eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از صبح پرده سوز، خدایا نگاه دار این رازها که ما به دل شب سپرده‌ایم @abadiyesher
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است رحم است به چشمی که نگردد نگرانش 💚 @abadiyesher
زلف معنبر تو به صد جان برابرست این مصرعِ بلند، به دیوان برابرست غافل ز عزتِ دل صد چاک ما مشو سی‌پاره‌ای‌ست اینَ‌که به قرآن برابرست 💚
سخن رسید به نعت رسول حق صائب ببوس خاک ادب را که جای درویشی است
یوسف سیمین بدن را تاب این زنجیر نیست باز کن ای سنگدل بند قبای خویش را 💚
چون سیاهی شد ز مو، هشیار می‌باید شدن صبح چون روشن شود بیدار می‌باید شدن
ز برگ‌ریزِ خزان، پای ما نمی‌لغزد که در ثبات قدم سروِ این خیابانیم @abadiyesher
‌چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو من و از دور تماشای تماشایی تو @abadiyesher
ز نامردان علاج درد خود جُستن بدان مانَد که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقرب‌‌ها! @abadiyesher
چگونه زان گل رعنا دو چشم بردارم؟ که هم بهار نگاه است و هم خزان نگاه @abadiyesher
ما را بهشت نقد ،تماشای دلبر است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ @abadiyesher
کو حوصله‌ی دیدن و کو چَشمِ تماشا گیرم که نقاب از گلِ روی تُو بَر اُفتاد اندیشه‌ی معشوق نگهبانِ خیال است عاشـق نتوانـد به خیالِ دگـر افتاد... @abadiyesher
یک‌بار بی‌خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوری‌ات چو شام غریبان گرفته‌ایم از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغوش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست ای سنگدل به صائب شیرین‌سخن درآ @abadiyesher
شیشه نزدیک‌تر از سنگ ندارد خویشی ‏هر شکستی که به هرکس برسد ‏از خویش است @abadiyesher
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به‌جا @abadiyesher
سپرد جا به تو هر کس ز بزم بیرون رفت تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست 💚 @abadiyesher
ز قید خط و زلف، امید نجات هست بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم… @abadiyesher
از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه شد چشم من خرابِ دل و دل خراب چشم 💚 @abadiyesher
- سبز سازم خار اگر در زیر پا باشد مرا... '! @abadiyesher
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم ما مرکب از این رخنه جهاندیم و گذشتیم چون ابر بهار آنچه از این بحر گرفتیم در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک آزار به موری نرساندیم و گذشتیم گر قسمت ما باده و گر خون جگر بود ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم کردیم عنانداری دل تا دم آخر گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم در رشته کشیدند دگرها گهر جان ما این عرق از جبهه فشاندیم و گذشتیم هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم یک صید از این دشت به فتراک نبستیم چون مهر همین تیغ رساندیم و گذشتیم هر چند که در مدّ نظر بود دو عالم یک حرف از این صفحه نخواندیم و گذشتیم فریاد که از کوتهی بازوی اقبال دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم صد تلخ چشیدیم ز هر بی‌مزه صائب تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم @abadiyesher
اندیشه معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر اُفتد ... @abadiyesher
مانند سبزه‌ای که برویَد به زیر سنگ آگه نشد کسی ز خزان و بهار من @abadiyesher
عالم پر است از تو و خالی‌ است جای تو... @abadiyesher
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم چه کنم، جز دل خود نامه‌بری نیست مرا @abadiyesher
گر وانمی‌کنی گره‌ای خود گره مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست @abadiyesher