✅ رفتار حضرت امام در قبال کارکنان زن سفارت آمریکا
🌷 دو هفته پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران توسط دانشجویان پیرو خط امام، به امر امام خمینی، گروگانهای زن و سیاهپوست آمریکایی، در ۲۷ آبان ۱۳۵۸ آزاد شدند.
🌎 حضرت امام خمینی (ره) با این اعتقاد که زنان و سیاهپوستان آمریکایی، در اصل در ردیف مستضعفان جامعه آمریکایی هستند و ناخواسته به چنین مأموریتهایی اعزام میشوند، دستور آزادی آنان را صادر فرمودند.
✈️ حضرت امام در پیام خود مورخ ۲۶ آبان ۱۳۵۸، از دانشجویان خواستند این افراد که جاسوسی آنان ثبت نشده باشد به وزارت امور خارجه تحویل دهند و فوراً از ایران خارج نمایند.
📸 تصاویری از بانوان دانشجو به همراه کارکنان زن سفارت آمریکا در طول ۴۴۴ روز خشم انقلابی ملت ایران علیه ابرقدرت دسیسهگر
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
💢شرارت آمریکا از آبان ۴۳ تا آبان ۹۸ هیچ تغییری نکرده است. آمریکای امروز ضعیفتر و وحشیتر شده است
✍رهبر انقلاب، روز گذشته: آمریکا از آبان سال ۴۳ که رژیم دستنشاندهی آمریکا در ایران، امام عزیز ما را تبعید کرد، تا آبان سال ۹۸ که الان باشد، هیچ تغییری نکرده؛ آمریکا همان آمریکا است؛ همان گرگصفتیِ آن روز، امروز هم در آمریکا هست؛ همان دیکتاتوری جهانی و بینالمللی، امروز [هم] در آمریکا وجود دارد. آن روز هم آمریکا یک دیکتاتور بینالمللی بود و در مناطق مختلف دنیا ژاندارمهایی داشت، ژاندارم و مزدور این منطقهاش محمّدرضای پهلوی بود، جاهای دیگر هم کسان دیگر بودند؛ امروز هم همان دیکتاتوری وجود دارد، البتّه با شیوههای جدیدتر، با ابزارهای تازهتر؛ همان گرگصفتی، همان دیکتاتوری بینالمللی، همان شرارت، همان حدناشناسی -هیچ حد و مرزی را نمیشناسند- آمریکا همان آمریکا است. بله، امروز آمریکا ضعیفتر شده؛ از سال ۴۳ آمریکا ضعیفتر شده، لکن در عین حال، هم وحشیتر شده هم وقیحتر شده؛ این آمریکا است. ۱۳۹۸/۸/۱۲
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌸🍁شهید #محمدرضا_عسکری_فرد🌸🍁
متولد ۱۳۵۳ خرمشهر
متاهل و دارای سه فرزند (۱ دختر و ۲ پسر )
سومین شهید مدافع حرم خرمشهر
۱- از سال ۱۳۷۰ تا زمان شهادت یعنی ۱۳۹۴ حضور مستمر در مسجد جامع بعنوان پایگاه اصلی فعالیت های فرهنگی ، مذهبی و اجتماعی
۲- با تشکیل پایگاه مقاومت حضرت اباالفضل العباس (ع) مسجد جامع خرمشهر فعالیت خود را در مسولیت های مختلف از جمله جانشین و فرمانده پایگاه از سال ۷۲ تا ۷۴ بعنوان بسیجی و با ورود به سپاه بعنوان پاسدار رسمی ادامه داد .
۳- فعالیت در برنامه های قرآنی و عقیدتی مسجد بطور مستمر و جذب و تربیت جوانان خرمشهری در فضای مسجد و بسیج
۴- حضور در نمازهای یومیه به ویژه نماز جماعت صبح در مسجد جامع تا زمان شهادت
۵- برگزاری و قرائت دعاهای هفته با صوت دلنشینش
۶- عضویت در مجمع مداحان خرمشهر بعنوان مداح . قاری قرآن و مجری برنامه های شهر
۷- در تاریخ ۷۴/۸/۲۱ به عضویت سپاه خرمشهر درآمده و بصورت متخصص در امور مخابرات بعنوان جانشین و سرپرست این واحد بعنوان نیروی کاملا متخصص در امور ارتباطات فعالیت نمود و از سال ۹۰ وارد سپاه آبادان شد و بعنوان مسول عقیدتی در ناحیه آبادان فعالیت نمود تا اینکه در سال ۹۲ بعنوان فرمانده گردان مستقل امام حسین زیر نظر لشکر ۷ ولیعصر منصوب گردید .
و در سال ۱۳۹۴ در دو دوره بعنوان مستشار نظامی ایران به سوریه مامور گردید .
تا اینکه سر انجام در تاریخ ۳ آبان ۱۳۹۴ مصادف با ۱۱ محرم ۱۴۳۷ در عملیات محرم در منطقه شیخ الهلال استان حماه در کشور سوریه از ناحیه چشم چپ مورد اصابت تیر مستقیم تروریست های داعش قرار گرفت و به آرزوی خود یعنی شهادت نائل آمد .
نکته قابل توجه :
تولد ایشان در آبان ماه ۱۳۵۳می باشد .
ورد ایشان به سپاه در آبان ۱۳۷۴
و شهادتش نیز در ۴ آبان ۱۳۹۴ بوده است.
شادی روحشون صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم....
اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه. ڪم مونده بود سڪته ڪنم؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد.
با خودم گفتم: الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بیتقصیر میدونستم، آماده شدم ڪه اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همونطور ڪه میخندید گفت: مگه چی شده؟
گفتم: من زدم سرت رو شڪستم، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده!
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد، گفت: این جا ڪردستانه، از این خونها باید ریخته بشه، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت: بمیر، میمردم .
#سردار_شهید_محمود_کاوه
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_بیست_و_یکم 📝(( فقط به خاطر تو))
🌷اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
💫- تو که هنوز بیداری ...
✨هول شدم ...
✨- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
🌷- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
🍁این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
🍀جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
💔دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
🌷- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
🌷از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
🌟هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ...
💥 توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
بسم الله
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ورود شهید کاوه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
در اوج ناامیدی و فکر بازگشت دستی به شانه م خورد برگشتم دیدم محمود کاوه ست قند توی دلم آب شد گفتم:برادر محمود اینجا چیکار میکنی؟ گفت:سهرابی چرا جلو نمیری؟ وضعیت رو براش تشریح کردم منو کشید کنار و گفت:
ببین سهرابی خوب گوش کن ببین چی میگم آرپی جی زن هاتو بچین اینجا تیربارچی ها اونجا با اشاره من همه یک مشت خاک برمی دارید می ریزید روی هوا همزمان تکبیر بگید وشلیک کنید رفتم دستور فرمانده را به نیروها ابلاغ کردم
آتشبازی ما شروع شد حضور کاوه شوری بپاکرده بود بچه ها باهر سری آتش منظم فریاد تکبیرشان بلند میشد انگار کوه های سلیمانیه عراق میخواست ازجا کنده شود
بچه ها جانی دوباره گرفتن و عراقیا با این فکر که حتما نیروهای کمکی برای ما رسیده تودلشان خالی شد و عقب کشیدن باهر وسیله ای که دم دستشان بود فرار میکردن آرپی جی زن ها دنبالشون می دویدن و می زدنشون با ورود اولین گردان پاکسازی سنگرها هم شروع شد کار تا شب طول کشید محمود دستور داد لودر و بولدوزر بفرستن می خواستیم مواضع جدیدی ایجاد کنیم رفتیم تو مقر عراقیا مستقر بشیم خسته یخ زده و خندان با این نگاه که به خطرش و خستگی هاش و همه چیزش می ارزید
تخلیه اسرا و مجروحین به بچه های اطلاعات عملیات سپرده شد توی این عملیات گردان امام سجاد علیه السلام دو شهید داد که یکی فیروزیان معاون گردان بود دلم می خواست گریه کنم بغض گلومو فشار میداد جلو چشمان مضطرب بچه ها که چشمشان به من بود فقط لبخند می زدم به همه تبریک می گفتم و بچه ها را در آغوش می گرفتم.
خاطرات رزمنده دلاور حاج حسین سهرابی فرمانده گردان امام سجادعلیه السلام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#عارف_مجاهد
کلاس تاکتیک بود در میدان موانع
دانشجوها باید با موانع از جمله سیم خاردار آشنا می شدند و به صورت سینه خیز از موانع عبور می کردند. حاج ابراهیم از آن فرماندهان نبود که فقط دستور دهد به همین جهت نه تنها اولین نفر وارد میدان موانع شد که حتی لباس تنش را هم کمتر کرده بود که دانشجویان را بهتر درک کند. وقتی که از خارها گذشتیم و نفس نفس زنان روی زمین افتادیم ,آمد و برایمان روضه از خارهای کربلا و شام خواند؛ بیخود به او لقب عارف مجاهد را نداده اند. ابراهیم عشریه همان باکری و همت و چمران بود.آخر هم در دفاع از حرم بی بی
زینب سلام الله علیها شهید شد.
#شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_عشریہ🌷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_بیست_و_دوم📝(( زمانی برای مرد شدن ))
🌷از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
☘و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
🌷بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
✨- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
✨- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
🌷یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
🍃- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
🌷خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
✨- ما مرد شدیم آقا ...
✨- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
✨- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
🌷فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
✍ادامه دارد..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane