هو العزیز
🔸خاطرات جبهه و جنگ کم نخواندهام. در فرازهای بسیاری از این نقل رشادتها و حماسهها، چشمانم بارانی شده است. گاه از احساس غربت و مظلومیت و گاه از حس شوق و شعف و اقتدار. حکایت ما با این قهرمانان نهچندان دور این دیار، حکایت «یا لیتنا کنا معکم» است. اما این روزها دارد طور دیگری میشود.
🔹سنم آنچنان به ماجرای کوی دانشگاه نمیخورد. کمابیش حضورِ با جنگِ آمریکا در عراق و پیش از آن در افغانستان را با ترسهای حسشده در بچگی یادم هست. فتنهی ۸۸ را اما خوب به یاد دارم. اوضاعی بود و کشتیبان انقلاب خوب ناخدایی کرد و از طوفان به سلامت عبور کردیم. بعدتر هم برخی شلوغیها و درگیریها و ترورهای درون کشور و این آخری، اغتشاشات ززآ. اما این روزها دارد طور دیگری میشود.
🔻طوفان الاقصی که شروع شد، حس خوبی داشت. به تعبیری «زلزلهی ویرانگر غیرقابل ترمیم» بر پیکرهی رژیم غاصب فرود آمد. اما اندکی نگذشت که داغ غزه و قتل عام کودکان و زنان و مردان، کاممان را تلخ میکرد. اما جنگ است. این قدر میفهمم که باید صبر کرد بر این همه ظلم؛ تلخ است اما شیرین است. البته نه اینکه بیخیال بود و دست روی دست گذاشت. در آن روزهای سخت، اما ته دلم غنج میرفت از شکوه عقلانیت جبههی مقاومت. تدابیر قدمبهقدم و حرفهای حزبالله که همراه شده بود با دست از جان شستن و انقلابیگری انصارالله؛ دستیاری مقاومت عراق نیز با این دو توأم شده بود.
از فردای طوفان، حزبالله از تجهیزات دیدبانی و ارتباطی زدن شروع کرد و به زدن پایگاههای نظامی رسید بیست کیلومتر در عمق رژیم آوارگی ایجاد کرد. انصارالله هم با بستن راه دریایی، راه تنفس رژیم را سد کرد. عراق هم که پایگاههای آمریکایی و اسرائیلی را پیاپی مینواخت. عجیب روزهایی را دیدیم در این یک سال. اما باز هم میگویم؛ این روزها طور دیگری دارد میشود.
🔻جنگ است و زد و خورد. حکایت جنگ ما با اسرائیل، به قول سید عباس موسوی، حکایت فوتبالی است که یک گل ما میزنیم و یک گل او؛ برنده اما کسی است که گل آخر را میزند. سفارت ما در سوریه را زدند، ما هم در اولین عملیات رسمی آشکار علیه رژیم صهیونیستی، وعدهی صادقی را به نمایش گذاشتیم که دلها را خنک کرد. خدا رحمت کند رئیسی عزیز را و امیرعبدالهیان مجاهد را. گذشت و این دو را از دست دادیم. نهال نیستیم که...که هر چند در نهال بودگیمان نیز در تابستان شصت، بسیاری از بزرگانمان را از دستمان ربودند اما سر خم نکردیم. الآن که نخل برومندی شدهایم به لطف خدا. رئیسیِ شهیدِ جمهور را باشکوه بدرقه کردیم و رئیسی جدید برای جمهور برگزیدیم. اما باز هم کاممان تلخ شد. مهمانمان را زدند. در قلب تهران. از امام وعدههای صادق درسها گرفتیم و اکنون وقت درس پسدادن است. گفتیم میزنیم. اما دیدیم اوضاع طور دیگری دارد میشود.
🔻سید عزیزمان را هم زدند. به نامردی و با ۸۵ تن بمب مسموم. قتلگاهی دیگر رقم خورد ولی این بار نتیجه باید چیزی دیگر شود. ابد والله ما ننسی حسیناً.
پس از آنکه ساحران شعبدههای خود را اجرا کردند، وقت آن است که موسی عصا بیندازد. همو که چندی پیش ندای «إن معی ربی سیهدین» سر داده بود، فرماندهیاش را آشکارتر کرد. روزهای باشکوهی از تاریخ معاصر رقم خورد. حس این روزهای خودم را میگویم. پر از حماسهام.
امام ما گفت: «آیندهی این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنها حزبالله سرفراز رقم خواهد زد.» و دارد رقم میخورد.
بدون ذرهای تغییر در طرح راهبردی کلانش. فلسطین را نیز باید فلسطینیها آزاد کنند. ولی پشتیبانی از آنها بر همهی مسلمانان فرض و واجب است.
وعدهی صادق دیگری محقق شد. این بار برای دشمن درددارتر و برای دوست آرامبخشتر.
امام گفت: میخواهم نماز جمعه بخوانم. در کوران تهدیدها سینه سپرکردن، خیلی شجاعت میخواهد. این از بینات این روزهای عالم است.
از پیوستگی مؤمنان گفت و ولایت بینشان و پشتیبانی اسم عزیز و حکیم از رحمت الهی بین مؤمنان.
گفت صلاح دیدم تکریم نگین لبنان را اینگونه برگزار کنم. ورق برگشت. طور دیگری شد.
🔻سربازها این ولایت را به نمایش گذاشتند و اسم عزیز آمد به پشتیبانی. حضور عراقچی در بیروت و حمایت قاطع از مقاومت، حضور پزشکیان در قطر و اعلام موضع جدی و این آخری، شکوهی که قالیباف با ارائهی تصویری مقتدرانه از سربازان انقلاب رقم زد، بروز اسم عزیزِ خداوند است. عزیزی که حکیم است. و این هنوز شروع این پایان است. بیش باد. بمنه و کرمه.
#قطعاً_سننتصر
@AatasheDel