eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من عاشقِ... لبخند و آن ابروی جلادت شدم پس این تو وُ این گردنی از موی تو باریک تر
چون برکه‌ ی یخ بسته     پر از حسرتم ای ماه ...🌙 دل بی تو چه شب های درازی      که شکسته است ...   
صحبت که جانشین نوازش نمیشود گاهی برای درد و دل آغوش لازم است...!
ما پاسخی به زخم زبان ها نمی دهیم ما را خدا برای سکوت آفریده است...
حال ِمن را فقـط آن فاضـلِ معـروف نوشت «بی "تـــو" هر لحظه مرا بیمِ فروریختن است..!»
در شهر عشق‌ورزیمان غم نداشتم لبخند بود، غصه و ماتم نداشتم هی شعر میشدی و مرا تا ته خیال می‌بردی و خلاصه غزل کم نداشتم احساس شاعرانه در وصف کوه را "آن روزها که با تو نبودم ،نداشتم" لکنت گرفته بودم و با هر اشاره‌ای جز اشک حرف بهتر و محکم نداشتم خوب است آمدی که جهان را بغل کنی دستی به وسعت همه عالم نداشتم با عطر بودنت دل من خو گرفته عشق قبل از تو آشناتر و مَحرم نداشتم
من مستقیم ختم به چشمت نمیشوم ای کاش این قَدَر که چم و خم نداشتم یک دلنوشته بودم و دور از تکلفی افسوس من که کاغذِ محرم نداشتم
سرشارم از بهار و دمی غم نداشتم گویی شکوفه زارم و ماتم نداشتم زخمیِ عشقم و به دلم کرده ای اثر همچون نگاه پاک تو همدم نداشتم من در حصار پنجره ی چشم های تو چیزی به جـز خیال دمادم نداشتم دارم امید تا که به دست آورم تو را جز این دلی قوی و مصمم نداشتم از آن زمان که محو رخ دیده ی توام کاری به کار این همه آدم نداشتم اینک بیا که با همه ی دردها هنوز چیزی برای عاشقی ام کم نداشتم
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
دلداده‌ی رهبریم و با شور و امید گوییم به هرکسی که پرسید و شنید: هستیم همه فدایی خامنه‌ای! «تا کور شود هر آن‌که نتواند دید»
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
1_2188304164.pdf
12.99M
📗 متن کامل وصیت‌نامهٔ سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی ✅ همراه با تصاویر دست‌نوشتهٔ ایشان 🌷 شادی روحشان صلوات
دل پر از حرف است اما فرصت ابراز نیست حرف اگر بیرون شود از سینه دیگر راز نیست پنجره پر میکشد تا آسمان پیش رو بال دارم در قفس اما پر پرواز نیست دستهایم‌میشود با تو قلم،دیوان عشق دفتری سرگشته ام در واژه ام‌اعجاز نیست میچکد شعر و غزل چون بارش باران و عشق رفته ای و بر لبم آهنگی از آواز نیست در قفس زنجیرم و پای عبورم بسته است خوب میدانی که دیگر مهلت آغاز نیست چشمهایت میبرد دل را به دنیای جنون چشم های ژاله مثل چشم تو غماز نیست بال و پر میکوبم و دیوار و در گریان شدند در قفس پوسیده ام راهی به بیرون باز نیست
ای غنچه های گرم دعا صبحتان بخیر ای بلبلان سر به هوا صبحتان بخیر شب رفت و چشمهای زمین غرق نور شد ای بندگان خوب خدا صبحتان بخیر
در نجف مهمــــــــان مولا بود جمع مومنین خواست آنهــــــا را کند سیرابِ جام انگبین فــــاطمه برخــاست از خوبان پذیرایی کند با شتاب آمد جلــــــــو بانوی جان ام البنین گفت بی بی جان مبـــادا باشم و دستان تو اخت باشد با سیـــــاهی یا سفیدی، نازنین! هستم اینجا خادم درگاهتان هر روز و شب جــــــان فدایت شاهبانوی زمان ماه زمین! هستی ام را داده ام در راه اهــــل بیت‌تان باز هـــــم قربانتــــــان دارایی این کمترین پس به من بسپار هر امری که داری و فقط صدر مجلس باش و کار خادم خود را ببین راستی آن مشک کــــــوثر را بده عباس من تا بگــــــــرداند به فرمــــــان امیرالمؤمنین ✒️
بیداری از یادِ من و بیدارم از یادت جانِ مرا برده‌ست آن گیسوی بر بادت گاهی اگر ماندیم دور از هم،دلم با توست اما به این دوری مکن یک‌ لحظه هم عادت @qalamhayeashegh
شاعر که نیستم؛ ولی از بخت روزگار این روز ها به درد خودم تکیه می کنم... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
"وفات‌حضرت‌ام‌البنین سلام‌الله‌‌علیها تسلیت" در منزلتت کرده همین نکته کِفایت ناموس علی هستی و همراه ولایت جان ها بفدای ادبت، مادر عباس دل های همه، منتظر لطف و عطایت 💠
یوسفانه لبخندت کشته صد زلیخا را رسته ای، رها کردی تا عروس دنیا را شاهدان بزم خون، عشوه بیشتر دارند شوق وصلشان شیدا کرد امیر دل ها را پَر شدی زپا تاسر، سویشان گرفتی پر تا کشیده ای در بر، اهل عرش اعلی را داغ شد جبینت از هرم بوسه ی خورشید سیرِ آسمان کردی ای مه جهان آرا ناله ای زد اهریمن خون تو که در میهن تازه کرد آیین کهنه ی اهورا را خواست تا بپوشاند روی ماه تو با خون از قضا رخ گلگون، کرده مست تر ما را خواست تا که آیینه، بشکند فرو ریزد تکه ها به هر سو برد، نقش روی زیبا را رفته ای و می آیی با شه اهورایی تا به گل بیارایی، روزگار فردا را ۱۲دی۱۴٠۱ 👈👈بزرگواران ویرایش شده ی سروده ی پیشین رو اینجا می ذارم اگر نظری هست بفرمایید.
گوئیا آن شب ستون آسمان افتاده بود یا که خورشید از مدار کهکشان افتاده بود ناله میزد ماه سرگردان ز غوغای زمین طالع نحسی به جان این جهان افتاده بود کربلا ی دیگری در کربلا تکرار شد قاسم ما زیر تیغ شمریان افتاده بود رقص و جولان برسر میدان مین مردانه کرد مرد میدان چون نگینی ناگهان افتاده بود فرشی از خون لحظه زیبای استقبال عرش زیر پایش سرخ تر از ارغوان افتاده بود تکیه زد سردار بی سر بر سریر عاشقی داغ جانسوزی به جان انس و جان افتاده بود ۱۴۰۰/۱۰/۱۳
نوشتن از صبح بخیر هایت حسی عاشقانه است ، صبح بخیرهایت کهنه شراب من است ، تو تکرار کن
ای زمستان گو به برفت وای بر روزت اگر بانسیم سوز تو سرما خورد آقای ما....
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست برای اهل دریا شوق بارانی نمی‌ماند
هنـوز دایـره ی چـرخ بود ، بی‌ پـرگار که طوق عشقِ تو را بر گلوی ما بستند
به حیرتم که چه سان می‌خورد به دل، تیرت تو را که هیچ نظر نیست بر نشانه‌ی خویش..
حکایت ما ، حکایت آن گندمزاری ست که سر بر شانه ی آسیابان گذاشت ؛ برای گفتن درد هایش . . .