eitaa logo
کمی با من!
54 دنبال‌کننده
383 عکس
230 ویدیو
1 فایل
خودمم،‌کسی‌‌شبیه هیچ‌کس! گاهی می‌نویسم ،گاهی اجرا و گاهی هم روایت میکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای منِ جامونده ، دیدن این فیلم های سال قبلِ بین الحرمین ، هم درده هم تسکین . ...... چند روزه چشام فقط می‌باره ، فالورای فضای مجازی و آدمای فضای حقیقی دور و بر من، همشون زائر آقا شدن و هر استوری که باز میکنم شده کربلا . ...... امروز یه جمله خیلی قشنگ شنیدم ، می‌گفت : کاش به خاطر چشمای بارونی ماهایی که جاموندیم ، اسم ما رو هم بنویسن تو صف زائرات آقا. ...... از قافله جا موندم و هر لحظه خاطرات سال قبل و که به یاد میارم ، میمیرم. ...... کاش یکی هم منِ تنها رو یاد کنه تو اون شلوغی بین الحرمین ، که سخت محتاجم .
48.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتن و من جا موندم ، و‌‌ خاطراتم رو فقط‌ مرور میکنم 😭😭😔😔 سفر به سلامت اما من و هم یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من این اربعین و فقط تو خواب و خیالم اومدم حرمت آقا . ..... مسیر پیاده روی جاماندگان کربلا، گراش
چه تولد تلخ و شیرینی. ممنونم که دعوتم کردی مریم جان. دوشنبه میبینمت . 😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...... روزای سخت و تلخی که به همین تاریکی، توی سکوت و بغض های پنهونم داره میگذره. دوست دارم جواب تک تک سوالا و چراهامو بدی!!! واقعا چرا ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه اولین ها برای یک مادر ، شیرین ترین خاطراته . تو بزرگ شدی و امروز‌ پشت نیمکت کلاس دوم نشستی . ..... به بهانه اولین روز از مهر قشنگ
47.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درسته که برای ساخت این مستند هنوز بی تجربه بودیم ولی حس و حالش هنوز بعد چند سال برام شیرینه. انشاالله اگه خدا بخواد دست های پشتیبان دو رو سال آینده می‌سازیم و خیلی متفاوت تر .
به بهانه شروع سی و سه سالگی ام سه روز است سر ضبط یک کلیپ تولدم! امشب راس ساعت دوازده قرار بود منتشر بشود. اینجا و توی صفحه اینستاگرامم. ولی حالا همه چیز عوض شد . یعنی از وقتی بیمارستان شهر تو بمباران شد، همه چیز عوض شد . من، حالم و حتی شکل تولدم . انگار حالا هیچ چیزی سر جایش نیست . مثل بچه ای که تا چند ساعت قبل روی تخت بیمارستان نفس می‌کشید و مادرش کنارش بود! و یا مثل مادری که روی تخت بیمارستان و پسر کوچکش که فقط یک لنگه دمپایی پوشیده بود و یک پای دیگرش برهنه، کنارش ایستاده بود و دست هایش را سخت به میله ی آهنی تخت چنگ زده بود. آنجا خیلی ها برای آرزوهایشان هنوز نفس می‌کشیدند و چشم هایشان باز بود . برای تخت بغل دستی شان دعای سلامتی میکردند ولی نمی‌دانستند همه شان با هم شهید می‌شوند و تمام سقف بیمارستان با بمب، یک جا روی تمام زندگی شان، آوار میشود . آن همه شهید ، آن همه مجروح ، به زبان هم زیاد است ، چه برسد به اینکه تو لحظه به لحظه زندگی اش کنی . من مادرم . وقتی تصویر مادرانی را میبینم که بچه هایشان را برای آخرین بار در آغوش میکشند ، میمیرم و میمیرم . انگار بین اذان و تلقین روزهای زیادی نیست. راهمان از هم خیلی دور است ولی قلب من برای تو می‌تپد. دعا میکنم خیلی زود دوباره لبخند بزنی و بتوانی زیر یک سقف کنار خانواده ات زندگی کنی . روز تولدی که تصویر گریه های تو باشد، بر من مبارک نیست ای کودک فلسطینی ، ...... #فلسطین