سلطانِ فَری گر که نبودش همه سالی
حامی،دلِ قرمز شده بی پول حلالی
در حسرت یک جام همی سوخته و هنوزم
لنگی بشود لنگ بشوید در و قالی
نسیمِ صبح مگر میوزد ز جانبِ دوست؟
که مهربانیاش از جنسِ مهربانیِ اوست
فضای سینه میانبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست میرسد نیکوست؟!
کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست
نمازِ عشق که بی قبله میگذارندش
دو رکعتاست و ز خونش به جای آب وضوست
شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسهبوست
چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست
به هر طرف که کنم رو جز او نمیبینم
جهانش آینهگردانِ جلوه از همه سوست
عجب چه میکنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه نابترین باده در شکستهسبوست!
#حسین_منزوی
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم
من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم
امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم
گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!
-زهرا شعبانی
كمیِ فاصلهها شاخص نزديكی نيست!
مـن كنارت، به موازاتِ تو ترسيم شدم
#عرفان_پاکزاد
نه انصافا تو جای من اگر بودی چه میکردی؟
سری بر بالشی تا صبح تر بودی چه میکردی؟
امان از خاطرات هر شب و یک صندلی خالی
دو فنجان قهوه ، اما یک نفر بودی چه میکردی؟
به دستت روزنامه ، دوره میکردی خبرها را
ولی از او که رفته بی خبر بودی چه میکردی؟
غریبه بود اگر با پلکهایت خواب مثل من
رفیق قرصهای بی اثر بودی چه میکردی؟
نگو کاری نمیکردم، خودآزاری نمیکردم
اگر از سایه ات سرخورده تر بودی چه میکردی؟
غزلخواندیوگفتیسوختجانم،اینکهچیزینیست
اگر یک عمر چون من شعله ور بودی چه میکردی؟
-شهراد میدری
ناز با لحن زیر و بم داری
باز گفتی که دوستم داری
از سر سادگی ندانستم
سر جور و سر ستم داری
تو بیا و سر از تنم بردار
بیش از این، حق به گردنم داری
من سراسیمه میشوم تو بخند
تا تو داری مرا، چه غم داری؟
راستی چیز حیرتانگیزیست
این دل آدمی ... تو هم داری؟
#محمدمهدی_سیار
تـادلمغافلازآقـــامـیشود😔پاۍمـنســوۍگــنـهوامـيشـود😔
تـامـرانفـسـمبـهذلـتمـيکـشـد
مـهـدۍزهـراخجـالـتمـيـکشـد
کـارمـنتـنـهـادلآزردنشــده
کـارمـولـاخـوندلخـوردنشــده
روزوشــبگويـمبـهخـودبـاواهــمــه
مــنچـهکـردمبــاعــزيــزفـاطـمـه😔
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج 🤲🏻🕊
خدایا من دلی بیمار دارم
به جانم آتشی تکرار دارم
خدایا آمدم بر درگهِ تو
تو میدانی غمِ بسیار دارم
چه خوش اقبال بودم من خدایا
که با تو وعده ی دیدار دارم
پناهم ده تو را جانِ حسینت
من امشب با تو خیلی کار دارم
دلم قرص است دائم در کنارم
که مثلِ تو گلی بی خار دار دارم
به دامِ نفسِ اماره اسیرم
سرا پا سوءِ در رفتار دارم
تو گر این بنده را از در برانی
چه امیدی من از اغیار دارم
چه خوشبختم که من مثل تو مولا
خدای خالق و قهار دارم
ز درگاهت مرانی این گدا را
که حُبِ حیدر کرار دارم
به حق و آبروی او ببخشا
که امشب دیدهای خونبار دارم
پناهم گشته سلطان خراسان
ز لطفش دیدهای بیدار دارم!
🔸شاعر:
#هستی_محرابی
حافظ
غزلیات
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژهام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ
که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
#حافظ
#غزل
🌺🌹🥀
🥀السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🥀
🌹زمان به وقت عاشقی به وقت امام رضا علیه السلام 🌹
حرمت خیلی خشگله آقا بایدم باشه اینجا ایرونه
اینجا هرکی که ازشما باشه بی ضریح وحرم نمیمونه
من که اینجا گدانمیبینم همه دارا میان به درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم حاجتاشونو تو قدمگاهت
ازکنیزت یه نامه آوردم ازخودم هم یه چن تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره ولی آقاخودم یه کم بیشتر
مادرم آخرای دنیاشه دیگه ازجاش نمیتونه پاشه
اگه دارو میخوای بدی لطفا واسه زانوی مادرم باشه
نمیتونه بیاد دیگه پیره دلش اما هنوزپیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره دامن خواهرت رو میگیره
من هنوزم شبیه دیروزم اینو اشکم بهم نشون داده
مردکه گریه نمیکنه لابد شعرتون بغضمو تکون داده
😭دلتنگم دلتنگ حرمت آقا پناهم بده 😭
😔کاش کبوتر حرمت بودم 😔
🌺🌹🥀
من به این معجزه ، این موی تو ایمان دارم
این کمنــد و سرگیســـوی تو ایمان دارم
سِــحر چشمان تو و نیل غمم رو در رو
من به آرامش و جـــادوی تو ایمان دارم
ضامن بی کسی ام باش تو در دشت بلا
من به این دیده ی آهوی تو ایمان دارم
رفت از دست دلم ، باز کن آن آغوشت
من به سیمین برِ دلجوی تو ایمان دارم
پَر پروانه ی هوشم ، شده زخمی ای گل!
من به این عطر تن و بوی تو ایمان دارم
سالهـــا معتکف دیر تو بودم از عشق
من به لطف ونظرت، خوی تو ایمان دارم
"سایه ام" رو به عدم ، ماهک من دور مشو
من به چشمان پُر از سوی تو ایمان دارم
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی..
به رگ و ریشهٔ زخمی تنم دست نزن
روز و شب را به تب خاطره پیوست نزن
اینقدر جاده به یک کوچه بنبست نزن
حرف معشوق اگر نیست، اگر هست، نزن
با من از عشق نگو، دست مریزاد رفیق
سمت من باز نکن پای خیابانها را
طاقتش نیست جگر،تیزی دندانها را
من نشستم به دعا داغ بیابانها را
دور کن از منِ آتشکده ، بارانها را
دور کن حادثه را، خانهات آباد رفیق
منم آن سینه که گم کرده گلوبندش را
شعر نابی که فرو ریخته هر بندش را
مثل من فاجعهای نیست همانندش را
برده از یاد لبم، چهرهی لبخندش را
بعد سی سال مرا بردهای از یاد رفیق؟
بعد سی سال نخوابیدن و بیدار شدن
بعد سی سال به روی خودم آوار شدن
بعد سی سال به بیراهه گرفتار شدن
بعد سی سال قسم خوردن و انکار شدن
بعد سی سال دلم از نفس افتاد رفیق
بعد سی سال به شعر و غزل آمیختنم
بعد سی سال عرق پشت غزل ریختنم
بعد سی سال به تن شعله برانگیختنم
بعد سی سال غزلِ محض، خودآویختنم
من بریدم، تو ولی، عاقبتت شاد رفیق
قاب کردم به تن خالی دیوار تورا
بردهام دست به آرایش انکار تورا
مینشینم به غم خاطره هربار تورا
چقدر بوسه زدم بر لب سیگار تو را
رفتنت کار به دستان دلم داد رفیق
بعد تو بین دل و عقل زمینگیر شدم
که تو رفتی و پس از ثانیهای پیر شدم
رو به آوار خودم باز سرازیر شدم
عاقبت پای تو و عشق تو تکفیر شدم
عشق حلقوم مرا بسته به فریاد رفیق
غم به من خویشتر از دکمهی هر پیرهن است
تن مجروح خودم زیر قدمهای من است
عشق بعد از تو به خود شعله برافروختن است
ذوق من ،بعد تو در تاب و تبِ سوختن است
میرود زندگیام بعد تو بر باد رفیق
#آرمن_فرناد
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
#مولانا
شاعران در روز آرامند تا مغرب ولی...
شب به جایش تا سحر بلبل زبانی میکنند
#حامد_فلاحی_راد
نیمه شب ها شاعریم از صبح تا شب کارگر
ای خدا حالِ چپ اندر قیچیِ ما را نگر
روزها در فکر نان و شب ردیف و قافیه
سوخت از اینقدر کارِ بی امان پا تا به سر
یاصاحب صبر
🌱🌱🌱
حاجتم را برده بودم صحن سقّای حسین
شد اشاره جانب ِ باب الحوائج ، کاظمین
#عباس_بهمنی
با بخت خود افسوس که بازی کردم
در غفلت خویش، یکّه تازی کردم
این عمر گرانمایه ی خود را صرفِ
دنیای خیالی و مجازی کردم
#محمدنژاد
گرچه بعضی وقتها از عشق شعری گفته ام
قند می داند که اینجانب اسیــر چــایی ام
#بداهه
#ناهید_خلفیان
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری...
بال وا كن لحظهای در زیر باران شهود
از فراز عرش میبارد سحاب دیگری
بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری
ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری
ما خدا را در جمال چارده تن دیدهایم
خواندهام این حرفها را در كتاب دیگری
جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند
این یكی هم میرسد از خاك و آب دیگری
بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری
حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری
شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را میكند با آب و تاب دیگری
ماه كی بعد از نگاهش آفتابی میشود؟
میرود از شرم، شبها در حجاب دیگری
شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از كتاب معرفت، فصلالخطاب دیگری
یا نمیداند بلندای مقامش تا كجاست
یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری...
یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری
عباس شاهزیدی
قبل درد عاشقے قید غرورت را بزن
تا زلیخامیشوے بایددلت را بشڪنی..!!
#فاطمه_فرهانی
🦋🌺🦋
بار ديگر طرح كن با من سوال عشق را
تا منِ ماهي بگويم پاسخ قلاب چيست؟
🦋🌺🦋
مولای ما نمونه ی دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است…
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِییل واژهء بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
لاادری
1🦋🌺🦋
اختیار این جهان بر بهترین نائب رسید
حق به حقدارش علی بن ابیطالب رسید
جنّت اعلا رسیده به محبّین علی
چاه دوزخ هم به یاران سه تا غاصب رسید
#علی_مهدوینسب
🦋🌺🦋