eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمم زِ غمت نمی‌بَرد خواب...
جانے بگیر و در عوضش هیچ هم ندہ عُشاق ، با معاملہ هاےِ گران خوشند...
کجا رسد به تو    مکتوب گریه آلودم .... که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد...
عشق دل به دريا زدن است بى كشتى!
سپر انداخته تسلیمِ تواَم ، بسم‌ٱلله
هر بلایی را که فکرش می‌کنی آمد سرم ای بلای من تو پس کی بر سرم آیی بگو؟
خبـرم رسید امشب که نگـار خواهی آمد سَرِ من فدای راهی که سوار خواهی آمد به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد منم و دلی و آهی، رَهِ تو درون این دل مرو ایمن اندر این ره که فِگار خواهی آمد همه آهُوان صحرا سر خود گرفته بر کف به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد کششی که عشق دارد نگذارَدَت بِدینسان به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد امیر خسرو دهلوی
از نیازم ناز و از نازِ تو می جوشد نیاز حیرتی دارم که معشوقِ تواَم، یا عاشقم! •⊱♥⊰•
. وَاسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَاسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَأَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ می‌خوانمت ای خدا، دعایم بشنو جانم همه شد صدا، صدایم بشنو روی از من بینوا نگردان یارب از لطف، نوای ربّنایم بشنو ✍️ 🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
صحبت صبحت بخیر از روی لبهایت که ریخت شاعر و دیوان شعر و شهر را سرمست کرد
صبح است و نسیم روی دامان داری نذر تو غزل، که ناز مژگان داری با گوشه نگاه خود دلم را خوش کن صد پنجره عشق توی چشمان داری
حضرت اخموی مغرور پر از ظلم و جفا باب میل هیچکس باید غیر من
اگر چـــــه با همه ی غصه ها گلاویزی شبیه کـــــــوهی و هرگز بــــــهم نمیریزی بهار، فصلِ دل انگیز عشق در راه است ولی تو در همه ی چار فصل ،پایــــــیزی میانِ این هــــــمه نامردمی عصرجدید خــــــداکـــند که تو از هر خطا بپرهیزی دلت که از قفسِ روزگـــــــــار میگیرد درون ِکنجِ دلم، شهـــــــــــریار تـــــــبریزی بیا و خستگی ات را بــــــــریز در فنجان بیا؛ تو با همه ی خستگی دل انگیزی ببخش غیرِ همین چند بیت ِ بی سر و ته بـــــــــــرای عرض ارادت نداشتم چـــــــیزی ✍
عید است و دلم خانه ی ویرانه، بیا...
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟ تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو
هنگامه و صبح دیگر آمد برخیز که عمر غم سرآمد عطر خوش انتظار گل کرد معشوق همین که از در آمد خون دل بی قرار ما بود دُری که ز دیده ی تر آمد گل جامه درید و شد غزلخوان بر گیسوی شب چو خنجر آمد ای مرغک دل! رها شو از بند این غم به حساب و دفتر آمد بر دشت وطن سبک سری زن شهنامه چه خوش به آخر آمد از جور خزان منال و بنگر بلبل ز طرب به منبر آمد آوای خوش بهار جان هاست کز سینه ی سرخ سنگر آمد باطل چو شبی سیاه گم شد خورشید ظفر به کشور آمد جهانشاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[بهار می‌رسد از دورها بیا و ببین چه محشری شده صحرا بیا بیا و بین زمین تحدث اخبارها بیا بشنو بِان ربّک اوحی لها بیا و ببین]
تقدیم به مادران شهید دو چشمش اشک بود و داد عالی امتحانش را بغل وا کرد و هی بوسید و راهی کرد، جانش را دلش آشوب اما تا خم کوچه تماشا کرد قدم ها و قد و بالای رعنای جوانش را بهار باغ را می دید و می دانست روزی هم تب تند رسیدن می دهد حکم خزانش را نمی دانست اما تا کجای قصه خواهد داشت برای هضم دلتنگی بعد از او توانش را کنار حوض خالی کرد بغض در گلو را ،آه مگر می شد بگیرد راه اشک بی امانش را گذشت از ماه و چشمانش به در خشکید اما باز نیامد ماه تا روشن نماید آسمانش را هوای شهر ابری شد تمام کوچه مشکی پوش خبر آمد مسافر کرده پیدا کاروانش را و مادر با دلی آکنده از غم چادرش را بست بگیرد سخت در آغوش نعش قهرمانش را دو شب ده شب هزار و بی نهایت شب پر از حسرت گذشت اما نیاوردند حتی استخوانش را به سربندی ، پلاکی قانع است اما نمی گیرد چرا پایان خوبی فصل تلخ داستانش را شهید بی نشان آورده اند و بازهم رفته است مگر پیدا کند در بین این گلها جوانش را
سرطان بگیرد آن کس که تو را ربوده از من تو حلال هر که باشی، به خدا حرام او باد
گله از دست کسی نیست مقصر،دل دیوانه ماست...
شاخ خشکیم،به ما سردی عالم چه کند؟! پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد...
محمدجواد محبت ،شاعر برجسته کرمانشاهی که کودکان ایرانی او را با شعر «دو کاج» می شناسند، صبح امروز براثر عارضه قلبی در سن ۸۰ سالگی درگذشت روحش شاد...
آبادی شعر 🇵🇸
محمدجواد محبت ،شاعر برجسته کرمانشاهی که کودکان ایرانی او را با شعر «دو کاج» می شناسند، صبح امروز برا
شعر دو کاج (نسخه قدیم) در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده، دو کاج، روییدند سالیان دراز، رهگذران آن دو را چون دو دوست، می‌دیدند روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه‌ی باد یکی از کاج‌ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامّل کن ریشه‌هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار، از تو بیزارم دور شو، دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم؟ بینوا را سپس تکانی داد یار بی رحم و بی محبت او سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد بر زمین نقش بست قامت او مرکز ارتباط، دید آن روز انتقال پیام، ممکن نیست گشت عازم، گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر، تکه تکه، بشکستند
آبادی شعر 🇵🇸
محمدجواد محبت ،شاعر برجسته کرمانشاهی که کودکان ایرانی او را با شعر «دو کاج» می شناسند، صبح امروز برا
شعر دو کاج (نسخه جدید) در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می‌دیدند روزی از روزهای پائیزی زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج‌ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل کن ریشه‌هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن کاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی‌برم از یاد شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد کاج آسیب‌دیده‌ی ما هم کم‌کمک پا گرفت و سالم شد میوه‌ی کاج‌ها فرو می‌ریخت دانه‌ها ریشه می‌زدند آسان ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان…
تو آتیشی و مُ آتیش پرستُم عجب کاری نگاهت داد دستُم قسم خوردم نِرُم عاشق ولی تا تو رِ دیدم زدم عهدِ شکستُم 📚تابوسه ی ماه