درسینه نباید که لجن داشته باشی
هر آرزویی را به دهن داشته باشی
در هلهله و شادی این شهر دل من
ای کاش توهم دست بزن داشته باشی
آوره ای وخانه بدوشی مگر اینکه
در دیده ی معشوق وطن داشته باشی
افسوس که محدود شد آزادی تو تا
پیراهن دیوانه به تن داشته باشی
با آینه گفتم که به او میرسم و گفت
(تو گور نداری که کفن داشته باشی)
#حسين_مرادی
برای چشمت اگر اعتصاب خواهد شد
ز فتنه های لبت انقلاب خواهد شد
تو از کتاب قیامت مرا چه ترسانی
بیا که کار جنون بی حساب خواهد شد
برای فتح دو چشم تو می دوم هر روز
که چشمه خسته شود منجلاب خواهد شد
به ضرب ساطور ابرو به آتش چشمت
دلم کباب لذید بناب خواهد شد
بنای محکم ایمان شیخ شهر امشب
ز چشم های خمارت خراب خواهد شد
برای سرخوشی عمق مردمک هایت
شراب کهنه اگر انتخاب خواهد شد
به ضرب شصت خشونت مرام چشمانت
تمام دفتر شعرم شراب خواهد شد
اگرچه خون شده اما مگو به من ای عقل
ثواب کردن دل ناصواب خواهد شد
#حسین_مرادی
ترکیب حرف چشم و زبانت چه مبهم است
این دل حریف قفل معما نمیشود
صد کوه و دشت گرچه بود پهنه ی نگاه
در قاب دیده جز لب تو جا نمیشود
#حسین_مرادی
شدم مقتول این غم که نخوردم ضربه از دشمن
درخت جنگلی هستم که منت بر تبر دارم
#حسین_مرادی
#شهادت_امام_هادی
آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد
باز هم یاد حسین و لب عطشانش کرد
جگرش سوخت و، از زهر ولی شکوه نکرد
منّتش داشت که بر فاطمه مهمانش کرد
خوش به حالش روی دامان پسر جان میداد
غم دور از وطنی گر چه پریشانش کرد💔
نه کسی آمد و با نیزه به پهلویش زد
نه کسی بیادبی با تن بیجانش کرد😭💔
بدنش آب شد از زهر ولی سالم بود
نه کسی سر زتنش برد نه عریانش کرد😭😭💔
نه غم اهل حرم داشت به وقت رفتن
نه کسی بعد جسارت به عزیزانش کرد😭💔
پسرش گریه کنان پیرهنش پاره نمود
کی دگر کعبنی از گریه پشیمانش کرد
نیمه شب که در آن بزم شرابش بردند
یاد از بزم یزید و سر مهمانش کرد😭😭💔
خیزران و سر شاه شهدا واویلا
خواهرش دید چها با لب و دندانش کرد😭💔
زینبی که همه جا مثل علی صبر نمود
عاقبت چوب جفا پاره گریبانش کرد
#عبدالحسین
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت
گفتم نرو.. بمان قسمت میدهم ولی
تنهابه روی حرف خودش پافشرد ورفت
گفتم که صد شمار، بمان تا ببینمت
یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت
گفتم که بی تو هیچ ام واوگفت بی نه با
در بیت آخر غزلم دست برد و رفت
یعنی به قدرچای هم ارزش...؟نه، بیخیال
او استکان چایی خود را نخورد و رفت
#حسینزحمتکش
خودمانیم رفیقان، به کسی بر نخورَد
هر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم
#علیرضا ضرغامی
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
در حجره ای که بسته درش محتضر شده
برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
وقتی که زهر بر بدنش کارگر شده
بـا چشم تـار تا به زمین خورد لب فشرد
این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده
یک دست زد به پهلو یک دست روی خاک
یـعنی که ارث مادری اش بیـشـتر شده
دارد به روی مادر خود فکر می کند
خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده
دریا میان چشم تـَرَش جا گرفـته است
آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است
#حبیب_نیازی
#شهادتامامهادیتسلیت🖤
👌🏻👌🏻🍃
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
#برقعی
شرحِ دل بستن و دل کندن ما آسان نیست
تا کجا خانه ی نو ساختن از ویرانی؟
#علی_مقیمی
عافیت را خرج حسرت از تو کردم سالها
یک نفس رحمی کن و حالا که بیمارم بیا
آن من آرام و معصومت نمی آید بکار
با من اهریمنت امشب بدیدارم بیا
#حسین_مرادی
عشق یعنی من سرمایی تب دار و مریض
ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری
#حسین_اوتادی
😌❤️
هرگز تو هـم مـانـنـد مــن آزار دیـدی؟
یار خـودت را از خـودت بـیـزار دیدی؟
آیا تو هم هـر پرده ای را تا گشودی
از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟
اصلا ببینم تـا بـه حالا صخـره بودی؟
از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟
نام کسی را در قنوتت گریـه کردی؟
از «آتنا» گـفتن «عذابَ النـّار» دیدی؟
در پشت دیوار ِحیاطی شعر خواندی؟
دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ باز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیمـار بودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیدی؟؟
حقـا که با من فرق داری ــ لا اقل تو
او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
#کاظم_بهمنی
غصهی یعقوب و ایوب و زلیخا دیدهایی؟
درد من از درد اینان، صد برابر بیشتر...
#پروانه_حسینی
😔👌
نه تو میمانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
#کيوان_شاهبداغی
شعر من تقديم چشمان شما.. يادش بخير
روز هاي تا به شب بي انتها.. يادش بخير
اي تمام شعرهايم تا ابد تقديم تو
بالهاي شعر ِ پرواز شما ..يادش بخير
گفته بودم مي شود چشمان تو سهمم شود؟
آنهمه انکارها .. اصرارها .. يادش بخير
قول داديم از تمام قصه ها ..سَرتر شويم
آنهمه ديوانگي و خنده ها يادش بخير
ياد داري از تمام زندگي سهم مني؟
گفته بودم ميروي..از پيش ما..يادش بخير
گفتي از من دل بريدي..خسته اي از سرنوشت
دل سپردي آخر آنجا..؟ اي " شُما ! "...يادش بخير
از تمام زندگي اين عشق سهم من نشد
اي تمام قصه ها و غصه ها ..يادش بخير
پشت آن عکس صبور از چهره ات بالاي تخت
مينويسم بهترين درد آشنا...يادش بخير
#فرهاد_کريمي
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺳﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺁﻫﻮ ﺑﯿﺎ
ﺍﺯ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﯾﺎﻫﻮ ﺑﯿﺎ
ﺍﯼ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﺩﺭﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭ ﺑﯿﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻡ ﺑﺮﺳﺎﺣﻠﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ
ﺑﺮ ﺷﻮﺭﻩ ﺯﺍﺭﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﻏﻠﺘﯿﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﻮ ﺑﯿﺎ
ﺷﺎﻋﺮﺷﺪﻡ ﺗﺎﻣﻮﯼ ﺗﻮﺳﺮ ﺭﺷﺘﻪء ﺷﻌﺮﻡ ﺷﻮﺩ
ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺑﮕﺮﯾﺰ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺑﯿﺎ
ﺧﺸﮑﯿﺪﻩﺍﻡ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﮔﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﯼ
ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﮑﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﯿﺎ
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﺩﺭﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻌﺶ ﻣﺮﺗﺪﯼ ﺑﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﺎ ﺟﺎﺩﻭ ﺑﯿﺎ
#ﺭﺍﻣﯿﻦ_ﻣﻠﺰﻡ
دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ای
بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای
همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای
بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای
تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل
همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای
نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی
رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای
#رضا_قریشی_نژاد
من و تنهایی و از خاطره لبریز شدن
باب میل دل من نیست غم انگیز شدن
چشم بستم که به تاریکی مطلق برسم
منطقی نیست چنین عاشق دهلیز شدن!
عصبانی و بداخلاقی و بی عاطفه ای
چقدَر خوب می آید به تو چنگیز شدن!
برگ برگ دلم افتاد و درختی خشکم
بعد تو قانعم انگار به پاییز شدن!
شال می بافم از اندوه تو در فصلی سرد
قسمت من شده با بغض گلاویز شدن
#مجتبی_رافعی
خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان
به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان
یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است
ولی امان که اگر در گلو بماند نان!
جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست
دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟!
به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است
مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟!
خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر
به آیه آیۀ توبه، به جان الرّحمن
#علی_حیات_بخش