eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن نه یار جوان نه باده صاف كهن خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور من باشم و من باشم و من باشم و من... 🪴
چه باشد عاشقی؟ «خود را به غم ها مبتلا کردن!»
باز کن  پنجره‌ی چشمت را...👀 دلِ من منتظر است...♥️ خبرِ وصلِ تو را صبح به گل‌ها گفتم...🌸 تاب از قلبِ گل و باغ برفت و خدا هم خندید "خنده‌ی مِهر خدا" بدرقه‌ی راهت باد...🪴 زندگانی بر تو نشود تنگ به لطف و کرمش و تنورِ دل پاکت پر از نانِ صفا چای خوش‌رنگِ غزل گرم و شیرین به گلِ لبخندت...😌 چاشتِ هر روز تو را صبح «خدا» قسمت کرد "شکر" یادت نرود...🤲
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت از جان شیرینم فزون است.. بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ بگفت آری، چو خواب آید، کجا خواب؟.. بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ بگفت آن گه که باشم خفته در خاک.. بگفتا گر خرامی‌ در سرایش بگفت اندازم این سر زیر پایش... 🌿
🍂 من از حوالی غصه فرار می‌کنم اما نمی‌گذاردم این درد بی‌ملاحظه تنها خسیس بود و سخی در مقابلم غم و شادی شعف معادل قطره، غمم معادل دریا چقدر سعی کنم درمیان جمع بخندم! چقدر غصۀ دل را کنم در آینه حاشا! ببین که داغ درونم هنوز زنده و تازه است! برای این‌همه دردم نبود و نیست تسلا عروسکی که نشسته به‌روی طاقچه‌، دیگر نمی‌برد دل پژمرده را به خانۀ رؤیا قدم خمیده و مویم سفید و چهره چروک است نمانده قامت رعنا نمانده صورت زیبا اگر نداد ثمر دل، گناهِ دانۀ من نیست چه انتظار ز باغی که خورده سیلی سرما؟
صاحب دلی ڪجاست ڪہ خواند بہ یڪ نڪَاه؛ در اشڪ ما، حڪایت ڪَویاے زندڪَی ...!!
در دوزخ ار خیال توام همنشین بود یاد بهشت می‌نکنم بس که جا خوش است ‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَرزد از بیمِ جُدایی اُستخوانم بند بند هر کُجا بینم فَلک سازد دو یار از هم جُدا
با یک نظر گشودی و بستی کتاب را گفتی: مبارک است ! بیاور شراب را گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته ای ؟ پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را بگذار با محاسبه حال و روز خویش آسان کنیم زحمت روز حساب را آوخ که ترس و واهمه روز واپسین از چشم مردمان نگرفته ست خواب را آیینه را ببخش که با راستگویی اش آزرده کرد خاطر عالی جناب را از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند باور نمیکنند من بی نقاب را خفاش های قلعه تاریک ذهن شهر بهتر که آرزو نکنند آفتاب را روزی یکی از این همه مظلوم در زمین می افکند به گردن ظالم طناب را
من از زمین و زمان خوردم از تو هم آری تویی که ورد لبت بوده دوستم داری چقدر مضحک و تلخ است روی قول حباب تمام زندگی ات را قمار بگذاری تمام وعده وعیدی که داده بودی حیف دروغ بود و نمانده است راه انکاری شبیه سفره ی عقدم میان مجلس ختم! میان هلهله، قرآن گرفته سر قاری چه با لباس عروسی سیاه! می آید... کنار من که نشد یک دو گام برداری... چقدر نقشه کشیدم برای مجلسمان... و شام مجلستان شد...به گریه و زاری حلال می کنمت عشق من حلالم کن... سلام می دهم امشب به خودکشی ،آری فقط برای تو دلواپسم،که فردا صبح ببینمت که سیه پوش من... عزاداری
بیاندازی اگر صد بار دیگر جفت تاست را اگر پنهان کنی در خنده ها موج هراست را چرا باور نمایم حرفهای بی اساست را نگاهت پیش من جای دگر هوش و حواست را... نمی بخشم به قرآن قلب سست ناسپاست را انیسم بودی و امروز میگویم که نامردی نه درمانم که فهمیدم اساس و بانی دردی سر من بی مروت هر بلایی بود آوردی خدایی خسته ام از عاشقی،بیچاره ام کردی همین امشب ببر از قلب من جُل پَلاست* را نبودی در کنار هق هقم یکبار هم پیدا کجا بودم درون قلب سنگت یکه و تنها هزاران مثل من را خیس کردی در نمک حتی جهان دار مکافات است و سودا می کند فردا به جای خنده ی امروز اشک و التماست را فقط میخواستم دنیای من زیبا شود با تو دلم با هیچ کس همدم نشد دیوانه الا تو تمام شهر شد تصویر تو هر گوشه هرجا تو تمام خود زنی ها گریه ها شد سهم من تا تو برای دیگران خرجش کنی ناز و کلاست را برو فکری برای حال داغون و بد من کن نگاهی هم به آتش سوزی دنیای خرمن کن لباس غم بیاور بعد من دیوانه بر تن کن نفهمیدی چه کردی با دلم یک لحظه روشن کن اگر معنای وجدان شد سرت،خط تماست را نگاهم کردی و با هر نفس دیوانه تر گشتم نفهمیدم که دورم میزنی ،هر بار خر گشتم نشستی باتمام شهر و من خونین جگر گشتم من از آغوش مرگِ باور و احساس برگشتم عجب زیبا نشاندی بر هدف تیر خلاصت را 📚 گیدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب شاهد چشم‌های بیدار علی ا‌ست تاریخ در انتظار تکرار علی‌ است خوشبخت کسی که مُهر پرونده‌ی او امضای "براءَةٌ مِنَ النّارِ" علی ا‌ست
سعی کن پنجره ای رو به پریدن باشی دیده خواهی شد اگر لایق دیدن باشی…
mohammad_esfahani_shekayate_hejran 128.mp3
12.79M
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود نام حبیب هست و نشان حبیب نیست عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
آبادی شعر 🇵🇸
زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخ
آخخخخخخ عجب خاطره انگیزه این موسیقی چقد من با این موسیقی و شعر اشک ریختم😔 فقط اولش مثل اون لقمه هاییه که مامانمون درست میکرد می‌بردیم مدرسه🙃
با سايه تو را نمی‌پسندم عشق است و هزار بدگمانی...
گهی مشمول مهرش می کند ما را و گاهی قهر مگیر از ما خدایا دلبر حالی به حالی را
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من در این خنده‌ی پرغصه مهارت دارم
نمیدانم که را دیدم که از خود میرود هوشم جنون آهسته میگوید «مبارک باد» در گوشم
خواهان تو اند با دعا مهدی جان حرف دلشان نیست!،نیا! مهدی جان دکان زده اند در نبودت اینجا با ریش و عبا و ادعا مهدی جان