eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می‌سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می نالید؛ منبر داشت می‌سوخت 🥀
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛ منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
تو که میبینی در این خانه حیران آمدم خواستی راهم نده ،اما نگو درهم نزن
ڪار و بار دل ما پیش خدا می‌گیرد سر و ڪار دل ما باشد اگر با زهرا
هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا شاعرت درد ها را با دو پیمانه غزل درمان کند
گریه ها می‌کرد تا امت شود بیدار ، حیف از صدای گریه اش اُمَّت فقط بی‌خواب شد
ما نخوابیم در این لاف زمان ما نکوبیم در باغ مکان ما اگر میل به دنیا بکنیم مرگ ما هست چو بهمان و فلان
ما اين كم و كاست را نمی‌دانستيم دل آنچه كه خواست را نمی‌دانستيم باور كن اگر عنايت عشق نبود دست چپ و راست را نمی‌دانستيم
زمانه تنگ آمد درگیر و دارکوچه ها مقفاگشت تغزل درانحصارکوچه ها زخم هایی دیگر ازسقیفه سرباز زد مادری محصورمانددرحصارکوچه ها
هرکه مرا با داغ زهرا آشنا کرد خیرش قبول حق ، دلم را با خدا کرد من دستبوسش میشوم تا روز محشر هرکس مرا اینگونه بر او مبتلا کرد..
دل بی قرار نیست، ادا در می آوریم چشم انتظار نیست، ادا در می آوریم بر لب دعای ندبه و دل غرق شهوت است این انتظار نیست ادا در می آوریم آقا! محب واقعی ات در میان ما یک از هزار نیست ادا در می آوریم محمدعلی رحیمی
محض وجود فاطمه ماهمگی در عدمیم هر چه نگارد او شود ما اثر آن قلمیم...
. یک جمعه در عزای پریشان فاطمی من بودم و مسیر خیابان فاطمی . دیدم تمام شهر عزادار مادرند "باز این چه شورش است" به تهران فاطمی؟ . باران اشک و شعر نگاه مرا گرفت شاعر شدم به لطف فراوان فاطمی . در کوچه ای نشستم و دیدم بقیع را در ازدحام پیرغلامان فاطمی... . گفتند: شاعران همه، با دعوت آمدند خوش آمدی به شام غریبان فاطمی . دیدم نشسته اند تمامی شاعران شانه به شانه داخل ایوان فاطمی . رفتم بروی منبر و دادند دست من یک‌نسخه شعر خویش ز دیوان فاطمی . خواندم:که ذره زاده ی خاکیم، در حرم گردیم زیر فرش شبستان فاطمی . "سرمایه ی محبت زهراست دین ما" سلمان حیدریم و مسلمان فاطمی . شب های جمعه، کرببلا، گریه می کنیم با ناله ی غریبِ "حسین جانِ" فاطمی . این اعتقاد ماست که بر سنگ قبرمان حک می کنند پیرغلامان فاطمی . روضه گرفت و صحن پر از های و های شد باران گرفت بود به رضوان فاطمی . بر خویش آمدم وسط کوچه غرق اشک من، کوچه، فاطمیه و باران فاطمی... . این کوچه های تنگ چه اندوه اور است در فاطمیه های پریشان فاطمی . جمعه غروب، بغض گلوی ولیعصر.... شاعر رسید بود به میدان فاطمی
برقعی: آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان ! بردند بازوی مادرم سپر ، اما...😭😭😭
زمانه تنگ آمد درگیر و دارکوچه ها مقفاگشت تغزل درانحصارکوچه ها زخم هایی دیگر ازسقیفه سرباز زد مادری محصورمانددرحصارکوچه ها
یک کلام از درد خود با من نگفتی هیچ وقت مخفی از چشمان حیدر دست بر پهلو زدی
گشت تاریک در این کوچه جهان من و تو شد أسفناک‌ترین روضه از آنِ من و تو نرود تا ابد از یاد من آن لحظه که او بی‌هوا آمد و افتاد به جان من و تو یک زن و کودک مظلوم، طرف مرد نبود قدرت دست عرب داد نشان من و تو من روی خاک نشستم تو به خاک افتادی ضربه‌ها بس که گرفتند توان من و تو زیر سنگینی این بار جهان کم آورد شاهد گفته‌ی من قد کمان من و تو تندتر راه بیا خانه‌ی‌مان نزدیک است حتم دارم شده بابا نگران من و تو تو فقط چهره بپوشان و خیالت راحت بو نبرده کسی از راز میان من و تو پدرم می‌شکند گر که بفهمد چیزی این دلیلی شده و بسته دهان من و تو
داغش به دل نشست و، بنیانگرِ غم ماست امسال هم دوباره، بانیِ ماتم ماست اصلا خودش از اول، هیئت نشینمان کرد عمر کمَش عزایِ، سنگین و اعظم ماست شد روضه های زهرا(س) دارالشفای عالم گرد و غبار پرچم، دارو و مرهم ماست تا کارمان گره خورد پشت درش نشستیم دریایِ استغاثه، در اشکِ نم نم ماست والله فاطمیه هم خط قرمز ما هم تا قیام مهدی(عج)؛ خطّ مقدم ماست گفتیم دردمان را، شد مادرانه درمان شد رازدار ما و یک عمر محرم ماست در کفن و دفن و برزخ، در صبح روز محشر نامش بدون تردید، در هر دو عالم ماست ایکاش که بگوید، بر پاسبانِ دوزخ زنجیر از دو پایش، بردار!...آدم ماست این داغ دارِ من بود، عشق علی(ع) به دل داشت گریه کن حسین(ع)و...ماهِ محرّم ماست!
🏴 بزرگ بانوی این شهر باورت می شد ز خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟
یافاطمه، ای مَلَک ارادتمندت ای باغ بهشتِ علوی لبخندت ای‌کاش که باشیم و ببینیم آن‌روز ... با آن« ۲ نفر» چه می کند فرزندت
مادرم خورد زمین و جگرم تیر کشید از غم بال و پرش بال و پرم تیر کشید چند گامی به عقب آمد و افتاد و شکست تا سرش خورد به دیوار سرم تیر کشید شهادت بانوی دوعالم تسلیت باد
گریه ها می‌کرد تا امت شود بیدار حیف از صدایِ گریه‌اش امت فقط بی‌خواب شد!
من گنهکارم ولی آخر به عشق فاطمه"س" برگ سبزی حضرت غفار دستم می دهد
🍂🖤🍂🖤🍂 مردک پست که عمری نمک حیدر خورد.... نعره زد بر سر مادر، به غرورم برخورد... ایستادم به نوک پنجه پا، امــــا حیف.. دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد... 🍂🖤🍂🖤🍂