eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تکراریه؟؟واقعا؟؟؟ کدوماش؟؟😁😁
😂😂😂😂
عجب داستانی داریم🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂😅😂
دیگه
اره خیلی هاش تکراریه
بی مَعرفت، نشَست برای تو شِعر خواند اما نگُفت شاعر این شِعر ها مَنم...
نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنم هی ورق بر می زنم هی آس پیدا می کنم! چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم! هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم! در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم! فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم! خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم!
. چه می شود که بیایی قرار من باشی چراغ روشن شب های تار من باشی میان این همه امواج مانده ام باید که در عبور از این ورطه یار من باشی به دام عشق تو افتادم و نفهمیدم چه می شود که بیایی شکارمن باشی اگر چه قسمت من هم نشد که دستت را به دست من بگذاری کنار من باشی بگیر دست مرا آرزوی من این است تو هم فقط و فقط بی قرار من باشی. Sh
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟ یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟ شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد تا برازنده اسم خوش شاعر باشم شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من در پس پرده ایمان به تو کافر باشم دردم این است که باید پس از این قسمت ها سال ها منتظر قسمت آخر باشم.
با اجــــــازه مینویســـــم نامتـــــان را بر دلم تا کنــــم لبخندتــــان را نوشِ جانِ مشکلم دفترم خالیست امّا چون شما مشقم شوید دست پــــوچم گل شــود معلوم گردد قابلم مــــوج در موجم نشینــد دل به دریـا میزنم تا شمـــــا هستید ناجــــی در کنـار ساحلم گرقلــــم پایان پذیـــــرد نیست اندوهی مرا میچکــــانم بذرتــــان را در حیــــاطِ منزلم بی تعـــــارف آنقدر خوبی که تضمین میکنم بـــاز باشد تا ابــــد تصـــویرتان در محملم خُب بفرمـــائید اجازت هست یاحیران شوم در شبستـانی که پــر شد از نیستان دلم
تردید ندارم که شدی راحت جانم تا چشم تو را دید دلم، رفته امانم از وسوسه ی گندم موهای بهشتیت در شیب هبوطم به گمانم به گمانم با جادوی عشق تو رسیدم به جوانی انگار زلیخا شده محو جریانم نو می شود از منحنی خنده ی تو، ماه یک بوسه ی تو تازه کند روح و روانم روحم به جلا امده از بوی تو ای گل نطقم شده باز از تو و گل کرده بیانم .
زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا! مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد نثر هرچند به تنهاییِ خود هست نکو لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
رد پایت را بگیر از کوچه های این غزل گرچه تو تنها دلیل شاعری های منی...
غزل چشمت ؛ غزل مویت ؛ غزل لبهات بانو جان خدا رحـمش بیاید بر مخاطب هات بانــو جان نگاهت  منتقدها  را  حسابـی  بـی زبان  کرده و شاعرهای سر در گم که در شب هات بانو جان غنایی راه رفتن ها؛حماسی عشوه کردن ها چه می چسبد برای ما  مجرب هات بانو جان تبــم  تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن دعا کن قسمتم باشد تو و تب هات بانو جان رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است و می پرسم  به شکلی که مودب هات بانو جان: تو  مرصاد العبـادی  یا  فـروغ کشف الاسراری که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان؟ تو لامذهب ترین شعری که خیییییلی دوستش دارم به می سجاده رنگیـن شد و  شد لب هات بانو جان
کفش هم اگر تنگ شود زخمی میکند وای به حال روزیکه دل تنگ شود
دلتـنگ توأم جانا هر دم ڪه روم جـایی با خود به سـفر بــردم یاد تو و تنـهایی 🌸🌺🌸🌺
در شبِ چشمان نازت ماه هم گم میشود پیش لبخند تو غنچه بی تبسم میشود تا که گیسو را به دستان نسیمی میدهی کوچه های شهر مست از بوی گندم میشود رخ بپوشان از جماعت روی ماهت را بگير ورنه راز دلبریت نَقل مردم میشود لحظه خندیدنت قند و شکر ریزی ز لب طعم شیرین لبت سوغاتی از قم میشود در دل تاریک شب خیره مشو بر آسمان بین روی ماه و تو سوء تفاهم میشود از برای ناز تو بازار غرق مشتریست جان من بیرون نیایی که تورُّم میشود
‏بگشای چاک سینه که بر منکران حشر ثابت شود که صبح قیامت دمیدنی‌ست... 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
این سڪوت بے امان دائم عذابم میدهد با توام اما غمت غم بے حسابم میدهد گر نمے خواهے مرا حرفے بزن چیزے بگو بے تفاوت بودنت دارد عذابم مے دهد هر سوالے میڪنم از تو نمے دانم چرا جاے لب چشمان گریانت جوابم میدهد تشنه ے یک جرعه آبم از لب شیرین تو جام لبهایت چرا آب از سرابم میدهد چرخ گردون با تو هست و من به دنبال توام چرخ گردون گرد غم هاے تو تابم میدهد جاده ناهموار و شب تاریک و من شبگرد ڪور تڪسوار آرزوها ڪے رڪابم میدهد؟ دل بریدم از تو و دارم غم بے مهرے ات این غم بے مهریت چشم پر آبم میدهد دل درون سینه از نامهربانے ها شڪست لاله ام داغ غمت غمهاے نابم مے دهد
کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من؟ کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟ کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟ کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟ تمام شهر در جشن تماشای تو حاضر شد تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟ مرا از جمع خاطرخواه ها منها کن ای حوا تو را کافیست آدم هرچه بار آمد به غیر از من
شعر یعنے ڪه دو چشمت بشود مال خودم جزء دارایے این دفتر و اموال خودم شعر یعنے بنشینے غزلے در غزلم تا ببینم شده اے حافظ در فال خودم آتشے در تن این قافیه بر پا بڪنی با ردیفے بشوے باعث جنجال خودم مثل هر ساله تو پایان زمستان برسی چشمهایت بشود مژده ے امسال خودم وقت تحویل زمان چرت زمین پاره شود سمت بیدارے در احسن الاحوال خودم ڪوچه باغ غزلت را تو به نامم بزنی شعر یعنے ڪه دو چشمت بشود مال خودم
‌بین خودمان بماند من هنوز به دست های تو ایمان دارم... | |
منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم منم و حسرتِ یلدا و غزلخوانیِ عشق شعرِ من وردِ لبِ یار...ولی میخندم منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم «نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست» همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم... منم آن شاعرِ دلخون که فقط وقفِ تو شد و ندید از تو جز آزار...ولی میخندم هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان آه! ، انگار نه انگار... ولی میخندم این جنون نیست که با دست تو ای هستیِ من! پا نهادم به سرِ دار ولی میخندم .....
از این به بعد اگر بی بهانه گریه کنم به من نخند و نگو مخفیانه گریه کنم همان ترانه که با هم به خنده می خواندیم زمان آن شده با آن ترانه گریه کنم زمانه خواست که دود از سرم بلند شود زمانه خواست ته قهوه خانه گریه کنم تمام عمر به ساز زمانه رقصیدم بگو چگونه به ساز زمانه گریه کنم؟ تو در مقابل و ایمان و عقل پشت سرم مرددم چه کنم در میانه گریه کنم؟ تو را فقط برسانم به خانه ات.. خود را سریعتر برسانم به خانه گریه کنم...
اینکه هر سو می‌کشم با خود نه پنداری تن است  گور گردان است و در او آرزو‌های من است... .