eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
48 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آنکس که شد دلبند تو ، کی میرهد از بند تو آشفته گردد حال دل ، با فتنه ی لبخند تو برگرد تو پروانه سان ، گردم اگر سوزد پرم منعم نکن از عشق خود ، سودی ندارد پند تو لب را چه گویم مختصر ، کندویی ازشهد و شکر با بوسه ای کام و دهن ، شیرین شود از قند تو گفتم خریدارش تویی ، گرمای بازارش تویی حقّا روا باشد دهد ، جان برسر سوگند تو هر لحظه با سنبل رخان ، خلوت نشینی میکنی گویی روایت میکنم، از زلف میخک بند تو باید تو را زندان کنم، همچون زلیخا زین سبب از خواهشم داری حذر، دل شد گلایه مند تو “نسرین” حذر از دیده کن هر دم فریبت میدهد سازد تو را سوزد تو را از ریشه تا آوند تو
امروز نشسته باز باران بر خاک تا خیس کند زمینمان را ؛ بی باک آن غنچه ی صبح باز شد؛ اما حیف باران زده بر زمین و دل ها ناپاک
به دلیلی که مرا جرئت اقرار نبود گفته بودم که دلم در گرو یار ‌‌نبود منکر رابطه با شعر و غزلواره شدم چاره‌‌ ی‌پچ پچ‌ مردم به‌ جز انکار نبود اعتبار سخنم بر سرِ باور ننشست هر دری را‌ که زدم هیچ‌ خریدار نبود می گرفتم همه‌ ی پنجره‌ ها را به گواه در پس ِکوچه اگر وعده ی دیدار نبود نور امید به چشمم‌نرسد دوره‌ی‌ حصر ورنه در دور و برم‌ این همه‌دیوار نبود چه‌ بد افتاد شبی لرزه به اندام وطن خشتی از ارگ بم و بستر آثار نبود غصه از اوج غم و درد زیاداست ولی قصه یِ زندگی ام ‌ قابل اظهار نبود
بسی گلها به کوه وبیشه دارم هزاران راز در اندیشه دارم کنار جویبارم هست پونه شدم درفصلها فصلی نمونه ببین در میوه هایم بوی من را انار و سیب و به آلوی من را درخت سیب سرخم را بیینی زهرشاخه دو صد میوه بچینی غزالان را ببین بر من مریدند یقین دارم که ازدستت رمیدند نگاهی گر کنی بر چشمه هایم گواهی میدهی  قرب و بقایم نظر کن فصل من را  آبشاری شود سرریز خود در جویباری ز کوه و دره ها کبک خرامان به سوی چشمه ها گشته شتابان خزان برگو زخود اینک چه داری شدند ازتو چرا مردم فراری؟ مزن طعنه که من زیبا بهارم بگو اینک زخود من شرمسارم نصیحت می کنم ای فصل پائیز تو از تعریف بیهوده بپرهیز بگو ای دختر پاییز نسرین بهاران کام من را کرده شیرین  
برگرد دلم زغصه ها لبریز است درگیر غروب تلخ این پاییز است چون برگ فتاده زیر شلاق تگرگ هرروز به دل حمله صدچنگیز است
آمدی تا که بھارم، همه پاییز کنی ؟ یعنی از غصه، دلِ غمزده لبریز کنی ؟ حاصل آنهمه صبرانه ی دل چیست بگو؟ که بیائی و بهارش همه پائیز کنی؟ گفته بودی که پریشانی دل کار تو نیست نکند در عوضش، سینه غم انگیز کنی مدتی چشم به راه تو زمان گم کردم! تا که چاقوی زبان را به دلم تیز کنی؟! دگر از عشق محّبت بخدا لاف نزن وقت آن است که از شائبه پرهیز کنی مولوی چونکه مراد دل (نسرین) باشد یادشمس غزلِ دوست به تبریز کنی
به دلیلی که مرا جرئت اقرار نبود گفته بودم که دلم در گرو یار ‌‌نبود منکر رابطه با شعر و غزلواره شدم چاره‌‌ ی‌پچ پچ‌ مردم به‌ جز انکار نبود اعتبار سخنم بر سرِ باور ننشست هر دری را‌ که زدم هیچ‌ خریدار نبود می گرفتم همه‌ ی پنجره‌ ها را به گواه در پس ِکوچه اگر وعده ی دیدار نبود نور امید به چشمم‌نرسد دوره‌ی‌ حصر ورنه در دور و برم‌ این همه‌دیوار نبود چه‌ بد افتاد شبی لرزه به اندام وطن خشتی از ارگ بم و بستر آثار نبود غصه از اوج غم و درد زیاداست ولی قصه یِ زندگی ام ‌ قابل اظهار نبود
دختر حافظ برایت شعر ناب آورده ام یک بغل گلواژه با طعم شراب آورده ام باز کن در را به رویم ساز خوشبختی بزن دست خط بخشش روز حساب آورده ام ازهمان روزی که رفت اندیشه ها بالای دار یک قناری بغض از درد وعذاب آورده ام دختر حافظ من از دیر مغان شهرتان شعله شعله سوختم حال خراب آورده ام جاده ها ساز مخالف میزنند امّا هنوز من برای تو سوال بی جواب آورده ام راستی دیر آمدی باران گرفت، عاشق شدم بی تو ایمان به الفبای شراب آورده ام  
بسی گلها به کوه وبیشه دارم هزاران راز در اندیشه دارم کنار جویبارم هست پونه شدم درفصلها فصلی نمونه ببین در میوه هایم بوی من را انار و سیب و به آلوی من را درخت سیب سرخم را بیینی زهرشاخه دو صد میوه بچینی غزالان را ببین بر من مریدند یقین دارم که ازدستت رمیدند نگاهی گر کنی بر چشمه هایم گواهی میدهی  قرب و بقایم نظر کن فصل من را  آبشاری شود سرریز خود در جویباری ز کوه و دره ها کبک خرامان به سوی چشمه ها گشته شتابان خزان برگو زخود اینک چه داری شدند ازتو چرا مردم فراری؟ مزن طعنه که من زیبا بهارم بگو اینک زخود من شرمسارم نصیحت می کنم ای فصل پائیز تو از تعریف بیهوده بپرهیز بگو ای دختر پاییز نسرین بهاران کام من را کرده شیرین  
دل کیش نگاهی شده در صفحه شطرنج درمانده ز دنیای فرا مات پر از رنج تا جان ندهی گنج میسر نشود هیچ دنیاست و هرگز ندهد ساده به تو گنج  
"بعد تو با همه‌ی ثانیه‌ها درگیرم خبرت را فقط از فاصله‌ها می‌گیرم" رفتی و یاد تو در خاطره‌ام جا مانده از همین خاطره‌ها بود درآمد پیرم روزها رد شد و غم بوده فقط قسمتِ من آخر از دوری تو نیمه‌شبی می‌میرم آنچنان از همگان واهمه دارم که هنوز از خود و عشق تو و کار خدا دلگیرم نکند از منِ دلمرده برنجد دل تو که خودم باعث بی‌مهری این تقدیرم