eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گنهکار نوشت: دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید . گلدسـته نوشت: در آفـتاب حشــر که از آن گریز نیست ما را بس است سـایه گلدسته های تو . جوان نوشت: یک جوان حاجتش این بود:که زن میخواهم رفت...تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت . شاه نوشت: صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود یار ما باشد اگر شاه خراسان بهتر است . ضامن نوشت: ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است . دلتنگ نوشت: خوب یا بد، هرچه باشد، عیبِ دلتنگی ست این من به هرکس میرود مشهد، حسادت میکنم . بی پناه نوشت: زائری بارانی ام آقا به دادم میرسی؟ بی پناهم، خسته ام، تنها؛ به دادم میرسی؟ . امـید نوشت: نیاز بر کـه بیارم تو حاجــتی تو نـیازی امــید بر کـه ببنـدم تو آرزو تو امــیدی . مرگ نوشت: تو خودت خواسته ای داروندارم باشی لحظه مــرگ بیایی و کــنارم باشی بدهکار نوشت: ﻣﻦ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺑﺎﺯ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﻄﻠﺒﯽ؟ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﯽ! باب الرضا نوشت: این بلا تکلیفی اش ارثیه کرب و بلاست یک طرف باب الرضا و یک طرف باب الجواد . عفو نوشت: صـدها هـزار نامه ی آلوده از گـناه با یک نــگه عــفو تو تطهیر میشود . آهو نوشت: سوال می کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است . پابوس نوشت: بهتر از اين؟ كه كسی لحظه ي پابوسی تو نفس آخر خود را بكِشد پا نشود کربلا نوشت: من هوای تو را به سر دارم تو هوای دلِ مرا داری یکی از اهل کربلا می گفت :خوش به حالت امام رضا داری . فقیر نوشت: فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای تو ام نیست هیچ دست آویز . دلخسته نوشت: به خراسان ببری یا نبری حرفی نیست تو نگیر از منِ دلخسته "رضا گفتن" را . طعمه نوشت: آخر به عشق اینکه خودت ضامنم شوی یک شب به عمد طعمه صیاد میشوم
دل را سپرده‌ایم به عشقش که قرن‌هاست بنیان‌گذارِ وحدتِ دل‌ها محمد است...
زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!
زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است
كعبه آغشته ست امشب در خودش بوي تو را ماه مي ميرد ببيند لحظه اي روي تو را آن قدر آيينه ها را خيره ي خود كرده اي كه نشان داده ست هر سبابه اي سوي تو را هيچ حسي در نماز تو به غير از عشق نيست تيغ ها بگذار بشكافند زانوي تو را هيچ دريايي به قدر وسعت قلب تو نيست هيچ كوهي هم ندارد زور بازوي تورا هيچ اندوهي به غير از غصه ي زهرا مگر مي تواند خم كند يك لحظه ابروي تورا كاش يك روزي بيايد سمت آبادي ما آن نسيمي كه پريشان كرد گيسوي تورا بي گمان عطر بهشت و كوچه هايش را گرفت اولين دستي كه آمد شانه زد موي تو را عشق مي نوشيم در هر بيت با نام علي مست مي رقصيم و مي خوانيم هوهوي تو را
🍃🌹❤️ كيستی ای كسی كه به هم زد خلق تو نظم هر دو جهان را شوق نامت به حركت در آورد در دلم كوه آتشفشان را آه...وصف تو شعر است و شور است ، مثل كوهی كه سنگ صبور است چشم هايت دو تنگ بلور است ، بيخود از خود نكن ماهيان را مثل ماهی كه در آبگيري ، زمزم چشمه ای در كويری بهترين اتفاق غديری ، سروری كن زمين و زمان را چيزي از روشنی كم نداري ، روي بال ملاﺌك سواری مثل يك نور دنباله داری ، غرق خود كرده ای ی آسمان را چشم ما محو انگشتر تو، ما گدايان پشت در تو فكر يك جرعه از ساغر تو از تن ما رها كرده جان را رفته تا عرش دست تو بالا ، عطر لبيك پيچيده هر جا ايستاده خدا به تماشا اين غزل آبی بيكران را ياد تو شدت هر علاقه ، جاریِ شهد نهج البلاغه ای كه با ياعلی گفتن من نام تو كرده خوشبو دهان را □ نيستي و جهان غرق آه است ، چشم هاي يتيمان به راه است كاش اين جمعه قسمت كند عشق در دل كوچه ها بوی نان را... 💠
نزدیک غروب هیجان‌آور کوچه من باز به شوق تو نشستم سر کوچه گل‌های سر روسری‌ات مثل همیشه زنبور عسل ریخته سرتاسر کوچه از دوختن چشم قشنگت به زمین است نقشی که چنین حک شده در باور کوچه اینگونه نگین در همه‌ی عمر ندیدم اینقدر برازنده بر انگشتر کوچه «گل در برو می در کف و معشوق...» خدایا من مست غزلخوانی سکرآور کوچه لب تر کن تا ور بکشد پاشنه‌اش را بی واهمه یکبار دگر قیصر کوچه من کشته‌ی این عشقم و باید بگذارند فردای جهان نام مرا برسر کوچه
نزدیک غروب هیجان‌آور کوچه من باز به شوق تو نشستم سر کوچه گل‌های سر روسری‌ات مثل همیشه زنبور عسل ریخته سرتاسر کوچه از دوختن چشم قشنگت به زمین است نقشی که چنین حک شده در باور کوچه اینگونه نگین در همه‌ی عمر ندیدم اینقدر برازنده بر انگشتر کوچه «گل در برو می در کف و معشوق...» خدایا من مست غزلخوانی سکرآور کوچه لب تر کن تا ور بکشد پاشنه‌اش را بی واهمه یکبار دگر قیصر کوچه من کشته‌ی این عشقم و باید بگذارند فردای جهان نام مرا برسر کوچه
مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود این دل شکستن تو برایم قشنگ بود    رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود ماه شب چهاردهی که تصاحبت چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی من : کشوری که با همه در حال جنگ بود با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...
بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها این آتش عشق است که افتاده به جان ها در حیرت چشم تو و ابروی تو ماندند- انگشت به دندان همه ی تیر و کمان ها زانو زده در پای بزرگی تو انگار الوند و دماوند و سهند و سبلان ها بی تابم و بی تابی من شهره ی شهر است نگذار فروکش بکند این هیجان ها آن قدر دل تنگ مرا ضرب خودت کن تا گوش فلک کر شود از این ضربان ها من با تو غزل می شوم و شعرترینم ای علت بی چون و چرای فوران ها تو کیستی ای عشق ! که بانام توسکه ست بازار تمام شعرا ، مرثیه خوان ها تا لحظه ی رویایی دیدار تو ای خوب من خون به جوش آمده ام در شریان ها ای کاش ببندی چمدان سفرت را این جمعه بیفتد به تو چشم نگران ها
زائری بارانی‌ام، آقا! به دادم می‌رسی؟ بی‌پناهم، خسته‌ام، تنها! به دادم می‌رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی‌ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می‌رسی؟ از کبوترها که می‌پرسم نشانم می‌دهند گنبد و گلدسته‌هایت را، به دادم می‌رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم، لبالب تشنگی پهنهٔ آبی‌ترین دریا! به دادم می‌رسی؟ ماه نورانیِ شب‌های سیاه عمر من! ماه من، ای ماه من! آیا به دادم می‌رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته‌ام هشتمین دردانهٔ زهرا! به دادم می‌رسی؟ باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد، آقا... به دادم می‌رسی؟
در خواب هم ای کوفه نمی بینی از این پس اللهُ احد از نفس ماه بریزد دیگر سر این کوچه کسی نیست که هر شب بارانی از الماس ته چاه بریزد یک خاطره مانده ست از آن چاه و از آن ماه از غربت شب های تو اما خبری نیست تا بوی کباب از جگر کوچه بلند است از نان و رطب های تو مولا خبری نیست شوق ملکوت از ته چشمان تو پیداست ای آینه ی حک شده بر سینه ی محراب در عرش محمد(ص) به تماشای تو برخاست ای واشده فرق تو در آیینه ی محراب بعد از تو کسی نیست که با پُشته ی نانش آرام بیاید درِ هرخانه شبانه در دست یتیمان جهان کاسه ی صبر است «ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه » هر شعر که در وصف تو خواندیم و شنیدیم هرجرعه بنام تو شرابی ازلی بود تاهست علی هست و علی هست و علی هست تا بود علی بود و علی بود و علی بود...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بند آمده در حسرت وصف تو زبان هـــا این آتش عشق است که افتاده به جــان ها در حیرت چشم تو و ابروی تو ماندند انگشت به دندان همه ی تیر و کــمان ها زانو زده در پای بزرگی تو ای کوه! الوند و دماوند و سهند و سبلان ها بی تابم و بی تابی من شُهره ی شهر است نگذار فروکش بکند این هیجان ها آن قدر دلِ تنگ مرا ضربِ خودت کن تا گوش فلک کر شود از این ضربان ها من با تو غزل می شوم و شعرترینم ای علت بی چون و چرای فــــوران ها تو کیستی ای عشق! که با نام توسکه ست بازار تمام شعرا، مرثیه خـــوان ها تا لحظه ی رویایی دیدار تو ای خــوب! من خونِ به جوش آمده ام در شـریان ها ای کاش ببندی چمدان سفـرت را این جمعه بیفتد به تو چشم نگـــران ها
💚🍃 مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود این دل شکستن تو برایم قشنگ بود    رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود ماه شب چهاردهی که تصاحبت چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی من : کشوری که با همه در حال جنگ بود با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم چشم امّید به فردای فلسطین داریم قدس از سیطرۀ کفر رها می‌گردد عاقبت حاجتِ مظلوم، روا می‌گردد آفتاب از پس این ابر برون می‌آید نوبت عاشقی و فصل جنون می‌آید قدس آزادترین شهر جهان خواهد شد «نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد» خنجر از پشت زدن حیله و ترفند شماست قبلۀ اول عشق است که در بند شماست بهراسید که مهدی ز سفر می‌آید صبرِ ایوبیِ این قوم به سر می‌آید خالی از عاطفه‌اید و تُهی از احساسید بهراسید شمایی که خدانشناسید بهراسید از این آه که دامنگیر است به خود آیید که فردای قیامت دیر است نحس در طالعتان است که قابیل شوید حقتان است گرفتار ابابیل شوید گرچه ابری‌ست هوا و شبمان تاریک است اندکی صبر عزیزان! که سحر نزدیک است می‌رسد جمعۀ موعود و سواری از راه «هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله»
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
دل شعلهٔ عشق آتشین شعر است شاعر همه عمر در کمین شعر است باید که غزل شوی و سر بگذاری بر سینهٔ من که سرزمین شعر است
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دل شعلهٔ عشق آتشین شعر است شاعر همه عمر در کمین شعر است باید که غزل شوی و سر بگذاری بر سینهٔ من که سرزمین شعر است ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست فتنه ها افتاده بین روسری های سرت خون به پا کردی ، ببین! دعوا سر موهای توست کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر لشکری آماده پشت برج و باروهای توست شهر را دارد به هم می ریزد امشب، جمع کن سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان و برقص زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست                                    
رویای سپید قوی من را بردی زیبایی آرزوی من را بردی من بچه خوب و سر به راهی بودم ای عشق ، تو آبروی من را بردی
با دیدن تو تار شده چشمانم هر ثانیه بیمار شده چشمانم از بس که برات شعله روشن کرده دهقان فداکار شده چشمانم
رباعی باران شده بر کویر جاری شده است در بستر هر مسیر جاری شده است دریا که نه... خود هزار اقیانوس است این چشمه که در غدیر جاری شده است