الحقیر!
[با حال مناسب روضه خوانده شود!]
_ مقتل عبدالله بن حسن(ع) از زبان یکی از لشگریان عمر بن سعد
وقتی که شمر دید هر کدام از افراد لشگرش، کشتن حسین را به دیگری واگذار میکند، کلافه بر سر آنها فریاد زد: « مادرتان به عزایتان بنشیند! چرا ایستاده اید؟! منتظر چه هستید؟! تیرها رمق او را گرفته اند! به او حمله کنید و کارش را تمام کنید!»
بعدِ این دستور او، افرادش از هر طرف به حسین حمله کردند. خوب به خاطر دارم که زُرعَة بن شُرَیک با شمشیرش به دست حسین ضربهی سختی وارد کرد! و عمرو بن طلحه نیز با ضربه ای به کتف او، نفس او را گرفت. در همان حال که حسین از درد به خود میپیچید، سَنان تیری به سوی او انداخت که دقیقا در گلویش فرود آمد! و بلافاصله صالح بن وهب، نیزه ای به پهلوی حسین فرو کرد که او را از اسب به زمین انداخت!💔
در این میان، نوجوانی نابالغ که در زیبایی، مانند ماه شب چهارده بود، از خیام حسین دوان دوان آمد تا نزدیک حسین ایستاد و متحیرانه او را نگاه کرد.
زینب، دختر علی، خودش را به آن پسر رساند و سعی کرد او را به سمت خیمه ها ببرد. حسین که در آن لحظه، متوجه آمدن آن نوجوان شده بود، به خواهرش اشاره کرد که مانع آن پسربچه بشود تا مبادا به میانهی میدان بیاید.
همان موقع که آن نوجوان را از معرکه دور میکردند، أبجر بن کعب با شمشیرش به سوی حسین حمله کرد تا کار او را تمام کند ...
پسرک، که از فریادهای "عمو! عمو!" گفتن و زیبایی کم نظیرش، متوجه شدم پسر حسن بن علی[💚]ست، این صحنه را طاقت نیاورد. به عمهاش گفت بخدا لحظه ای از عمویم جدا نمیشوم!
خودش را از بین دستان زینب رهانید و در حالیکه میدوید، بر سر آن که قصد کشتن عمویش را داشت فریاد زد:
« ای خبیث زاده! میخواهی عمویم را بکشی؟! اجازه نمیدهم!»
این را گفت و دستش را سپر کرد تا ضربه ی شمشیر به عمویش اصابت نکند. دیدم دستش به پوست آویزان شده و از درد مدام مادرش را صدا میزند. حسین او را به خود چسباند و با او صحبت میکرد تا او را آرام کند ...
حرمله که انگار در این جنگ، کارش تمام کردن کار کم سن و سالها بود، به پسر حسن، از فاصله ی نزدیک تیری زد که گلوی آن را برید! و آن بچه در حالیکه رخش چون ماه میدرخشید در آغوش حسین جان داد! ❤️🩹
هنگام تاختن اسب بر پیکر مطهرش
دیدند که روی کمر و پشت او
پینه بسته است!
" وجدوا فی ظهره آثاراً سُوداً "
علت آن را بعد ها از
امامزینالعابدین پرسیدند؛
فرمود: پینه های پشت پدرم
اثر حمل غذا در شبانگاهان
برای فقیران مدینه بود...
#حسینبنعلیعلیهالسلام
@alaviaat | تذکرهالشهدا،ص۲۳
الحقیر!
ماه امشب انقدر قشنگه که، انگار حضرت عباسه!
ماه امشب اینطوری که
در مذهب ما قمر پرستان، تو امامی عبّاس. :))
شب که میشه
وقتی دونه، دونه مخاطبات آفلاین میشن،
و تو، با یک عالم درد تنها میمونی،
فقط یه مخاطب برات می مونه و اون ...
خداست...
جا داره خدا بگه ای بی معرفت،
همه رفتن مارو تازه یاد کردی؟
باشه حالا.
ولی من دائم تو روز هواتو داشتم...
بعد میگه...
و یعلم ما جرحتم بالنهار ...
میدونم که تو روز چقدر به خودت زخم زدی،
شبو آفریدم تا شاید بین اینهمه مشغله هات، یکم منو یاد کنی...
باور کن، فقط من مرهم زخم هاتم...
بذکر الله تطمئن القلوب...
ولی خدا نکنه...
انقدر به یادش نباشیم،
تا روز قیامت، تا روزِ ثم ردوا الی الله مولاهم الحق،
شرمندش بشیم...