.
📚خاک نشین
✍🏻فهیمه شاکری مهر
داستانگونه با بررسی زندگی شیخ عباس
به وضعیت فرهنگی و اجتماعی آن دوران
میپردازد.در این روایت،داستانی از کشف
حجاب و تغییرات اجتماعی را میخوانیم.
♡مشخصات♡
🔸تعداد صفحات:۲۶۰
🔸قطع کتاب:پالتویی
💐بهای این کتاب:۱۹۰ت
باتخفیف:۱۸۰ت🎊
جهت سوال و ثبت سفارش 👇
@Zulfa_1
#خاکنشین #خاک_نشین
کتابفروشی زلفا:
https://eitaa.com/joinchat/1292763772C19d84257b9
.
.
نظرتون چیه یه فیلم سیاسی بذارم برای زلفا
دوستان🤔؟
اینجا بهم بگید👈🏻https://harfeto.timefriend.net/17053177573276
.
.
شب بخیر👋🏻
راستی نظرتون راجب پیام های
دیروز امروز هم ناشناس بگین👆🏻
.
.
📚به امید دیدار
✍🏻مریم شریف رضویان
این کتاب رمانی متفاوت
و خواندنی در حوزه معارف
فاطمی و زندگی حضرت
زهرا سلام الله علیها است
که در سه فصل از زاویهای
جدید و در متن داستانیدیگر،
به زندگی دختر عزیز پیامبر
اسلام از دورانبعد از هجرت
اشاره داردومهمترین اتفاقات
زندگی ایشان را ترسیم کرده
است.🌱
♡مشخصات♡
🔸بهای داشتنش:۱۷۰
باتخفیف:۱۶۱ت
🔸تعدادصفحات:۳۲۷
جهت سوال و ثبت سفارش 👇
@Zulfa_1
#به_امید_دیدار
کتابفروشی زلفا:
https://eitaa.com/joinchat/1292763772C19d84257b9
.
🌼 زُلفا | کتابفروشے🌼
. 📚به امید دیدار ✍🏻مریم شریف رضویان این کتاب رمانی متفاوت و خواندنی در حوزه معارف فاطمی و زندگی حض
.
داستان پس آشنایی مخاطب با شخصیت
دختری بتپرست به نام اشواق که در عصر
جاهلیت عرب و قبیلهای مردسالار،کهفرزندان
دختر را زنده به گور میکنند،آغاز میشود.
اشواق طی ماجراهای رمان با پیامبر(س)
همسایه شده و تحت تاثیر شخصیت و
منش حضرت زهرا(س) مسلمان میشود.
بیان مهمترین و تاثیرگذارترین اتفاقات
زندگی حضرت فاطمه (س) از ویژگی
منحصر این اثر است.«به امید دیدار
فاطمه جان به امید دیدار...» بخش
پر احساسی از واگویههای اوست که
دلباخته وجود مبارک حضرت فاطمه(س)
شده است
.
🌼 زُلفا | کتابفروشے🌼
. 📚خاک نشین ✍🏻فهیمه شاکری مهر داستانگونه با بررسی زندگی شیخ عباس به وضعیت فرهنگی و اجتماعی آن دورا
.
یه قاچ خوشمزه و مَلَس🍉😋
«صدای خُرخُرهای عموغلامعلی بدخوابم
کرده بود. اتاق آنقدر کوچک بود که ناچار
بودیم در کنار هم بخوابیم. این چند روز،
عموغلامعلی اول به خاطر زیارت امامرضا
وبعدهم من ماند.میگفت تاحسابی خیالم
از تور احت نشود، به قم برنمیگردم. کمی
هم میخواستباماندنش من را تنها نگذارد
که احساس غریبی نکنم. رفتار شیخعباس
آنقدر صمیمیوگرم بود کهجایی برایغریبی
نمیگذاشت؛ اما خب یکی دو روز اول واقعاً
خجالتزده بودم.درخواب هم نمیدیدمروزی
دیوار به دیوار اتاق شیخعباس زندگی کنم.
به زبان نمی آوردم؛ ولی در دل واقعاً خدا را
شکرمیکردمکهعموغلامعلی چندروزی بیشتر
ماند.امادیشب گفتکهحتماً فردابرمیگرددقم.
گفت یک خوابیدیدمکهباید بروم. به او گفتم
حتماً خیر است. چیزی نگفت و سکوت کرد.
معلوم بود خواب خوبی ندیده است کهاینقدر
او را به هم ریخته بود. فکر خواب عموغلامعلی
رهایم نمیکرد.از این دنده به آن دنده شدم
تا بلکه دوباره خوابم ببرد. نور فانوس که از
لای در چوبی به اتاق آمده بود، از جا بلندم
کرد. بین اتاق ما و اتاق شیخعباس در چوبی
کوچکی بود. شبهای اول به این نور دقت
نمیکردم...»
.