از بس به یاد آن لب گفتم به سجده یارب
ترسم که چون بیایی من توبه کرده باشم
#محمد_سهرابی
دقّـتم کم میشود وقتی نگاهم میکنی
با نگاهی حکم قتلم را فراهم میکنی
هرچه میخواهم نگویم شعر تازه باز هم
با همان دوزو کلک داری سیاهم میکنی
این همه اتش به پا کردی مرا اتش زنی؟
هیزم از من، لطف داری،انچه خاهم میکنی
رسم عیّاران نباشد ظلم ظالم را نگاه..
یک نظر بر این همه افسوس و اهم میکنی؟
در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد
بر این غریب بینوا کسی دم از صفا نزد
پرنده ای پر از غمم شکسته بال آرزو
به بالهای زخمی ام کسی دم از دوا نزد
نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب
به خلوت شبانه ام کسی دم از بها نزد
من ازغریب وآشناچه زخم ها که خورده ام
به زخم های کهنه ام کسی دم از شفا نزد
هدر شد عمر من فقط به شوق روی تو ولی
کسی به غیر از انتظار دگر مرا صدا نزد
اگر نوشت سنگ صبور غزل ز بی وفایی ات
تو بی وفا شدی! دلم به عشق پشت پا نزد...
🌾🌹🌾🌹🌾💞
پیکرم درهم شکسته از غم هجران تو
رنگ رویم زرد شد از درد بیدرمان تو
سالها با دوریت هم سوختم هم ساختم
طاقتم طاق آمده از صبر بیپایان تو
گفته بودی بی تو میمیرم کجایی خوب من؟
سینه را ماتم گرفته حسرت چشمان تو
رو به سمت قبلهی یادت نشستن سخت نیست
کفر بیاندازه دارد عشق بیایمان تو
باخیال داغ آغوشت اگر سر میکنم
خسته از دردم، کمی سَرخورده از پیمان تو
#مولانایاامیرالمومنین
مرا هرگز نمیگنجد
دو معنی راست در باور
غزل گفتن پس از سعدی
جوانمردی پس از #حیدر
حسین جنتی
امشب منم و
طواف کاشانهٔ دوست
میگردم تا بصبح در خانهٔ دوست
زیرا که به هر صَبوح
موسوم شده است
کاین کاسهٔ سر به دست پیمانهٔ اوست
#مولانا
.
هی گره، باز گره،باز گره، روی گره
روی این پنجره یک فرش دعا بافتهاند
#لاادری
من قدم بیرون نمییارم نهاد
از کوی دوست
دوستان معذور داریدم
که پایم در گلست
آن که میگوید نظر
در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند
ز معنی غافلست
#سعدی
تا نقش خیال دوست
با ماست
ما را همه عمر
خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد
ولله
که میانِ خانه صحراست
#سنایی
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی
با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
#شهریار
🖌
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
#سنایی
"در سرم نیست دگر غیر تو رؤیای کسی
من که هرگز نشدم اینهمه شیدای کسی !
آنچنان در همه جای دل من جا شده ای
که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی !
همه دنیای مرا بُرده نگاهت، نکند
بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی !
من تماشاگر تصویر توام ماهِ منیر
اینچنین هیچ نبودم به تماشای کسی !
پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو
نگذارم به دلت باز شود پای کسی !
《تو تمنّای من و یار من و جان منی》
پس بمان تا که نمانم به تمنّای کسی !
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
تو که باشی نشوم خیره به لب های کسی !
من سراپا همه یک جلوه ای از عشقِ توام
عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی !
"مجید احمدی"
🕯🌺
🌸🌱🌸
🌱
🌸
بگو تب کن! برایت آتش نمرود خواهم شد
بگو قدری از این بی تابتر شو! دود خواهم شد
اگرچه بیکران آبی ام از لکه ها پاک است
اگر باران دلت میخواهد ابرآلود خواهم شد
چنان این روزها با تو زلال و پاک و آرامم
اگر جریان بگیرم با دویدن، رود خواهم شد
اگر دیرعاشقی، یک عمر ایوب تو خواهم ماند
اگر آهندلی، یک چند هم داوود خواهم شد
به رسم عارفان اول خیالم کن، پس از چندی
صدایم کن، میان جمع تو مشهود خواهم شد
عدم هم پس نمیگیرد مرا بی هیچ تردیدی
چنان از باور دوری تو نابود خواهم شد
تو سرمستانه در این باغ میچرخی، نمیدانی...
که از عطرت چگونه شاخه شاخه، عود خواهد شد!
🌸
🌱🌸🌸🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌸🌱
امشب تا می توانی عاشقـانه
شب بخیـر بگو
جوری که با صدایت
شـب در من غـرق شود...
#شبت_بخیر ❤️
ای غبار خاک پایـت توتیای چــشم من
کمترین گردی ز کویت خونبهای چشم من
چشم من جز دیدن رویت ندارد هیچ رای
راستی را روشن و خوبست رای چشم من....!!
#سلمان_ساوجی🌻🌻🌻
شدم محکوم تنهایی ولی جرمم فقط این بود
که هرلحظه دلم بی تاب ان چشمان رنگین بود
نباریدم ،فروخوردم تمام گریه هایم را
اگرچه حنجره بی تو پراز بغضی غم اگین بود
دوچشمت را درون قابی از احساس پیچیدم
مرورهر نگاهت بردلی اشوب تسکین بود
به گوشم خوانده بودی قصه تلخ جدایی را
برایم باور این بی وفایی ها چه سنگین بود
برای انکه یادت از دلم بیرون شود این بار
سرسجاده ام برلب دعا و ذکر امین بود
اگرچه خط زدم یک شب تمام خاطراتت را
ولیکن شعر من لبریز ان احساس دیرین بود.
.
میان سینهی ما آتشی به نام دل است که یادگار گرانمایهای ز دلبر ماست!... #مشیری شعر آباد ،قلبت آباد به عشق الهی
آبادی شعر 🇵🇸
میان سینهی ما آتشی به نام دل است که یادگار گرانمایهای ز دلبر ماست!... #مشیری
یه پست ویژه😍😍😍😍😍
تو لینک ناشناس، اعضا گذاشته بودند
ای کاش! کسی بود که غمخوار دلم بود
مانند غزل های خودم، یارِ دلم بود
عاشق شده بودم دلم از درد، نمیرد
آری سخن عشق، پرستارِ دلم بود
هرجا نفسم تنگ شد آمد غزلی نو
غم بود ولی قافیه، غمخوار دلم بود
بازار وفا بود و حراجی محبت
یک رهگذرِ مست، خریدار دلم بود
یک بوسه فقط، مطلع دل میشد و آنجا
سمفونیِ هر شعر، دگر کار دلم بود
خال و خط و ابرو و لبش رنگ خدا داشت
من بنده ی او بودم و دادار دلم بود
رفته است از این کوچه ی بن بست همانکه
همسایه ی دیوار به دیوار دلم بود