eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
. بی تعلّل باز شد از هم گره پشتِ گره تا که مادر سفرۂ موسی بن جعفر نذر کرد..! 🌹🍃🌹
نگفته‌ایم و ندانی که چیست در دلِ ما کفایت است بدانی که بی تو آشوب است :)🌪 -صادق علیزاده
دیدمش گفتم منم اما چرا نشناخت او گفتمش:جانا، منم!رویای رویاهای تو آنکه روزی در برت،از جان شیرینش گذشت جار رسوایی زدی رویای رویا درگذشت رفتمت از کوی تو،با یک دل ماتم زده حال دیدی حال من،با یک نگاه سرزده عهد و پیمان بسته بودی زیر پا انداختی آنچنان در خود شکستم،دیدی و نشناختی من همانی ام که گفتی چشم تو جامم شده عشقت ای جان، اعتبار هستی ونامم شده بودنت روحم شده،این بود، ورد هر شبت من که جان میدادمت،با یک اشارت از لبت راستی آن شب چه شد،؟گفتی بیا وقت قرار با چه حالی آمدم، با حالتی آشفته،، زار آمدم اما، نبودی ! نه چرا یک نامه بود  نامه ت هوش از سر وجان و وجود من ربود وعده ی دیدار ما در آخرت،رفتم همین ! دیده بودی ریزش کوه ،حالم من هم شد چنین بعد آن شب، روزهایم تا ابد پاییز شد  درد از چشمان من بیرون زده، سر ریز شد آرزوهای قشنگم یک به یک مدفون شدند حال میدانم، چرا دلداده ها مجنون شدند کاشکی امروز هم ،اصلا نمی دیدم تو را باز دردم تازه شد ،گفتم منم،گفتی شما؟؟ نازبانو#  
🕊 باز دوباره با نگاهت این دل من زیر و رو شد باز سر کلاس قلبم درس عاشقی شروع شد..💔 🍁‌‌
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون "باد" به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت "بال" تنها غم غربت به پرستو ها داد اینکه "مردم" نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که "یاران" ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد فاضل-نظری#  
✨ ای عشق سر بزن به دل سنگ من که گاه روید ز سنگ فرش خیابان جوانه ای ♥️
یک نفر باید که باشد تا دلِ من دل شود یا برای شعر گفتن، اندکی مایل شود یک نفر باید که باشد صاحبِ آغوش و مِهر تا که روحِ کوچه گَردم، عاشقِ منزل شود باید از موجِ نگاهش جنبشی آید به قلب کشتیِ احساس هایم راهیِ ساحل شود یک نفر باید بخندد مثلِ گُل هر صبحگاه تا نسیمِ خنده هایش حلِّ هر مشکل شود یک نفر کافی است تا حرفِ دلم را بشنود با حضورش این دلِ دیوانه هم عاقل شود یک نفر باید بکارد بذرِ یک پیوند را تا که سیبِ مهربانی کم کَمَک حاصل شود یک نفر، تنها و تنها یک نفر با خنده اش می تواند مثلِ جان در جسمِ من داخل شود یک نفر از جنسِ پاکِ سوره های زندگی باید از سمتِ خدا بر قلبِ من نازل شود تا که بعد از آن به یُمنِ بودنِ آن بهترین این دلِ تنها به یک آرامشی نایل شود.
عصا می کارم اما جز تبر چیزی نمیروید سلامم را سوالم را جوابی کس نمیگوید نظافت کل ایمان رفیقانم شده اما کسی غیر از گناهم با زبان خود نمیشوید مشام شهر سرگرم است با بوی ریاکاری زمانه بد شده دیگر کسی گل هم نمیبوید غبار منفعت تاریک کرد آیینه هامان را کسی مضمون فاخر در غزل دیگر نمیجوید حصار عقل مانع شد کسی از حال عاشق ها نمی‌گوید ولی دیوانه از دیوانه می‌گوید
سلطانِ فَری گر که نبودش همه سالی حامی،دلِ قرمز شده بی پول حلالی در حسرت یک جام همی سوخته و هنوزم لنگی بشود لنگ بشوید در و قالی
نسیمِ صبح مگر می‌وزد ز جانبِ دوست؟ که مهربانی‌اش از جنسِ مهربانیِ اوست فضای سینه می‌انبارم از هوای سحر مگر نه هر چه که از دوست می‌رسد نیکوست؟! کدام تا بنمایند روی ماهش را مدام آینه و آب را بگو و مگوست نمازِ عشق که بی قبله می‌گذارندش دو رکعت‌است و ز خونش به جای آب وضوست شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا هوای بستر و بالین هنوز وسوسه‌بوست چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست به هر طرف که کنم رو جز او نمی‌بینم جهانش آینه‌گردانِ جلوه از همه سوست عجب چه می‌کنی از عشقِ دوست در دلِ من که گاه ناب‌ترین باده در شکسته‌سبوست!
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم گر تفنگی برسانند به من، نامردم تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم! -زهرا شعبانی
كمیِ فاصله‌ها شاخص نزديكی نيست! مـن كنارت، به موازاتِ تو ترسيم شدم
نه انصافا تو جای من اگر بودی چه میکردی؟ سری بر بالشی تا صبح تر بودی چه میکردی؟ امان از خاطرات هر شب و یک صندلی خالی دو فنجان قهوه ، اما یک نفر بودی چه میکردی؟ به دستت روزنامه ، دوره میکردی خبرها را ولی از او که رفته بی خبر بودی چه میکردی؟ غریبه بود اگر با پلک‌هایت خواب مثل من رفیق قرص‌های بی اثر بودی چه میکردی؟ نگو کاری نمیکردم، خودآزاری نمیکردم اگر از سایه ات سرخورده تر بودی چه میکردی؟ غزل‌خواندی‌وگفتی‌سوخت‌جانم،این‌که‌چیزی‌نیست اگر یک عمر چون من شعله ور بودی چه میکردی؟ -شهراد میدری
ناز با لحن زیر و بم داری باز گفتی که دوستم داری از سر سادگی ندانستم سر جور و سر ستم داری تو بیا و سر از تنم بردار بیش از این، حق به گردنم داری من سراسیمه می‌شوم تو بخند تا تو داری مرا، چه غم داری؟ راستی چیز حیرت‌انگیزیست این دل آدمی ... تو هم داری؟
تـادلم‌غافل‌ازآقـــا‌مـیشود😔پاۍمـن‌ســوۍگــنـه‌وامـيشـود😔 تـامـرانفـسـم‌بـه‌ذلـت‌مـيکـشـد مـهـدۍزهـراخجـالـت‌مـيـکشـد کـارمـن‌تـنـهـادل‌آزردن‌شــده کـارمـولـاخـون‌دل‌خـوردن‌شــده روزوشــب‌گويـم‌بـه‌خـود‌بـاواهــمــه مــن‌چـه‌کـردم‌بــاعــزيــزفـاطـمـه😔 🤲🏻🕊
خدایا من دلی بیمار دارم به جانم آتشی تکرار دارم خدایا آمدم بر درگهِ تو تو میدانی غمِ بسیار دارم چه خوش اقبال بودم من خدایا که با تو وعده ی دیدار دارم پناهم ده تو را جانِ حسینت من امشب با تو خیلی کار دارم دلم قرص است دائم در کنارم که مثلِ تو گلی بی خار دار دارم به دامِ نفسِ اماره اسیرم سرا پا سوءِ در رفتار دارم تو گر این بنده را از در برانی چه امیدی من از اغیار دارم چه خوشبختم که من مثل تو مولا خدای خالق و قهار دارم ز درگاهت مرانی این گدا را که حُبِ حیدر کرار دارم به حق و آبروی او ببخشا که امشب دیده‌ای خونبار دارم پناهم گشته سلطان خراسان ز لطفش دیده‌ای بیدار دارم! 🔸شاعر:
حافظ غزلیات هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا اگرت میل لب جوی و تماشا باشد چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
•°🌱 وا می‌کند بر روی ما... بُن‌بَست‌ها را بـاب‌الحوائج شد بگـیرد دسـت‌ها را
🌺🌹🥀 🥀السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🥀 🌹زمان به وقت عاشقی به وقت امام رضا علیه السلام 🌹 حرمت خیلی خشگله آقا بایدم باشه اینجا ایرونه اینجا هرکی که ازشما باشه بی ضریح وحرم نمیمونه من که اینجا گدانمیبینم همه دارا میان به درگاهت شک ندارم گرفتن این مردم حاجتاشونو تو قدمگاهت ازکنیزت یه نامه آوردم ازخودم هم یه چن تایی کفتر مادرم خیلی دوستون داره ولی آقاخودم یه کم بیشتر مادرم آخرای دنیاشه دیگه ازجاش نمیتونه پاشه اگه دارو میخوای بدی لطفا واسه زانوی مادرم باشه نمیتونه بیاد دیگه پیره دلش اما هنوزپیشت گیره دیدم آخه یه وقتایی میره دامن خواهرت رو میگیره من هنوزم شبیه دیروزم اینو اشکم بهم نشون داده مردکه گریه نمیکنه لابد شعرتون بغضمو تکون داده 😭دلتنگم دلتنگ حرمت آقا پناهم بده 😭 😔کاش کبوتر حرمت بودم 😔 🌺🌹🥀
من به این معجزه ، این موی تو ایمان دارم این کمنــد و سرگیســـوی تو ایمان دارم سِــحر چشمان تو و نیل غمم رو در رو من به آرامش و جـــادوی تو ایمان دارم ضامن بی کسی ام باش تو در دشت بلا من به این دیده ی آهوی تو ایمان دارم رفت از دست دلم ، باز کن آن آغوشت من به سیمین برِ دلجوی تو ایمان دارم پَر پروانه ی هوشم ، شده زخمی ای گل! من به این عطر تن و بوی تو ایمان دارم سالهـــا معتکف دیر تو بودم از عشق من به لطف ونظرت، خوی تو ایمان دارم "سایه ام" رو به عدم ، ماهک من دور مشو من به چشمان پُر از سوی تو ایمان دارم
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم تا من و شما که تویی تویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی نهادم اینه ای پیش روی اینه ات جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی..
به رگ و ریشهٔ زخمی تنم دست نزن روز و شب را به تب خاطره پیوست نزن اینقدر جاده به یک کوچه بن‌بست نزن حرف معشوق اگر نیست، اگر هست، نزن با من از عشق نگو، دست مریزاد رفیق سمت من باز نکن پای خیابان‌ها را طاقتش نیست جگر،تیزی دندان‌ها را من نشستم به دعا داغ بیابان‌ها را دور کن از منِ آتشکده ، باران‌ها را دور کن حادثه را، خانه‌ات آباد رفیق منم آن سینه که گم کرده گلوبندش را شعر نابی که فرو ریخته هر بندش را مثل من فاجعه‌ای نیست همانندش را برده از یاد لبم، چهره‌ی لبخندش را بعد سی سال مرا برده‌ای از یاد رفیق؟ بعد سی سال نخوابیدن و بیدار شدن بعد سی سال به روی خودم آوار شدن بعد سی سال به بی‌راهه گرفتار شدن بعد سی سال قسم خوردن و انکار شدن بعد سی سال دلم از نفس افتاد رفیق بعد سی سال به شعر و غزل آمیختنم بعد سی سال عرق پشت غزل ریختنم بعد سی سال به تن شعله برانگیختنم بعد سی سال غزلِ محض، خودآویختنم من بریدم، تو ولی، عاقبتت شاد رفیق قاب کردم به تن خالی دیوار تورا برده‌ام دست به آرایش انکار تورا می‌نشینم به غم خاطره هربار تورا چقدر بوسه زدم بر لب سیگار تو را رفتنت کار به دستان دلم داد رفیق بعد تو بین دل و عقل زمینگیر شدم که تو رفتی و پس از ثانیه‌ای پیر شدم رو به آوار خودم باز سرازیر شدم عاقبت پای تو و عشق تو تکفیر شدم عشق حلقوم مرا بسته به فریاد رفیق غم به من خویش‌تر از دکمه‌ی هر پیرهن است تن مجروح خودم زیر قدم‌های من است عشق بعد از تو به خود شعله برافروختن است ذوق ‌من ،بعد تو در تاب و تبِ سوختن است میرود زندگی‌ام بعد تو بر باد رفیق
ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
شاعران در روز آرامند تا مغرب ولی... شب به جایش تا سحر بلبل زبانی میکنند
نیمه شب ها شاعریم از صبح تا شب کارگر ای خدا حالِ چپ اندر قیچیِ ما را نگر روزها در فکر نان و شب ردیف و قافیه سوخت از اینقدر کارِ بی امان پا تا به سر یاصاحب صبر