eitaa logo
آلاء♡
115 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
342 ویدیو
34 فایل
|يـٰاوَلِيَّ‌الْحَسَنَاتِ؛به‍ـ‌نامت🍃| شروع فعالیتمون》》》¹³⁹⁹/⁹/⁷ درد دلاتون> https://harfeto.timefriend.net/16374996342902 آنچه باید بدانیم🌱 شرایط تبادل https://eitaa.com/Alaa1399
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیقا وقت نماز 🦋 زودتر باشو وضو بگیر نماز بخونم🌹 دیر نشه 😔🍃 التماس دعا 🤲
هرچه می‌خواست دلم از تو بر آورده شده آرزوی "به فدایت بشوم " مانده هنوز =====🍃🌹🌸🍃===== 🌤تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لف ندید 😔😭🌹🌿
آلاء♡
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 #فالی_در_آغوش_فرشته #قسمت_صد_و‌‌_بیستم به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از گذشت ۱۰ ساعت به تهران رسیدیم . به شدت خسته شده بودم و کمرم درد می کرد . نای راه رفتن نداشتم . حالت تهوع دیگه داشت کلافم می کرد . حوالی ساعت یازده شب بود که دیگه رسیدیم ترمینال تهران ... به سمت یکی از تاکسی ها رفتم و با گفتن آدرسم ، سوار ماشین زرد رنگش شدم . سَرمو به شیشه ماشینش تکیه دادم و چرت زدم که با شنیدن صداش به خودم اومدم . با پول هایی که خاله اَمینه بهم داده بود کرایش رو حساب کردم و پیاده شدم . رو به روی در حیاطمون ایستادم و بیرون خونه رو برانداز کردم که یک دفعه با یادآوری چیزی نالیدم . ای وای نه ! خدایا نه ! این چه وضعشه ! کلید ندارم که ! بی حوصله به سمت در قدم برداشتم که متوجه شدم در نیمه بازه . یک دفعه خواب از سرم پرید و چشمام برق عجیبی زد ! خدای من ؟! مامان اینا که خونه نیستن ! یعنی ممکنه اومده باشن ! اصلا امکان نداره ، مامان وقتی میره شمال تا یک ماه فیکس اونجا می مونه ! پس چرا در حیاط بازه ! اصلا گیریم اومده باشن ، سابقه نداشته در حیاط رو باز بزارن . دست از فکر کردن برداشتم و با ترس در رو هل دادم که با صدای خیلی بدی کاملا باز شد . حیاط خیلی کثیف و خاکی بود و این نشون می داد مدت زیادی کسی خونه نبوده ! انگار بعد از رفتن من ، برکت و شادی هم از این خونه رفته . در حیاط رو کاملا باز گذاشتم که اگر اتفاقی افتاد بتونم فرار کنم . با ترس و لرز به سمت در هال قدم برداشتم . هنوز یک متر مونده بود به در هال برسم که صدای خنده بلندی از داخل به گوشم رسید . دوباره ترس به جونم افتاد ، موهای بدنم سیخ شد و آب دهنمو با صدا قورت دادم . مروا آروم باش ، آروم آروم ... هیچی نیست ، هیچی . نفس عمیقی کشیدم و وسایل هام رو همون جا روی زمین گذاشتم . به طرف انباری کهنه ای که ته حیاط بود دویدم و از لای وسایل ها یه چوب خیلی بزرگ برداشتم و باز به سمت در هال حرکت کردم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... آروم آروم به سمت در هال رفتم . کفش هام رو همون جا دم در در آوردم و خیلی آروم در رو باز کردم. در هال رو باز گذاشتم و از پله های ورودی هال بالا رفتم . کل خونه تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمی شد . چوب رو محکم تر گرفتم و یکم بالا آوردمش . درست وسط هال ایستاده بودم که نور تلویزیون توجهم رو جلب کرد ! خدای من تلویزیون روشنه ! دیگه مطمئن شدم که توهم نزدم و قطعا کسی خونه هست . داشتم از ترس پس می افتادم ولی کم نیاوردم . خیلی آروم به سمت مبل روبروی تلویزیون حرکت کردم از دور متوجه ملافه سفید رنگی روی مبل شدم ... داشتم به سمتش میرفتم که یکم ملافه تکون خورد . بیشتر ترسیدم و چوب رو محکم تر گرفتم . آب دهنم رو قورت دادم و با بدنی لرزون به سمتش رفتم . خدای من ، کی میتونه باشه ! هرچقدر بهش نزدیک تر میشدم همه چیز واضح تر میشد ‌. دور مبل خیلی کثیف بود و ظرف های نَشسته زیادی کنار میز گذاشته بود . دیگه بهش رسیده بودم . با صدای بلندی که بیشتر شبیه جیغ بود داد زدم . - تو کی هستی ! یک آن ملافه سفید کنار رفت و مَرد ریشویی از زیر ملافه بیرون اومد . جیغ خیلی بلندی زدم و همین که خواستم با چوب بزنم توی سَرش از روی مبل بلند شد و توی کسری از ثانیه با دستای پر قدرتش چوب رو ازم گرفت . جیغ بلندی کشیدم و با پا به شکمش زدم که از درد دولا شد فرصت رو غنیمت شمردم و با جیغ به سمت در هال دویدم . با داد گفتم : - خدایا ! کمک ! مردم کمک ! دزد ! دزد ! نه ! وای کمک ! جیغ جیغ کنان به سمت در دویدم ، روی پله سومِ هال بودم که پام پیچ خورد و محکم روی زمین افتادم . ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[﷽♥️] 🥀📿 توهنوزبه‌مادرت‌میگی‌تو! باخواهربرادرکوچکتریابزرگترت‌ نمیسازی! بیخیال‌درسای‌مدرسه‌یادانشگاهت‌‌شدۍ! امربه‌معروف‌ونهی‌از‌منکر‌نمیکنی! هنوز ازخیلیاحلالیت‌نگرفتی! لابدانتظارداری‌شهیدم‌بشی...(: 💫 ❣ . ❣ آلاء_