Cae0eadb20c ارتباط با ادمین: @Hedar_badnoor @Zohoremahdi تبادل و تبلیغات ارزان @TablighatZohor ‏‪
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️ 🔴 ثواب هفتاد پیامبر ..... 🔻 نماز از روايت کرده اند از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله که: «هرکس ده ركعت نماز در هر ركعت سوره حمد يك مرتبه و سوره تكاثر يك مرتبه بخواند خداوند متعال ثواب آمران به معروف و ناهيان از منکر و نيز ثواب هفتاد پيامبر را به او عطا مي کند» 📚اقبال الاعمال ج۲ ص۷۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ راهکار رهایی از مشکلات ومقدر شدن بهترین ها. ✅ با اینکار نظر خاص حضرت ولیعصر علیه السلام را جلب کنیم . ✅ با اینکار زمینه تربیت ما به دست حضرت صاحب الزمان علیه السلام فراهم می شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از انجام هرکاری یک صلوات برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بفرستیم، ته دلمان بگوییم آقا دستمان را بگیر ... آرام آرام حس میکنیم حالمون چقدر تغییر کرده.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🇮🇷رزمایش حضــــــور برای ظهــــــور🇮🇷 ✓ تا اثبات نکنیم پای رکاب امام‌زمان (؏) هستیم، فرج رخ نمیده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ما مأمور به انتظاریم... انتظار یعنی آمــــــاده‌باش! اگر امامِ‌شما امروز ظهور کنه، باید آماده باشید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مرحوم (ره) وصـــف یـــار از زبان یـــار ◈ اللهمَّ اغْفِرْ لِمَیّتِـــنا و عَجّلْ فَرَجَ مَـــوْلانا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 امام‌صادق (؏): "عبادت در عصـــرغیبت، افضـــل است" ▣ پس ما دعا نکنیم برای فرج؟!...
🌴🌴🌴🌴✅ در محضر ولی خدا بودیم فرمود: مومنین ناشکر نباشند این بلاها برای مومنین رحمت است 🌸🌸🌸🌸🌸 فرمود: این بلاها برای اهل ایمان نجات است شکوه و‌ناشکری نکنید بلکه از خدا خیر عافیت و‌عاقبت بخواهید ☘☘☘☘☘☘ فرمود : بلاها بیشتر و‌بیشتر میشود و رنگ رخسار مومنین بازتر میشود چون دست خدا را میبینند 🌟🌟🌟🌟 فرمود : از سنت استدراج برای ما میدوزند و‌میبرند بر امم قبل امان داده نمیشد و‌ به ناگاه هلاک میشدن 🌿🌿🌿🌿🌿 خدا میداند که گناه اهل زمان ما از گناه اهل پیش هم بیشتر است و‌هم ثقیل و‌سنگین تر بخود بیاییم‌ تا فرصت هست 🌴🌴🌴🌴 طیب الله انفاسکم ماشاالله به این معرفتهای منتظران 🌼🌼🌼🌼 خدا میداند امام علیه السلام کوثر است خیر کثیر و‌بی نهایت است نزدیکی به امام علیه السلام نزدیکی به همه ی خوبیها و‌دوری از همه بدیهاست 🌸🌸🌸🌸 گاهی یک‌ یا اباصالح علیه السلام از عمق جان کار را تمام میکند استغفار ذکر غم زدا است 🌺🌺🌺 این شرمندگی تواب علامت قبول مجدد است 🌺🌺🌺 اما در صورت تکرار و کرات به جایی میرسد که گناه عادت و‌ملکه میشود و نفس خو میگیرد و دیگر احساس شرمندگی از بین میرود و قبح گناه برای فرد شکسته میشود و آنوقت است که آنرا سبک میشمارد و همین سبک شمردن گناه فرصت و‌نوبت توبه را خواهد گرفت 🌺🌺🌺🌺 بشاش بودن و راحتی میخواهید صلوات بفرستید صلوات ملایکه را به وجد می آورد 🌸🌸🌸🌸🌸 یک چشم من از روز جدائی بگریست چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست چون روز وصال شد فرازش کردم گفتم نگریستی نباید نگریست 🌼🌼🌼🌼🌼 استاد ما حضرت آیت الله العظمی عبدالقایم شوشتری رضوان الله میفرمود: در تخت پولاد دریایی از معرفت موج میزند اگر توانستید برای زیارت این قبرستان اقدام کنید 🌺🌺 تربت نورانی عارف گمنام جناب مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به «هالو حسین» مدفون در قبرستان تخت پولاد اصفهان 🌺🌺🌺 این ولی گمنام الهی مکرر محضر حضرت حجت ارواحنا فدا میرسید و‌از ملازمان حضرت علیه السلام بودند 🌴گوهر معرفت🌴 والسلام علیکم و رحمة‌الله وبرکاته
استاد ما حضرت آیت الله العظمی عبدالقایم شوشتری رحمت الله میفرمود: در تخت پولاد دریایی از معرفت موج میزند اگر توانستید برای زیارت این قبرستان اقدام کنید تربت نورانی عارف گمنام جناب مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به «هالو حسین» مدفون در قبرستان تخت پولاد اصفهان این ولی گمنام الهی مکرر محضر حضرت حجت ارواحنا فدا میرسید و‌از ملازمان حضرت علیه السلام بود
👇👇👇👇 نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد. هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود. در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! .... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! » کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم . به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!» میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد: « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.
شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم. در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم. در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم. حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. » من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام. مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر. تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.
صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. » میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد: « وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....» آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! » با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» 🌴گوهر معرفت🌴 والسلام علیکم و رحمة‌الله وبرکاته
خوشا به سعادت شما هنیا لک اگر مشرف شدید به این وادی السلام ایران سلام این حقیر را محضر مبارک نفوس قدسیه این قطعه بهشت مخصوصا عارف باالله قدوه السالکین مرحوم میرزا محمد صادق تخته پولادی ابلاغ بفرمایید ممنون شما هستم
مرحوم میرزا محمد صادق تخته پولادی و‌ماادراک میرزا و‌ما ادرکنا میرزا ایشون استاد اعجوبه ی زمان شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی بوده اند رضوان الله علیهم ایشون استاد استاد استاد ما حضرت آیه الله شوشتری رحمت‌الله بودن 👇👇👇👇 شوشتری-👈 حافظیان👈-نخودکی اصفهانی-👈 محمد صادق تخته پولادی 🌴گوهر معرفت 🌴 والسلام علیکم و رحمة‌الله وبرکاته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 عالم به عشق روی تو بیدار میشود 🌷 هر روز عا‌شقان تو بسیار میشود 💚 وقتی سلام می دهمت در نگاه من 🌷 تصویر مهربانی تو تکرار میشود 🌺🌹🌺 🆔کانال ظهور بسیار نزدیک است 🆔گروه ظهور بسیار نزدیک است
🔴 چگونه یار امام زمان باشیم؟ 🔹 امام جعفر صادق علیه السلام: 🔺 مَن سَرَّهُ أنْ یَکونَ مِن أصحابِ القائِمِ فَلیَنتَظِر وَ لْیَعَمل بِالوَرَعِ 🟢 هر کس خوش دارد از یاران امام مهدی علیه‌السلام باشد، باید منتظر باشد و پارسایی پیشه کند. 📚 الغیبة، نعمانی ص ۲۰۰ 🆔کانال ظهور بسیار نزدیک است 🆔گروه ظهور بسیار نزدیک است
🔵 دعايی مناسب با زمان غيبت 🟡 سيّد جليل القدر علی بن طاووس رحمه الله می فرمايد : در عالم خواب كسی را ديدم كه دعايی به من می آموخت كه مناسب است در دوران غيبت خوانده شود و الفاظ آن چنین است : 💠 يا مَنْ فَضَّلَ آلَ إِبْراهيمَ وَآلَ إِسْرائيلَ عَلَي الْعالَمينَ بِاخْتِيارِهِ، وَأَظْهَرَ في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ عِزَّةَ اقْتِدارِهِ، وَأَوْدَعَ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَأَهْلَ بَيْتِهِ غَرائِبَ أَسْرارِهِ، [صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ]، وَاجْعَلْني مِنْ أَعْوانِ حُجَّتِكَ عَلي عِبادِكَ وَأَنْصارِهِ. 📚 منابع: بحار الأنوار ج ۹۵ ص۳۳۶ النجم الثاقب ج۲ ص ۴۸۲ صحیفه مهدیه بخش ۶ دعای ۹ص ۳۶۶ 🆔کانال ظهور بسیار نزدیک است 🆔گروه ظهور بسیار نزدیک است
« اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداً وَنَريهُ قَريباً بِرَحْمَتِک يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.» آقاےماغمےازدلمان‌بردار