از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار
این رازها که ما به دل شب سپردهایم
#صائب_تبريزی
@abadiyesher
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانش
#صائب_تبریزی 💚
@abadiyesher
زلف معنبر تو به صد جان برابرست
این مصرعِ بلند، به دیوان برابرست
غافل ز عزتِ دل صد چاک ما مشو
سیپارهایست اینَکه به قرآن برابرست
#صائب_تبریزی💚
یوسف سیمین بدن را تاب این زنجیر نیست
باز کن ای سنگدل بند قبای خویش را
#صائب_تبریزی💚
چون سیاهی شد ز مو، هشیار میباید شدن
صبح چون روشن شود بیدار میباید شدن
#صائب_تبریزی
ز برگریزِ خزان، پای ما نمیلغزد
که در ثبات قدم سروِ این خیابانیم
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
ز نامردان علاج درد خود جُستن بدان مانَد
که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقربها!
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟
که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
ما را بهشت نقد ،تماشای دلبر است
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
کو حوصلهی دیدن و کو چَشمِ تماشا
گیرم که نقاب از گلِ روی تُو بَر اُفتاد
اندیشهی معشوق نگهبانِ خیال است
عاشـق نتوانـد به خیالِ دگـر افتاد...
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
یکبار بیخبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریات چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی
هر شکستی که به هرکس برسد از خویش است
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار میماند بهجا
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
سپرد جا به تو هر کس ز بزم بیرون رفت
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست
#صائب_تبریزی💚
@abadiyesher
ز قید خط و زلف، امید نجات هست بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم…
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشم من خرابِ دل و دل خراب چشم
#صائب_تبریزی💚
@abadiyesher
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب از این رخنه جهاندیم و گذشتیم
چون ابر بهار آنچه از این بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم
چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم
گر قسمت ما باده و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم
کردیم عنانداری دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم
در رشته کشیدند دگرها گهر جان
ما این عرق از جبهه فشاندیم و گذشتیم
هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند
خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم
یک صید از این دشت به فتراک نبستیم
چون مهر همین تیغ رساندیم و گذشتیم
هر چند که در مدّ نظر بود دو عالم
یک حرف از این صفحه نخواندیم و گذشتیم
فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم
صد تلخ چشیدیم ز هر بیمزه صائب
تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
اندیشه معشوق نگهبان خیال است
عاشق نتواند به خیال دگر اُفتد ...
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
مانند سبزهای که برویَد به زیر سنگ
آگه نشد کسی ز خزان و بهار من
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامهبری نیست مرا
#صائب_تبریزی
@abadiyesher
گر وانمیکنی گرهای خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
#صائب_تبریزی
@abadiyesher