eitaa logo
کانال انتظار
1.8هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
16.6هزار ویدیو
89 فایل
کانال در ذیل قرارگاه مطالبات مقام معظم رهبری با هدف تبیین دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی درحوزه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ومذهبی فعالیت مینماید کپی مطالب با ذکر صلواتی نذر ظهور آزاد میباشد @Zohoremahdi خادم کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺پایان کار شمشیربازان اسلحه سابر ایران با مدال برنز رهبری 🔹️با کسب مدال برنز توسط محمد رهبری پرونده شمشیربازی اسلحه سابر مردان ایران در بخش انفرادی مسابقات قهرمانی آسیا بسته شد.
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 معرفی آقای دکتر سعید جلیلی به عنوان شخص اصلح برای ریاست جمهوری 🔺 با توجه به ویژگی‌های شخص اصلح به طور قاطع دکتر سعید جلیلی را به عنوان فرد اصلح برای ریاست جمهوری تشخیص دادیم 🔰 بخشی از بیانات حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر مجتبی مصباح پیرامون شاخص های نامزد اصلح و معرفی شخص اصلح در این دوره انتخابات ۱۴۰۳/۳/۳۰
27.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ ظریفی که با ظرافت. دروغ می گوید 🚨آقای ظریف!!! دوران فلاکت ما مردم، دهه نود بود. 👌این کلیپ فوق العاده است حتما" ببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برافراشته شدن عکس مقام معظم رهبری در آمریکا بالای این بنر نوشته شده «مقام معظم رهبری» و پایینش نوشته شده «دختران و پسران آمریکایی از شما متشکرم» فقط تشویق حضار 😮😍 •The ugly truth• 🔺در انتخابات شرکت می کنیم.
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمرم اگر شود به درازای عمر نوح کاری به جز غلامی حیدر نمیکنم 🏷
17.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب در دیدار مسئولان دستگاه قضا: آقایان نامزدها در مباحثات خود از اظهارات دشمن شادکن پرهیز کنند. ۱۴۰۳/۴/۲
داستان اسناد sfo که تا زاکانی اسمشو برد پورمحمدی قفل کرد چیه؟ پلیس ضد کلاهبرداری انگلیس sfo از دفتر عباس يزدان‌پناه تو لندن اسناد فساد قرارداد کرسنتو پیدا میکنه و به مراجع بین المللی میده. مراجع هم تحویل ایران میدن و نهایتا تحویل گیرنده نهایی یعنی سازمان بازرسی کل کشور میشه.
گردهمایی بزرگ خوزستانی‌ها در حمایت از «سعید جلیلی» 🔹شنبه ساعت ۲۰ 🔹مصلای مهدیه‌ی اهواز
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه کاندید هایی که با عقب نشینی از حکم خدا میخوان رای جمع کنند!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای دکتر یه دست تکون میدید؟! 🎥لحظاتی شیرین و دیده نشده از حاشیه حضور دکتر سعید جلیلی در جمع فرهنگیان و گفتگوی صمیمی ایشان با حاضرین.
💢 🌹 قسمت پنجم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد